نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

جزء 25

يكشنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۸، ۰۴:۰۴ ق.ظ

زخرف آیه 53 .احمق بودن قوم فرعون
دخان 37. قوم تبع . داستان پیامبران

۹۸/۰۳/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین صفاریان

j25

نظرات  (۳)

زخرف - آیه ۵۳ - ۵۶

فَلَوْلَا أُلْقِىَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِّن ذَهَبٍ أَوْ جَآءَ مَعَهُ الْمَلَآئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ‏

فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُواْ قَوْماً فَاسِقِینَ‏

فَلَمَّآ آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ‏

فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِّلْآخِرِینَ‏

ترجمه
(اگر موسى حقّ است) پس چرا دستبندهایى از طلا بر او نیاویخته، یا (براى تصدیق رسالتش،) با او فرشتگانى همراه نشده ‏اند.
پس فرعون قوم خود را سبک شمرد و آنان او را اطاعت کردند زیرا آنان قومى فاسق بودند.
پس چون ما را به خشم آوردند، از آنان انتقام گرفتیم و همه آنان را غرق کردیم.
پس آنان را پیشگامانى (بد) و عبرتى براى آیندگان قرار دادیم.


«أسورة» جمع «سِوار» به معناى دستبند است.
حکومت حاکمان بر مردم در نظام باطل، بر اساس استخفاف و تحقیر مردم است ولى اطاعت مردم در نظام حقّ، یا بر اساس انتخاب احسن است، «یستمعون القول فیتّبعون احسنه» آن هم همراه با محبّت، «لو کنتَ فظّاً غلیظ القلب لانفضّوا من حولک» اگر تو خشن و سنگدل بودى، از تو دور مى‏ شدند.
از امام صادق‏ درباره‏ تفسیر کلمه «آسفونا» سؤال شد. حضرت فرمود: خداوند مثل ما انسان‏ها تأسّف ندارد، ولى اولیایى دارد که تأسّف یا رضایت آنان، خشم و رضایت او را به همراه دارد.
گذشته را «سَلَف» و آینده را «خَلف» گویند و به آنچه نمونه است «مَثَل» گویند. به افرادى که به عنوان نمونه نظیر ضرب المثل‏ها بر سر زبان‏ها جارى هستند، مَثَل گفته مى‏شود. «فجعلناهم سلفاً و مثلاً للاخرین»


پیام ها
۱- کسى که منطق ندارد به ثروت و زینت تکیه مى‏ کند و داشتن آنها را نشانه حقّ و نداشتن آن را نشانه باطل مى‏ پندارد. «فلولا القى علیه»
۲- زینت کردن مردان به طلا، کار فرعونى است. «القى علیه اسورة من ذهب»
۳- تضعیف رهبر الهى و القاى شبهه کار فرعونیان است. «او جاء معه الملائکة...»
۴- اطاعت در نظام فاسد بر اساس تحقیر مردم است. «استخف قومه فاطاعوه»
۵ - خود باختگى و تهى شدن از هویّت سبب تسلیم شدن در برابر طاغوت‏ها است. «استخفّ قومه فاطاعوه»
۶- سرسپردگى و اطاعت کورکورانه، ریشه در فقر فرهنگى، کوته فکرى و سطحى نگرى انسان‏ها دارد. «استخفّ قومه فاطاعوه»
۷- جامعه‏ اى که از خط الهى خارج شد، خود را باور نمى‏کند و خفت‏پذیر مى‏شود. «استخف قومه... انهم کانوا قوما فاسقین» («فسق» به معناى خارج شدن از مدار حقّ است)
۸ - کسى که به نهر آب افتخار مى‏کرد، «و هذه الانهار تجرى من تحتى» در همان نهر غرق شد. «اغرقناهم»
۹- گاهى کیفرها علاوه بر قیامت در دنیا نیز صورت مى‏ گیرد. «اغرقناهم»
۱۰- در مدار فسق و طغیان، آمر و مأمور با هم هلاک مى ‏شوند. «اجمعین»
۱۱- خشم و انتقام خداوند از انسان، به خاطر عملکرد خود اوست. «فاطاعوه... آسفونا... انتقمنا منهم»
۱۲- به گواهى تاریخ، نابود کردن قدرت‏هاى جبار، سنّت حتمى الهى است. «فجعلناهم سلفاً و مثلاً للاخرین»
۱۳- حوادث گذشتگان براى آیندگان درس عبرت است. «اغرقناهم... جعلناهم سلفاً و مثلاً»

تُبّع " از ریشه " تَبِعَ " و در لغت به معنی پیروی کردن است؛ خواه به طور دنبال کردن و تعقیب باشد، خواه از نظر پذیرفتن دستور و اطاعت کردن.[1] و در اصطلاح به رؤسایی گفته می‌شود که به خاطر پیروی بعضی از آنها از بعضی دیگر در ریاست و سیاست این چنین نامیده شده‌اند و نیز گفته شده " تُبّع " فرمانروایی است که قومش از وی پیروی می‌کنند و جمعش "تبابعه" است.[2]

از امام رضا (علیه السلام) پرسیدند: چرا تبّعِ پادشاه، تبّع نامیده شده است؟ حضرت فرمود:

«زیرا او جوانى بود نویسنده و براى پادشاه قبل از خود نویسندگى مى‌کرد و نوشتن را با جمله‌ "باسم اللَّه الّذی خلق صیحا و ریحا" (به نام خداوندى که باد و فریاد را آفرید) آغاز مى‌کرد. پادشاه به او گفت: بنویس "به نام پادشاه رعد" (یعنی نام خودش) او گفت: خیر، نوشتن را فقط با نام معبود خودم آغاز مى‌کنم، سپس خواسته تو را در نظر مى‌گیرم، لذا خداوند این ویژگى او را شکر نمود و پادشاهى آن پادشاه را به او اعطاء کرد و مردم در این مورد تابع او شدند و لذا تبّعنامیده شد.»[3]

منظور از قوم تُبّع، گروهی از مردم یمن است؛ زیرا تبع و تبابعه لقبی برای پادشاهان [حمیر] یمن است، مانند«کسرى» براى سلاطین ایران و «خاقان» براى شاهان ترک و «فرعون» براى سلاطین مصر و «قیصر» براى سلاطین روم.[4]

سرزمین یمن از سرزمینهای آباد و پر برکت است که در گذشته مهد تمدن درخشانی بود که پادشاهان یکی پس از دیگری بر آنجا حکومت می کردند. قوم تُبّع نیز جمعیتی بودند با قدرت و نیروی فراوان و حکومت پهناور.[5]

در تواریخ آمده: "تبّع" در قرن پنجم میلادی به سوی مکه لشکر کشی می‌کند تا خانۀ خدا را خراب کند ولی به بیماری سختی مبتلا می‌شود، پزشکان چاره و درمان او را، انصراف از سوء قصدش به کعبه می‌بینند، چون منصرف می‌شود، بهبودی می‌یابد و کعبه را محترم می‌دارد و برای نخستین بار بر آن پرده یا پیراهن می‌پوشاند.[6]

او مدت یکماه هر روز صد شتر را نحر مى‌کرد و با گوشت آن مردم را اطعام مى‌نمود. بعد از مدتى، رو به جانب مدینه نهاد و اقوامى از مردم یمن بنام «غسان» را در آنجا اسکان داد، آنها کسانى بودند که بعدها در زمان پیامبر اکرم (ص) هسته‌هاى اولیه انصار را تشکیل دادند.[7]

اکنون در مکه نیز محلی است که آن را «دارالتّبابعه» می‌گویند.[8]

یاد کرد قرآن از قوم تُبّع:

در قرآن دو بار به این قوم اشاره شده است:

«أَ هُمْ خَیرٌْ أَمْ قَوْمُ تُبَّعٍ وَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ أَهْلَکْنَاهُمْ إِنهَُّمْ کاَنُواْ مجُْرِمِین ‌»[9]

«آیا آنان بهترند یا قوم «تبّع» و کسانى که پیش از آنها بودند؟! ما آنان را هلاک کردیم، چرا که مجرم بودند»

در این آیه «تُبّع» یکی از پادشاهان یمن است که در بعضی روایات نام او «اسعد ابو کرب» نقل شده است .از پیامبر اکرم (ص) روایت شده که فرمود:«تبّع را نفرین نکنید، زیرا تبّع اسلام آورده است.»

و همچنین گویند: «تبّع» مردى صالح بوده است که خداوند او را مذمت نکرده است، بلکه تنها قومش مذمّت شده‌اند.[10]

جمعی معتقدند او مردم را به پیروی از دعوت انبیاء فرا می‌خواند، هر چند با او مخالفت می‌کردند.[11]

در آیات فوق به دنبال بحثى که پیرامون مشرکان مکه و لجاجت و انکار آنها نسبت به معاد آمده با اشاره به سرگذشت قوم تبّع آنها را تهدید مى‌کند که نه تنها عذاب الهى در قیامت در انتظارشان است که در این دنیا نیز سرنوشتى همچون قوم گنهکار و کافر تبّع پیدا خواهند کرد.[12]


آئین قوم تبّع:

«وَ أَصحَْابُ الْأَیْکَةِ وَ قَوْمُ تُبَّعٍ کلُ‌ٌّ کَذَّبَ الرُّسُلَ فحََقَّ وَعِید»[13]

«و «اصحاب الایکه» [قوم شعیب‌] و قوم تبّع (که در سرزمین یمن زندگى مى‌کردند)، هر یک از آنها فرستادگان الهى را تکذیب کردند و وعده عذاب درباره آنان تحقّق یافت.»

اینکه مى‌گوید: آنها «رسولان الهى» را تکذیب کردند، در حالى که هر یک از آنها فقط پیامبر خود را تکذیب نمودند، به خاطر آن است که فعلى که از مجموع آنها سر زد در حقیقت تکذیب همه انبیاء بود، هر چند هر کدام یک پیامبر را تکذیب کردند، یعنی اینکه که تکذیب یکى از پیامبران تکذیب بقیه نیز محسوب مى‌شود چرا که محتواى دعوت همه یکى است.

به هر حال این اقوام هم پیامبرانشان را تکذیب کردند، و هم مسأله توحید و معاد را، و سرانجام به سرنوشت دردناکى گرفتار شدند؛ بعضى گرفتار طوفان شدند، بعضى سیلاب، و بعضى دیگر صاعقه، و بعضى زلزله، و یا غیر آن و سرانجام میوه تلخ تکذیب را چشیدند.[14]

با این همه بخش عمده سرگذشت شاهان تبابعه یمن،(و پیروان آنها) از نظر تاریخى خالى از ابهام نیست و گاه به روایات ضد و نقیض در این زمینه برخورد مى‌کنیم، آنچه بیشتر در کتب اسلامى اعم از تفسیر و تاریخ و حدیث مطرح شده، پیرامون همان سلطانى است که قرآن در دو مورد به او اشاره کرده است. در حالیکه دربارۀ تعداد آنها و مدت حکومتشان، اطلاعات زیادی در دست نداریم.[15]

علاوه بر اینکه قرآن نیز تنها در این دو آیه اشاره ای کوتاه به این قوم و هلاک کردن آنها دارد و از بیان جزئیات، معیشت، خصوصیات و نوع عذاب آنها سخنی به میان نیاورده است.

منابع :

[1]- راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، تحقیق صفوان عدنان داودى، بیروت، دارالعلم، 1412 ق‌ ،اول‌،ص162

[2]- همان، ص163

[3]- شیخ صدوق، محمد بن على‌؛ عیون اخبارالرضا علیه السلام، ترجمه حمید رضا مستفید وعلى اکبرغفارى،‌ تهران،‌ صدوق،1372 ش‌، اول،ج1، ص509

[4]- مکارم شیرازی، ناصر و دیگران؛ تفسیر نمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1374ش، اول، ج 21، ص 194

[5]- تفسیر نمونه، پیشین، ص 191

- [6] خرمشاهی، بهاءالدین؛ دانش نامه قرآن و قرآن پژوهی، تهران، دوستان و ناهید، 1377ش، اول، ج 1، ص 472

[7] - عزیزى، یوسف؛ ‌داستان پیامبران یا قصه‌هاى قرآن از آدم تا خاتم‌، تهران،‌ هاد ،1380 ش،‌ اول،‌ ص669

[8] - تفسیر نمونه، پیشین، ج 21، ص 196

[9] - دخان37 «ترجمه آیات ازآیت الله مکارم شیرازی می باشد»

[10] - طبرسی ،فضل بن حسن؛ تفسیر مجمع البیان ، ترجمه گروهی از مترجمان ،تهران ،فراهانی ،1360ش ،اول ،ج22 ،ص312

[11] - تفسیر نمونه، پیشین، جلد 22، ص 240.

[12] - همان ، ص 192

[13]- ق / 14

[14] - تفسیر نمونه،پیشین ،ج22 ،ص240

[15]- تفسیر نمونه،پیشین، ج‌21، ص 197

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا إِلَی فِرْعَوْنَ وَ مَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ (٤۶) فَلَمَّا جَاءَهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا یَضْحَکُونَ (٤۷) وَ مَا نُرِیهِم مِنْ آیَةٍ إِلاّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (٤۸) وَ قَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ (٤۹) فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ یَنکُثُونَ (۵۰) وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ (۵۱) أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لاَ یَکَادُ یُبِینُ (۵۲) فَلَوْ لاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ مُقْتَرِنِینَ (۵۳) فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کَانُوا قَوْماً فَاسِقِینَ (۵٤) فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ (۵۵) فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ (۵۶)

سوره مبارکهٴ «زخرف» ـ همانطوری که ملاحظه فرمودید ـ چون در مکه نازل شد و مطالب عنصری و اصلی سُوَر مکّی اصول دین و خطوط کلّی اخلاق و فقه است و مسئله وحی و نبوت در رأس این مسائل برای مشرکین قرار داشت، در صدر این سوره ـ آیه ششم ـ به عنوان متن، این تعبیر را فرمود: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الأوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ،[1]آنگاه در شرح این متن، خطوط کلّی را بیان فرمود و رسالت وجود مبارک پیغمبر را شرح داد، بعد به عنوان نمونه جریان حضرت ابراهیم، جریان حضرت موسی و جریان حضرت عیسی(عَلَیْهِمُ السَّلَامْ) را ذکر میکند که مشکل اساسی آنها چند چیز بود: یکی در معرفت شناسی بود که اینها براساس حسّ و تجربه حسّی فکر میکردند، دوّم نظام ارزشی بود که مسائل دینار و درهم و طلا و نقره برای آنها مهم بود، سوّم هم مسئله نیاکان بود که قبول و نُکول اینها فرع بر قبول و نُکول نیاکانش بود؛ این سه غُدّه مشکل جاهلیت اُولیٰ و جاهلیت ثانیه بود. در جریان وجود مبارک پیغمبر همین حرف را زدند که ﴿لَوْ لاَ نُزِّلَ هذَا الْقُرْآنُ عَلَی رَجُلٍ مِنَ الْقَرْیَتَیْنِ عَظِیمٍ[2] که مقصود آنها از عظمت آن مردی که استحقاق دریافت وحی را دارد، یکی از سرمایهداران مکه یا یکی از سرمایهداران طایف بود و وجود مبارک پیغمبر(صَلَّی اللهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّم) را در اثر نداشتن مسائل مالی تحقیر میکردند. جریان ابراهیم خلیل(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) را به همین منوال ـ در ضمن بیست آیه ـ ذکر فرمود و پاسخ داد و در ضمن ده آیه هم جریان حضرت موسای کلیم را ذکر میفرماید. قصه موسای کلیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) مانند قصص سایر انبیا هرکدام معارف فراوانی دارد؛ ولی در هر بخشی که قصه آنها نقل میشود، نکتهای از نکات ویژه در آن‌جا مطرح است. در این سوره مبارکهٴ «زخرف» که قصه موسای کلیم مطرح است، همان نظام ارزشی و نظام مالی و فکری آنها مطرح بود؛ هم نظام فکری مطرح بود که فرمود اینها تُهیمغز شدند، شستشوی مغزی پیدا کردند و به دنبال فرعون راه افتادند؛ هم نظام ارزشی آنها را مشخص کرد که گفتند اینکه موسای کلیم آمد، دستبند طلا ندارد، ثروتی در اختیار ندارد و مانند آن؛ لذا در این بخش این قسمت ذکر شده، وگرنه براهین موسای کلیم و سایر معجزات او در سوره مبارکهٴ «طه» مبسوطاً مطرح شد. در این سوره، این قسمتِ معرفت‌شناسی از یک سو و نظام ارزشی از سوی دیگر مطرح است؛ یکی خفیف و تُهیمغز بودن و شستشوی مغزی از یک سو و اینکه معیار ارزش، ثروت نیست از سوی دیگر ـ این دو عنصر ـ نقل شد.

در آیه 46 تا آیه 56 ـ این ده آیه ـ که مربوط به قصه حضرت موسای کلیم هست، این است؛ لذا از این جهت تکرار در قرآن نیست. فرمود: ﴿وَ لَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآیَاتِنَا؛ ما با معجزات موسای کلیم را به طرف فرعون و سرمایهداران و اشراف قوم فرعون فرستادیم؛ البته برای همه مردم مصر ـ چه قبطی و چه نبطی ـ وجود مبارک موسای کلیم فرستاده شد، لکن ارتباط مستقیم با فرعون و درباریان فرعون بود. وجود مبارک کلیم حق فرمود: ﴿إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ، من فرستادهٴ کسی هستم که هم آفریدگار جهانیان است و هم پروردگار جهانیان و با معجزات و بیّنات هم اعزام شد. ﴿فَلَمَّا جَاءَهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا یَضْحَکُونَ؛ آنها به سُخریه گرفتند، همان‌طوری که در متن این سوره مبارکهٴ «زخرف» آمده است: ﴿وَ کَمْ أَرْسَلْنَا مِن نَبِیٍّ فِی الأوَّلِینَ ٭ وَ مَا یَأْتِیِهم مِن نَبِیٍّ إِلاّ کَانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُونَ، این خنده، خندهٴ مسخرهآمیزی بود که چگونه یک آدم تهیدست میتواند رهبر و پیغمبر ما بشود؟! معیار ارزشی اینها ثروت بود، معیار دانشی اینها هم حسّ و تجربه بود؛ لذا فرمود: ﴿فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ.

آنگاه ذات اقدس الهی فرمود: ما معجزات حسّی به اینها دادیم، که همان عذاب باشد؛ البته یک وقت است که عذاب الهی میآید به حیات اینها خاتمه میدهد، در آن موقع دیگر توبه هیچ‌کسی مقبول نیست؛ مثل اینکه خود فرعون در آن کام غرق گفت:﴿آمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاّ الَّذِی آمَنَتْ بِهِ بَنُوا إِسْرَائِیلَ[3] و مانند آن که جواب آمد: ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ،[4] آن وقت ایمان در حال احتضار یا در حال ضرورت قبول نیست؛ اما یک وقت است که یک عذاب مقطعی، برای بیدار کردن خوابیدههاست؛ فرمود این عذابی که ما برای قوم فرعون مشخص کردیم که در سوره مبارکهٴ «اعراف» تا حدودی بحث آن گذشت ـ که آیه سوره مبارکه «اعراف» این بود: ﴿فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمُ الطُّوفَانَ وَ الْجَرَادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفَادِعَ وَ الدَّمَ آیَاتٍ مُفَصَّلاَتٍ فَاسْتَکْبَرُوا وَ کَانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ ٭وَ لَمَّا وَقَعَ عَلَیْهِمُ الرِّجْزُ قَالُوا یَا مُوسَی ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِنْدَکَ.[5] ـ پس این نوع عذاب برای آن است که اینها بیدار بشوند و اگر کسی بیدار شد توبه او قبول است. بنابراین اینکه فرمود ما عذاب فرستادیم تا اینها برگردند، آن عذاب تنبیهی است، نه آن عذابی که به عنوان انتقام آخر باشد که ما آنها را به کام غرق فرستادیم و فرعون در حال غرق شدن بود که گفت: ﴿آمَنْتُ﴾به خدای موسای کلیم، پاسخ آمد: ﴿آلْآنَ وَ قَدْ عَصَیْتَ قَبْلُ، پس بین این دو عذاب خیلی فرق است؛ لذا فرمود که ما اینها را معذّب کردیم: ﴿فَلَمَّا جَاءَهُم بِآیَاتِنَا إِذَا هُم مِنْهَا یَضْحَکُونَ ٭ وَ مَا نُرِیهِم مِنْ آیَةٍ إِلاّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ.

اما در جریان اینکه هیچ آیتی نیامده، مگر اینکه «اُخت» آن بزرگتر است، «اُخت» یعنی مثل. اینکه در کتابهای ادبی مثلسیوطی و اینها دارد که «باب کان و أخواتها»،[6] «اُخت» به معنای خواهر نیست، بلکه «اُخت» به معنای مثل است؛ یعنی «کان و أمثالها» و این‌جا هم «اُخت» یعنی مثل؛ یعنی هیچ معجزهای نمیآمد، مگر اینکه بزرگتر از «اُخت» آن بود. در این زمینه وجوه فراوانی گفته شد که سه وجه آن قابل طرح است: یکی اینکه این اکبر بودن نسبی باشد؛ مثلاً آن «قمّل» و «ضفادع» و «دم» و مانند اینها، آن یکی از این از جهتی برتر است و این یکی هم از آن دیگری از جهتی برتر است، این اکبر بودن نسبی است، نه مطلق. دوم اینکه از نظر برخیها این‌طور باشد؛ به نظر بعضی آن آیت از این آیت اکبر است و به نظر گروهی دیگر این آیت از آن اکبر است. وجه سوم آن است که نه، این آیاتی که ما فرستادیم، هر تالی‌ای نسبت به مَتلُوّ خود اکبر است؛ البته وجوه دیگری هم غیر از این وجوه سهