نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

جزء 26

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۰۴ ق.ظ

ارتباط نسل ها و شکاف نسل ها (سوره احقاف آیه 17) خانواده و پدر و مادر.

طائفه ای از جن و علاقه به قرآن.

سوره فتح: صلح حدیبیه و فتح مکه .

سوره حجرات: جایگاه ولی جامعه و ادب تعامل

۹۸/۰۳/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین صفاریان

j26

نظرات  (۱۵)

شکاف نسل ها و خانواده، آیه ی 17 سوره ی احقاف

وَ الَّذِى قَالَ لِوَالِدَیْهِ أُفٍ‏ّ لَّکُمَا أَ تَعِدَانِنىِ أَنْ أُخْرَجَ وَ قَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِن قَبْلىِ وَ هُمَا یَسْتَغِیثَانِ اللَّهَ وَیْلَکَ ءَامِنْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَیَقُولُ مَا هَاذَا إِلَّا أَسَاطِیرُ الْأَوَّلِینَ(17)

پیام: هر چند فرزند بی ادبی کند، والدین نباید از خیرخواهی او خارج شوند، 1)دعا برای هدایت او(یستغیثان) و 2)راهنمایی او(آمِن)

1)دعا برای فرزند وظیفه ی پدر و مادر است.

گاهی پدر و مادر فقط برای سلامتی، تحصیل، اشتغال، ازدواج و ... فرزندانشان دعا میکنند و غافل اند از ابعاد معنوی فرزندشان، گاهی هم ندرتا برعکس است. امام سجاد ع در دعای 25 صحیفه به ما یاد میدهد که چطور باید برای فرزند دعا کرد:

(1) اللَّهُمَّ وَ مُنَّ عَلَیَّ بِبَقَاءِ وُلْدِی وَ بِإِصْلَاحِهِمْ لِی و بِإِمْتَاعِی بِهِمْ. (2) إِلَهِی امْدُدْ لِی فِی أَعْمَارِهِمْ، وَ زِدْ لِی فِی آجَالِهِمْ، وَ رَبِّ لِی صَغِیرَهُمْ، وَ قَوِّ لِی ضَعِیفَهُمْ، وَ أَصِحَّ لِی أَبْدَانَهُمْ وَ أَدْیَانَهُمْ وَ أَخْلَاقَهُمْ، وَ عَافِهِمْ فِی أَنْفُسِهِمْ وَ فِی جَوَارِحِهِمْ وَ فِی کُلِّ مَا عُنِیتُ بِهِ مِنْ أَمْرِهِمْ، وَ أَدْرِرْ لِی وَ عَلَى یَدِی أَرْزَاقَهُمْ. (3) وَ اجْعَلْهُمْ أَبْرَاراً أَتْقِیَاءَ بُصَرَاءَ سَامِعِینَ مُطِیعِینَ لَکَ، وَ لِأَوْلِیَائِکَ مُحِبِّینَ مُنَاصِحِینَ، وَ لِجَمِیعِ أَعْدَائِکَ مُعَانِدِینَ وَ مُبْغِضِینَ، آمِین‏

انتهای نامه ی 31:

اسْتَوْدِعِ اللَّهَ دِینَکَ وَ دُنْیَاکَ وَ اسْأَلْهُ خَیْرَ الْقَضَاءِ لَکَ فِی الْعَاجِلَةِ وَ الْآجِلَةِ وَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ السَّلَام‏

 

دعای در حق فرزند مستجاب است:

(امالی شیخ طوسی)، قَالَ: قَالَ الصَّادِقُ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): ثَلَاثُ‏ دَعَوَاتٍ‏ لَا یُحْجَبْنَ‏ عَنِ اللَّهِ (تَعَالَى): دُعَاءُ الْوَالِدِ لِوَلَدِهِ إِذَا بَرَّهُ، وَ دَعْوَتُهُ عَلَیْهِ إِذَا عَقَّهُ(هم فرزند باید نگران باشد که کاری نکند که والدین علیه او دعا کنند و هم والدین باید مراقب باشند که فرزند را نفرین نکنند که مستجاب میشود)، وَ دُعَاءُ الْمَظْلُومِ عَلَى ظَالِمِهِ، وَ دُعَاؤُهُ لِمَنِ انْتَصَرَ لَهُ مِنْهُ، وَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ دَعَا لِأَخٍ لَهُ مُؤْمِنٍ وَاسَاهُ فِینَا، وَ دُعَاؤُهُ عَلَیْهِ إِذَا لَمْ یُوَاسِهِ مَعَ الْقُدْرَةِ عَلَیْهِ وَ اضْطِرَارِ أَخِیهِ إِلَیْهِ.

2)راهنمایی و نصیحت فرزند

اولا که وظیفه است:

نهج البلاغه: حَقُّ الْوَلَدِ عَلَى الْوَالِدِ أَنْ یُحَسِّنَ اسْمَهُ وَ یُحَسِّنَ‏ أَدَبَهُ‏ وَ یُعَلِّمَهُ الْقُرْآن‏

دوما بدانیم که اثر دارد:

مام خمینی(رحمه الله) در کلامی دیگر می‌فرماید: «از یاد نبردیم که دل کودک مانند زمین خالی و آماده‌ای است که می‌تواند هر بذر یا گیاهی را در خود بپرورد و موجبات رشد و تکاملش را فراهم آورد. رفتار و گفتار (برخی فقط به گفتار اکتفا میکنند حال اینکه فرزندان بیشتر از گفتار از کردار پدر و مادر درس میگیرند. جمله ی معروفی ست که میگوید، فرزندان ما آن چیزی میشوند که ما هستیم نه آن چیزی که ما میخواهیم)درست یا نادرست پدران و مادران و چگونگی تربیت آنان در خانواده، به منزله بذرهایی است که در ضمیر کودک افشانده می‌شود، تدریجاً پرورش می‌یابند و رشد می‌کنند و در دوران بلوغ وجوانی، به رشد نهایی خود می‌رسند و بار می‌دهند. ثمره تربیت‌های خوب یا بد خانوادگی، تمایلات پسندیده یا ناپسندی است که در نهاد جوانان جای می‌گیرد. محصول تربیت‌های خانوادگی، سجایای اخلاقی یا صفات ناپسندی است که جوانان به آنها متخلق می‌شوند و بر اساس همان صفات، با مردم رفتار می‌نمایند. در آیین مقدس اسلام، تربیت صحیح فرزندان، یکی از وظایف مسلم والدین است و جزو تکالیفی است که مورد پرسش خداوند قرار می‌گیرد.(۹) در حقیقت، جسم و جان طفل، به موازات یکدیگر ساخته می‌شوند. همان گونه که بدن کودک با تغذیه صحیح و مراقبت‌های بهداشتی، به سرعت رشد می‌کند و راه قوت ونیرومندی را می‌پیماید، روان فرزند و طفل نیز می‌تواند از تعلیم و تربیت صحیح، تغذیه کند و با قوت و سلامت روح، به کمالی که سزاوار آن است، برسد و برای یک زندگی خوب و سعادت بخش آماده شود. پدران و مادران نیز باید از فرصت گران بهای کودکی فرزندان خود و اصل تربیت پذیر بودن آنها به خوبی استفاده کنند و اساس سعادت و خوشبختی آنان را برای همه دوران عمر، پی ریزی نمایند».(۱۰)

سوما باید از روش درست برای این کار استفاده کرد

(یکی از بهترین نمونه هایی که میتوان پیدا کرد نامه ی 31 نهج البلاغه است)

در این نامه میتوان متوجه شد یک پدر مهربان اگر بخواهد فرزند خود را به گونه ای موثر دعوت کند چه طور باید این کار را بکند.

نشان دادن حس نزدیکی و اهمیت: ٌ وَ وَجَدْتُکَ بَعْضِی بَلْ وَجَدْتُکَ کُلِّی حَتَّى کَأَنَّ شَیْئاً لَوْ أَصَابَکَ أَصَابَنِی وَ کَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاکَ أَتَانِی فَعَنَانِی‏ مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِینِی مِنْ أَمْرِ نَفْسِی فَکَتَبْتُ إِلَیْکَ کِتَابِی [هَذَا] مُسْتَظْهِراً بِه‏

نشان دادن حس شفقت: ْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ [جَلِیلَهُ‏] نَخِیلَهُ‏ 3616 وَ تَوَخَّیْتُ‏ 3617 لَکَ 68 جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ وَ رَأَیْتُ حَیْثُ عَنَانِی مِنْ أَمْرِکَ مَا یَعْنِی الْوَالِدَ الشَّفِیق‏

نمونه ها بسیار زیاد است، قصد فقط این است که پدر مادر بداند همین که نصیحت را پرت کند کافی نیست باید در بستر مناسب، فضای مطلوب، حس زیبا و ... بیان شود

چهارما باید شرایط فرزند را لحاظ کرد:

شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید: لا تقسروا أولادکم على آدابکم فإنهم مخلوقون لزمان غیر زمانکم.

مخصوصا اینکه در زمان ما سرعت تغییر نسل ها بسیار بیشتر از گذشته شده است. بازی ها، وسایل ارتباط جمعی، فضای جامعه، ... در بیست سال پیش قابل مقایسه با زمان ما نیستند. اگر میخواهیم بتوانیم ارتباط بگیریم فرزند باید بفهمد که او را درک میکنیم. اگر سخنی گفتیم که در ذهن فرزند بسیار غریب بود نتیجه ی قهری آن این است که در ذهن فرزند این مطلب شکل میگیرد که اصلا درک نمیشود و پدر و مادرش نمیفهمند که او چه میگوید و چه میخواهد

به همه چیز ایراد نگیریم، نخواهیم فرزندان دقیقا همان کاری را بکنند که ما میکردیم، مهم این است که اصول را رعایت کنند ممکن است مصادیق این اصول در زمان های مختلف متفاوت باشد. نقل قول از شهید مطهری: یکی دیگر از خصوصیات دین اسلام که اهمیت فراوانی دارد، این است که برای احتیاجات ثابت بشر، قوانین ثابت و برای احتیاجات متغیر وی، وضع متغیری در نظر گرفته است. برخی از نیازها، چه در زمینه فردی و شخصی و چه در زمینه‌های عمومی و اجتماعی، وضع ثابتی دارد و در همه زمان‌ها یکسان است.

آن نظامی که بشر باید به غرایز خود بدهد و آن نظامی که باید به اجتماع خود بدهد، از نظر اصول و کلیات، در همه زمان‌ها یکسان است... قسمتی دیگر از احتیاجات بشر، احتیاجات متغیر است و قوانین متغیر و ناثابتی را ایجاب می‌کند. اسلام درباره این احتیاجات متغیر، وضع متغیری در نظر گرفته است؛ از این راه که اوضاع متغیر را با اصول ثابتی مربوط کرده است و آن اصول ثابت در هر وضع متغیری قانون فرعی خاصی را به وجود می‌آورد.

 

 

وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَرًا مِّنَ الْجِنّ‏ِ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْءَانَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُواْ أَنصِتُواْ  فَلَمَّا قُضىِ‏َ وَلَّوْاْ إِلىَ‏ قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ(29)

شان نزول:

(گفته‏اند: روزى پیغمبر اکرم با زید ابن حارثه از مکه معظمه به سوق العکاظ «نام بازارى بوده میان نخله و طائف که اوّل ذیقعده تا بیست روز قبائل عرب در آنجا گرد آمده داد و ستد کرده بیکدیگر فخر نموده و مینازیدند» آمده مردم را به اسلام دعوت کرد، کسى آن را نپذیرفت، پس بمکّه بازگشتند، و بجایى رسیدند که آن را وادى مجنّه «جایى که در آنجا جنّ بسیار است» میگفتند، و شب در آنجا ماندند، و پیغمبر اکرم در نیمه شب در نماز شب قرآن میخواند که گروهى از جنّ از آنجا گذشتند، و قرآن خواندن آن حضرت را شنیدند(ترجمه ی فیض الاسلام))

ادب حضور در برابر قرآن باعث فهم آن میشود

تفسیر آ.جوادی: فرمود همان‌طوری که شما یک حوزه علمیه دارید و از راه دور میآیید که احکام الهی و حِکَم الهی را یاد میگیرید، بعد مأمور میشوید ﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾،[23] آنها هم آمدند در حوزه علمیه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هم استماع کردند، هم انصات کردند و هم چهار تا مسئله یاد گرفتند، بعد ﴿إِلَیٰ قَوْمِهِم مُّنذِرِینَ﴾. آنها هم علما دارند، روحانی دارند، مسلمان دارند، منافق دارند، کافر دارند و در کارهای خودشان هستند؛ شما هم یک حوزه علمیه دارید ﴿فَلَوْ لاَ نَفَرَ مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَ لِیُنذِرُوا﴾، اینها هم همین‌طور هستند! از اینها که سخن به میان میآید، میفرماید﴿وَ إِذْ صَرَفْنَا﴾؛ ما اینها را آوردیم! طلبهها و افرادی که توفیق پیدا میکنند و میآیند حوزه مگر آنها را چه کسی میآورد؟! توفیق و گرایش الهی است که میآیند! این‌جا هم در آیه 29 به بعد فرمود﴿وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ﴾، آن‌جا گفتیم که ﴿نَفَرَ﴾،[24] این‌جا هم ﴿نَفَراً﴾، این‌جا هم «نَفَر»ی است! گروه را که میگویند «نَفَر»، برای اینکه اهل «نَفر» و کوچ و حرکت هستند﴿وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ فَلَمَّا حَضَرُوهُ﴾؛ اصلاً یک گروه آمدند در حوزه علمیه پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) که عالِم بشوند، روحانی بشوند که برگردند و بروند به دیارشان﴿وَ إِذْ صَرَفْنَا إِلَیْکَ نَفَراً مِنَ الْجِنِّ یَسْتَمِعُونَ الْقُرْآنَ﴾؛ اوّل استماع کردند، بعد بالاتر از استماع ﴿فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا﴾؛ بعضی آمدند گوش دادند و دیگران را دعوت کردند، وقتی آمدند به آنها گفتند حالا که حاضر شدید، فقط ساکت باشید و ببینید که پیغمبر چه میگوید. این‌جا هم که به ما گفتند﴿وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾،[25] در برابر قرآن حرف نزنید! نه حالا! البته این تلاوت ثوابی دارد که آدم خوب گوش بدهد؛ اما معنای اصلی آن این است که دیگر در برابر قرآن نگویید خدا این‌طور گفته و ما این‌طور میگوییم! قرآن این‌طور میگوید و نظر ما این است! این اظهار نظر کردنِ یک عبد ضعیفی که نه از قبل خبر دارد، نه از بعد خبر دارد و نه از موجودی فعلی خودش خبر دارد، این در برابر وحی چیزی بگوید یعنی چه!؟ فرمود در برابر قرآن فقط «استماع» هست و «انصات»: ﴿وَ إِذَا قُرِئَ الْقُرْآنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَ أَنْصِتُوا﴾؛ خوب گوش بدهید و ببینید که قرآن چه میگوید! این‌جا هم همین دو کار را انجام دادند: اول «استماع» بود، گوش دادند و دیدند که حرف، حرف الهی است؛ بعد آمدند، همه جمع شدند و گفتند سکوت محض باشید تا ببینیم پیغمبر چه میخواند! وقتی که ﴿فَلَمَّا حَضَرُوهُ قَالُوا أَنصِتُوا﴾؛ ساکت باشید!

پس از شناخت حق، حرکت لازم است. «یستمعون القرآن... ولّوا الى قومهم»( تفسیر نور:)

تفسیر آ.جوادی:

وقتی وجود مبارک پیغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم) آیات را تلاوت کرد و اینها هم خوب گوش دادند برگشتند، این میشود﴿لِیُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ﴾، این هم یک حوزه علمیهای بود، آمدند عالِم شدند، فقیه شدند و برگشتند:﴿وَلَّوْ إِلَی قَوْمِهِم مُنذِرِینَ﴾، چه گفتند به قوم خود؟ مبلّغان جنّ به جنّیها چه گفتند؟ ﴿قَالُوا یَا قَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَاباً أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَی﴾، وجود مبارک موسای کلیم مثل همه انبیا برای جنّ و انس هم بود، چون ﴿وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلاّ لِیَعْبُدُونِ﴾؛[27] خود جنّها ظاهراً پیامبری ندارند، چون نقل نشده است و در آن حدّ هم نیستند که به نبوت برسند؛ اما آنها تابع پیغمبری انبیای عصر خودشان هستند. وجود مبارک مسیح(سلام الله علیه) هم آمده بسیاری از فرمایشات موسای کلیم را امضا کرده است؛ انجیل بخش وسیعی از بیاناتش همان اخلاقیات و معنویات و تنزیهات و اینهاست، آن جامعیتی که در تورات از نظر احکام فقهی و حقوقی هست، در انجیل نیست؛ لذا به قوم خود گفتند ﴿أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسَی﴾؛ بعد از موسای کلیم کتابی به این جامعیت نازل نشده است

نکته ی دیگر، هر جا استعداد و آمادگى باشد، چند آیه و چند تذکر کارساز است. «یستمعون القرآن... ولّوا الى قومهم منذرین»

گاهی انسان با شنیدن یک آیه متحول میشود گاهی شخصی معلم قرآن است ولی بویی از حقیقت قرآن نبرده(داعش). 

داستان فضیل بن عیاض (پانویس از ترجمه ی تحف العقول): 

از اصحاب امام صادق علیه السّلام و موثقى بلند پایگاه بود و گفته‏اند با این منزلت مردى عامى بود. وى در آغاز کارش عیّارى بود که میان ابیورد و سرخس راهزنى مى‏کرد و سبب توبه‏اش این شد که به کنیزکى عشق مى‏ورزید و هنگامى که براى رسیدن به او از دیوارى بالا مى‏رفت شنید کسى این آیه را تلاوت مى‏کند: أَ لَمْ‏ یَأْنِ‏ لِلَّذِینَ‏ آمَنُوا أَنْ‏ تَخْشَعَ‏ قُلُوبُهُمْ‏ لِذِکْرِ اللَّهِ‏- آیا براى آنان که ایمان آورده‏اند وقت آن نرسیده است که دلهایشان به یاد خدا سر سپارد؟» گفت: پروردگارا آن زمان رسیده است، و از آنجا منصرف شد و شب را در ویرانه‏اى به سر آورد که گروهى در آن گرد آمده بودند. برخى مى‏گفتند. کوچ کنیم و برخى مى‏گفتند: تا صبح درنگ کنیم که فضیل بر سر راه ایستاده است و ما را غارت کند. پس فضیل توبه کرد و ایشان را ایمن ساخت و خود از سروران بزرگ شد و به کوفه درآمد و در آنجا به استماع حدیث پرداخت. سپس به مکّه رفت و آنجا مجاور ماند تا به سال 187 درگذشت و قبرش همان جاست. او را سخنان و اندرزهاى مشهورى است)

توبه و بخشش برخی گناهان به صرف برگشت از اعتقاد است

قَالُواْ یَقَوْمَنَا إِنَّا سَمِعْنَا کِتَابًا أُنزِلَ مِن بَعْدِ مُوسىَ‏ مُصَدِّقًا لِّمَا بَینْ‏َ یَدَیْهِ یهَْدِى إِلىَ الْحَقّ‏ِ وَ إِلىَ‏ طَرِیقٍ مُّسْتَقِیمٍ(30)

یَاقَوْمَنَا أَجِیبُواْ دَاعِىَ اللَّهِ وَ ءَامِنُواْ بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِّن ذُنُوبِکمُ‏ْ وَ یجُِرْکُم مِّنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ(31)

تفسیر نور:  ایمان، بعضى گناهان مانند کفر و شرک را برطرف مى‏کند، امّا برخى گناهان مانند تضییع حق مردم، حساب دیگرى دارد. «من ذنوبکم» (کلمه «من»، یعنى بخشى از گناهانتان بخشیده مى‏شود.)

تفسیر آ.جوادی: ﴿یَا قَوْمَنَا أَجِیبُوا دَاعِیَ اللَّهِ وَ آمِنُوا بِهِ﴾، حالا قبلاً لغزش داشتید، داشته باشید! این‌طور نیست که حالا بگویید ما بار گناه قبلی داریم، همه گناه‌ها با توحید بخشوده میشود﴿وَ آمِنُوا بِهِ یَغْفِرْ لَکُم مِن ذُنُوبِکُمْ وَ یُجِرْکُم مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ﴾؛ شما را پناه میدهد و تمام گناهان با توبه از شرک به اسلام و از کفر به توحید بخشیده میشود. این در سوره مبارکه «انفال» هم هست که اگر شما از گناه توبه کردید خدا گناهان شما را میبخشد، در آیه 38 فرمود﴿قُل لِلَّذِینَ کَفَرُوا إِن یَنْتَهُوا یُغْفَرْ لَهُمْ مَا قَدْ سَلَفَ﴾، اما اگر ﴿وَ إِن یَعُودُوا فَقَدْ مَضَتْ سُنَّتُ الأوَّلِینَ﴾، این قاعده فقهی «جَبّ» که لابد در فقه و اصول خواندید«الْإِسْلَامُ یَجُبُّ مَا قَبْلَهُ»،[34] ناظر به همین است و از همین آیات گرفته شده است. قاعده «جَبّ» این است که اگر یک کافر و مشرکی با توبه مسلمان شد، خدای سبحان با توبه همه گناهان را قبول میکند؛

صلح حدیبیه و فتح مکه

از آنجایی که مخاطب عام با کلیت داستان صلح حدیبیه آشنا نیست و اینکه فهم فتح مبین بودن صلح وابسته به احاطه به داستان است پیشنهاد میشود یک مرتبه فقط کلیت داستان گفته شود.

در سال ششم هجری، رسول خدا(ص) در خواب دید با یارانش به مکه رفته و به طواف خانه خدا و انجام مناسک عمره موفق گشته‌اند
پیغمبر این خواب را برای اصحاب نقل کرده و وعده آن را به آنها داد و اصحاب را برای عزیمت به مکه و ادای مراسم عمره فراخواند و چون از کینه توزی و جنگ افروزی قُرَیش یا ممانعت آنان بیمناک بود، اعراب اطراف مدینه را نیز به همراهی در این سفر دعوت کرد.[۱] قبایل مزبور به جز عده معدودی، دعوت آن حضرت را نپذیرفتند و تنها همان مهاجر و انصار مدینه بودند که اکثراً آماده حرکت ‏شدند و به همراه آن حضرت از مدینه بیرون رفتند.

(این نکته باید روشن بشه فضایی که مسلمانان با آن بعد از این تصمیم رو به رو بودند فضای بسیار غریبی بود. مثل اینکه مثلا الان ما بخواهیم به قصد زیارت به بیت المقدس برویم. فلذاست که عده ی قابل توجهی سرپیچی کردند که از خلال بعضی آیات متوجه آن میشویم: سَیَقُولُ لَکَ الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الْأَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَ أَهْلُونَا فَاسْتَغْفِرْ لَنَا  یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم مَّا لَیْسَ فىِ قُلُوبِهِمْ  قُلْ فَمَن یَمْلِکُ لَکُم مِّنَ اللَّهِ شَیًْا إِنْ أَرَادَ بِکُمْ ضَرًّا أَوْ أَرَادَ بِکُمْ نَفْعَا  بَلْ کاَنَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرَا(11))

هنگامی که قافله مسلمانان به منطقه حدیبیه رسید، ناگهان شتر پیامبر (قَصواء) بر زمین نشست. مسلمانان به فرمان رسول خدا در همان ناحیه فرود آمدند. به معجزه پیامبر، چاه خشکی که در آنجا بود، پر آب شد و همه سیراب شدند و حتی چندین بار باران بارید.[۱۷]

 

پس از استقرار پیامبر(ص) در حدیبیه، بُدَیل بن وَرقاء خُزاعی و گروهی از قبیله خُزاعه نزد رسول خدا آمدند. پیامبر اکرم به ایشان گفت که قصد جنگ ندارد و فقط برای زیارت خانه خدا آمده‌اند. خزاعی‌ها این سخن را به اطلاع قریش رساندند، اما قریش گفتند اگر محمد(ص) قصد جنگ نیز نداشته باشد باز هم هرگز اجازه نمی‌دهیم به زور وارد مکه شود تا عرب‌ها ما را شماتت کنند.[۱۸] پس از آن، قریش چند نماینده به اردوی مسلمانان فرستاد، اما میان طرفین توافقی حاصل نشد.[۱۹] درواقع، سران قریش (از جمله ابوسفیان که در سال پنجم هجرت در جنگ احزاب موفقیتی در مقابل مسلمانان به دست نیاورده و در میان مردم عرب سرافکنده بودند) ورود مسلمانان به مکه را نوعی تحقیر خود و موجب طعن بیشتر اعراب می‌دانستند.

قرشیان که سخت در محذور افتاده بودند مکرز بن حفص را که به شجاعت و بی‌‏باکی معروف بود با همراهی حدود چهل یا پنجاه نفر از سوارکاران ورزیده مامور کردند تا در اطراف لشکر مسلمانان جولانی بزنند. اگر توانستند کسی را از مسلمانان دستگیر ساخته به نزد قریش ببرند تا گروگانی از مسلمانان در دست قریش باشد و بلکه از این راه بتوانند پیشنهادهای خود را بر ایشان بقبولانند. اما مکرز و همراهان او نه تنها نتوانستند کاری انجام دهند و بلکه همگی به دست نگهبانان لشکر اسلام اسیر شدند. زمانی که آنها را به نزد پیامبر بردند، رسول خدا(ص) به همان جهت که مأمور به جنگ نبود دستور داد آنها را آزاد کنند. با اینکه مکرز و یارانش پیش از اسارت خود، به سوی مسلمانان تیراندازی کرده و آزار زیادی رسانده بودند و حتی به گفته برخی، یکی از مسلمانان را نیز به نام ابن زنیم به قتل رسانده بودند، به دستور پیغمبر، همگی آزاد شده سالم به سوی قریش بازگشتند.

فرستادن نماینده به نزد قریش

پیامبر تصمیم گرفت نماینده‌ای به سوی قریش بفرستد؛ ابتدا عمر بن خطّاب را برگزید، اما عمر گفت که در مکه اقوام قدرتمندی ندارد که از او حمایت کنند و قریش از عداوت زیاد وی با آنها مطّلع‌اند و ممکن است او را به قتل برسانند. بنابراین از رفتن به مکه اجتناب ورزید و عثمان بن عفان را به پیامبر پیشنهاد کرد، زیرا عثمان از بنی امیه بود و اقوام بانفوذی در میان سران قریش داشت.[۲۱]

 

پیامبر عثمان را به مکه فرستاد و برای چندمین بار مکیان را از قصد خود (زیارت خانه خدا و بازگشت به مدینه) مطّلع کرد، که البته آنان نپذیرفتند. مشرکان اجازه بازگشت به عثمان ندادند و در پی آن، شایع شد که قریش وی را به قتل رسانده‌اند. در پی نشر این خبر، رسول خدا اصحاب را به بیعتِ معروف به بیعت رضوان فراخواند.

پیغمبر اکرم اصحاب را در زیر درخت نامبرده گرد آورد، و از ایشان بیعت گرفت که با قریش جنگ کنند و از پیکار با آنان روى برنگردانند تا کشته شوند یا مکّه را فتح نمایند، و این بیعت را براى فرود آمدن آیه لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ، بیعة الرضوان

 همه اصحاب حاضر در حدیبیه، به جز جَدّ بن قَیس، با پیامبر بیعت کردند.

لَّقَدْ رَضىِ‏َ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِینَ إِذْ یُبَایِعُونَکَ تحَْتَ الشَّجَرَةِ فَعَلِمَ مَا فىِ قُلُوبهِِمْ فَأَنزَلَ السَّکِینَةَ عَلَیهِْمْ وَ أَثَابَهُمْ فَتْحًا قَرِیبًا(18)

 

قرارداد صلح

پس از مدتی معلوم شد که عثمان کشته نشده و در مکه محبوس بوده است.[۲۴] قریش نماینده‌ای به سوی مسلمانان فرستادند تا با مسلمانان پیمان صلحی ببندد که به موجب آن، مسلمانان در آن سال بدون زیارت خانه خدا به مدینه بازگردند و سال بعد وارد مکه شوند تا بدین صورت مکیان مورد شماتت سایر اعراب قرار نگیرند. این نماینده سهیل بن عمرو نام داشت و پیامبر با دیدن او گفت: «‌قریش با فرستادن این مرد، قصد صلح دارند ».[۲۵]

 

پس از توافق دو طرف در مورد آزادی اسرا، میان پیامبر و نماینده قریش پیمان صلحی به امضا رسید. پیامبر چون به فواید این صلح آگاه بود، انعطاف زیادی نشان داد نمونه‌ای از انعطاف پیامبر، قبول درخواست سهیل بن عمرو بود مبنی بر حذف «‌بسم اللّه الرحمن الرحیم‌» از ابتدای صلح نامه و نوشتن «‌باسمک اللهم‌» به جای آن، و نیز حذف عنوان رسول اللّه بعد از نام آن حضرت و نوشتن «‌محمدبن عبداللّه‌» به جای آن

مخالفت بعضی از صحابه

انعطاف پیامبر(ص)موجب انتقاد و خشم برخی صحابه شد و حتی سخنان درشت و سؤالات طعنه آمیزی در مورد پیامبر از آنان شنیده می‌شد. از جملۀ آنان عمر بن خطاب بود که با تندی با پیامبر(ص) برخورد کرد.[۲۷] وی این صلحنامه را باعث حقارت مسلمانان دانست،[۲۸][۲۹] و بر عقیده خود تا بدانجا پا فشاری کرد که ابوعبیده جراح به وی گفت از شر شیطان به خدا پناه ببر و نظر خودت را نادرست بدان.[۳۰] عمر خود معترف است که در آن روز حتی به پیامبری پیامبر(ص) شک کرد.[۳۱] و همچنین گفته: من امر رسول الله(ص) را به تشخیص خودم رد می­‌کردم(این موارد باید جوری گفته بشه که مدیر شبکه سه هم اخراج نشه)

مُفاد صلح نامه حدیبیه چنین بود:

 

ده سال میان طرفین صلح برقرار گردد تا مردم در امنیت و آرامش زندگی کنند.[۳۳]

مسلمانان آن سال بدون زیارت خانه خدا به مدینه بازگردند و سال بعد برای به جا آوردن عمره وارد مکه شوند، مشروط بر اینکه جز سلاح مسافر، سلاحی به همراه نداشته باشند و بیش از سه روز در مکه اقامت نکنند، قریش نیز در این مدت شهر را ترک خواهند کرد.

مسلمانان متعهد شدند افرادی را که از مکه به مدینه می‌گریزند، به مکه بازگردانند، اما طرف مقابل چنین تعهدی نسبت به فراریان مدینه نداشت. (البته در این صلح‌نامه طبق آیه ۱۰ سوره ممتحنه، بازگرداندن زنان مؤمنی که از مکه به مدینه می‌گریختند، ممنوع شده بود.)[۳۴]

سایر قبایل در هم پیمانی با قریش و مسلمانان آزاد و مختار باشند


گاهی برای فهم حکمت امور الهی باید کمی زمان بگذرد


تا اینجا بیان تاریخ صلح حدیبیه است. اما از دید ناظر درونی در آن زمان این اتفاق افتاده بود که فردی که خود را فرستاده ی خدا میداند از طرف خدا وعده داده میشود که حج را در خانه ی خدا میگذارد. جماعت را به سمت حج فراخوانده لکن در مسیر به جای حج گذاردن عنوان میکند که وظیفه این است که صلح کنیم. آن هم صلحی که برخی بندهای آن به نفع کفار مینماید.

در چنین شرایطی در راه بازگشت خدا سوره ی مبارکه فتح را نازل میکند و مسلمانان را از برخی موارد آگاه میسازد.

که مهم ترین آن شاید این باشد که صلح حدیبیه را فتح مبین معرفی میکند و برای آن اثرات قابل توجهی عنوان میکند:

إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحًا مُّبِینًا(1)

لِّیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یهَْدِیَکَ صِرَاطًا مُّسْتَقِیمًا(2)

وَ یَنصُرَکَ اللَّهُ نَصْرًا عَزِیزًا(3)

هُوَ الَّذِى أَنزَلَ السَّکِینَةَ فىِ قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیزَْدَادُواْ إِیمَانًا مَّعَ إِیمَانهِِمْ  وَ لِلَّهِ جُنُودُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ  وَ کاَنَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا(4)

لِّیُدْخِلَ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ جَنَّاتٍ تجَْرِى مِن تحَْتهَِا الْأَنهَْارُ خَالِدِینَ فِیهَا وَ یُکَفِّرَ عَنْهُمْ سَیَِّاتهِِمْ  وَ کاَنَ ذَالِکَ عِندَ اللَّهِ فَوْزًا عَظِیمًا(5)

وَ یُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَ الْمُنَافِقَاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ  عَلَیهِْمْ دَائرَةُ السَّوْءِ  وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ  وَ سَاءَتْ مَصِیرًا(6)

فتح مبین بودن این صلح:

به واسطه ی این صلح در سال ششم آتش جنگ بین قریش و اسلام خوابید بنابراین اسلام توانست در فضایی آرام در شبه جزیره گسترش قابل توجهی پیدا کند، به میزانی که عنوان شده هر آن مقدار که از ابتدای رسالت به اسلام گرویدند در این دو سال هم همان مقدار. حتی در سال هفتم پیامبر در دعوت هایی به سرزمین های خارج از شبه جزیره نیز توجه کرد. همین گسترش عده و عده ی اسلام باعث شد تا پس از شکستن صلح نامه توسط کفار پیامبر ص بتواند به راحتی و بدون جنگ و خونریزی مکه را در سال هشتم فتح کند که این مطلب نیز یکی از دلایل این بود که خدا صلح را در راه پیامبر ص قرار داد. وَ لَوْ لَا رِجَالٌ مُّؤْمِنُونَ وَ نِسَاءٌ مُّؤْمِنَاتٌ لَّمْ تَعْلَمُوهُمْ أَن تَطَُوهُمْ فَتُصِیبَکُم مِّنْهُم مَّعَرَّةُ  بِغَیرْ عِلْمٍ  لِّیُدْخِلَ اللَّهُ فىِ رَحْمَتِهِ مَن یَشَاءُ  لَوْ تَزَیَّلُواْ لَعَذَّبْنَا الَّذِینَ کَفَرُواْ مِنْهُمْ عَذَابًا أَلِیمًا(25)

صلح حدیبیه فضا سازی، برای پیام سوره ی حجرات

نکته ی مهم: گاهی ما نمیدانیم در نقشه ی خدا با این پیشامدی که از نظر ما شکست است چه خیرات و برکاتی در انتظار ماست. باید تسلیم امر خدا و ولی او بود. فهم این مطلب پس از فتوحاتی مثل فتح خیبر و فتح مکه برای ما آسان است. لکن باید بدانیم که برای افرادی که در همان زمان زندگی میکردند فهم این مطلب بسیار سخت بوده.

همان طور که درک برخی تصمیمات کنونی ولی فقیه میتواند برای ما سخت جلوه کند، اما انسان باید بداند که در چنین مواردی بهترین راه سلم بودن در برابر تصمیم ولی الهی ست

سوره حجرات: جایگاه ولی جامعه و ادب تعامل

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

* یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تُقَدِّمُواْ بَینْ‏َ یَدَىِ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ  وَ اتَّقُواْ اللَّهَ  إِنَّ اللَّهَ سمَِیعٌ عَلِیمٌ(1)

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ لَا تَرْفَعُواْ أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِ‏ِّ وَ لَا تجَْهَرُواْ لَهُ بِالْقَوْلِ کَجَهْرِ بَعْضِکُمْ لِبَعْضٍ أَن تحَْبَطَ أَعْمَالُکُمْ وَ أَنتُمْ لَا تَشْعُرُونَ(2)

إِنَّ الَّذِینَ یَغُضُّونَ أَصْوَاتَهُمْ عِندَ رَسُولِ اللَّهِ أُوْلَئکَ الَّذِینَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبهَُمْ لِلتَّقْوَى‏  لَهُم مَّغْفِرَةٌ وَ أَجْرٌ عَظِیمٌ(3)

إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَاءِ الحُْجُرَاتِ أَکْثرَُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ(4)

وَ لَوْ أَنهَُّمْ صَبرَُواْ حَتىَ‏ تخَْرُجَ إِلَیهِْمْ لَکاَنَ خَیرًْا لَّهُمْ  وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَّحِیمٌ(5)

یک معنای ظاهری این آیات این است که جلوی پیامبر ص حرکت نکنید و با صدای بلند با پیامبر صحبت نکنید. یک معنای دیگر این است که در نظر از پیامبر ص جلو نزنید، در اتخاذ موضع تندرو تر از او نباشید.

لا تقدموا بین یدی الله و رسوله

نباید نظر انسان تیزتر از نظر ولی جامعه باشد. گاهی او با جمع بندی همه ی شرایط نظرش بر جنگ است، باید پذیرفت و پا به رکاب بود. گاهی با جمع بندی همه ی  شرایط نظرش بر صلح است باید پذیرفت.

به نقل از آ.رجبی دوانی: سلیمان بن صرد در طول حیاتش بارها دچار لغزش شده بود. در مقطعی مثل جنگ جمل از حضرت امیر علیه‌السلام عقب مانده بود و در جریان صلح امام حسن علیه‌السلام پیش افتاده بود و طبیعی است فردی مثل او بار دیگر هم دچار لغزش شود. اصحاب سیدالشهداء علیه‌السلام در روز عاشورا انسان‌هایی خالص و ولایتمدارانی کامل بودند و سابقه سلیمان نشان می‌دهد که او در این دایره نمی‌گنجید.

بحار:رجال الکشی جَبْرَئِیلُ بْنُ أَحْمَدَ وَ أَبُو إِسْحَاقَ حَمْدَوَیْهِ وَ إِبْرَاهِیمُ بْنُ نُصَیْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْحَمِیدِ الْعَطَّارِ الْکُوفِیِّ عَنْ یُونُسَ بْنِ یَعْقُوبَ عَنْ فُضَیْلٍ غُلَامِ مُحَمَّدِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ‏ إِنَّ مُعَاوِیَةَ کَتَبَ إِلَى الْحَسَنِ بْنِ عَلِیٍّ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمَا أَنِ اقْدَمْ أَنْتَ وَ الْحُسَیْنُ وَ أَصْحَابُ عَلِیٍّ فَخَرَجَ مَعَهُمْ قَیْسُ بْنُ سَعْدِ بْنِ عُبَادَةَ الْأَنْصَارِیُّ فَقَدِمُوا الشَّامَ فَأَذِنَ لَهُمْ مُعَاوِیَةُ وَ أَعَدَّ لَهُمُ الْخُطَبَاءَ فَقَالَ یَا حَسَنُ قُمْ فَبَایِعْ فَقَامَ فَبَایَعَ ثُمَّ قَالَ لِلْحُسَیْنِ ع قُمْ فَبَایِعْ فَقَامَ فَبَایَعَ ثُمَّ قَالَ یَا قَیْسُ قُمْ فَبَایِعْ فَالْتَفَتَ إِلَى الْحُسَیْنِ ع یَنْظُرُ مَا یَأْمُرُهُ فَقَالَ یَا قَیْسُ إِنَّهُ إِمَامِی یَعْنِی الْحَسَنَ ع.

لا ترفعوا اصواتکم فوق صوت النبی

صدای شما در جامعه بلند تر از صدای پیامبر نباشد. یعنی اگر در جایی پیامبر سخنی گفت و شما نظر دیگری داشتید صدای خود را بالای صدای پیامبر در جامعه مطرح نکنید

لَا تَرْفَعُواْ أَصْوَاتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبىِ

اگر مطلبی را به او خواستید برسانید نباید طوری به او بگویید که همه متوجه شوند، صبر کنید او نزد شما بیاید و به خود او انتقال دهید

إِنَّ الَّذِینَ یُنَادُونَکَ مِن وَرَاءِ الحُْجُرَاتِ أَکْثرَُهُمْ لَا یَعْقِلُونَ(4)

این به معنی دیکتاتوری نیست، بلکه به معنی حفظ محور وحدت جامعه و جایگاه سرپرستی جامعه است. افراد حق ارائه نظر خود را دارند اما به نحوی که باعث هرج و مرج نشود. باید ادب این کار را رعایت کرد

وقال علیه السلام لِعَبْدِاللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ وَقَدْ أَشَارَ إِلَیْهِ فِی شَیْءٍ لَمْ یُوَافِقْ رَأْیَهُ : لَکَ أَنْ تُشیرَ عَلَیَّ وَأَرَى، فَإِنْ عَصَیْتُکَ فَأَطِعْنی (روایت در بحار این طور آمده: قَالَ ابْنُ مِیثَمٍ: رُوِیَ‏ أَنَّهُ أَشَارَ عَلَیْهِ عِنْدَ انْصِرَافِهِ مِنْ مَکَّةَ حَاجّاً، وَ قَدْ بَایَعَهُ النَّاسُ فَقَالَ: یَا أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ! إِنَّ هَذَا أَمْرٌ عَظِیمَ یُخَافُ غَوَائِلُ النَّاسِ فِیهِ، فَاکْتُبْ لِطَلْحَةَ بِوِلَایَةِ الْبَصْرَةِ وَ لِلزُّبَیْرِ بِوِلَایَةِ الْکُوفَةِ، وَ اکْتُبْ إِلَى مُعَاوِیَةَ وَ ذَکِّرْهُ الْقَرَابَةَ وَ الصِّلَةَ وَ أَقِرَّهُ عَلَى وِلَایَةِ الشَّامِ حَتَّى یُبَایِعَکَ، فَإِنْ بَایَعَکَ وَ جَرَى عَلَى سُنَّتِکَ وَ طَاعَةِ اللَّهِ فَاتْرُکْهُ عَلَى حَالِهِ، وَ إِنْ خَالَفَکَ فَادْعُهُ إِلَى الْمَدِینَةِ وَ أَبْدِلْهُ بِغَیْرِهِ وَ لَا تُمَوِّجْ بِحَارَ الْفِتْنَةِ. فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ:

مَعَاذَ اللَّهِ أَنْ أُفْسِدَ دِینِی‏ بِدُنْیَا غَیْرِی‏! وَ لَکَ یَا ابْنَ عَبَّاسٍ أَنْ تُشِیرَ إِلَى آخِرِ الْکَلَامِ.)

هم اکنون نیز همین مسئله مطرح است عده ای ممکن است تریبون هایی داشته باشند که بتوانند نظرشان را بیشتر از رهبری به گوش مردم برسانند.

یا عده ای به بهانه ی مشورت و خیرخواهی رهبری نظرشان را در رسانه ها و نامه ی سرگشاده و ... ابراز میکنند، این اشتباه است اگر کسی مشورتی میخواهد بدهد باید از راه آن وارد شود.

در امور مختلف وقتی امر مشتبه میشود محل رجوع پیامبر است

یَأَیهَُّا الَّذِینَ ءَامَنُواْ إِن جَاءَکمُ‏ْ فَاسِقُ  بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُواْ أَن تُصِیبُواْ قَوْمَا بجَِهَالَةٍ فَتُصْبِحُواْ عَلىَ‏ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ(6)

وَ اعْلَمُواْ أَنَّ فِیکُمْ رَسُولَ اللَّهِ

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی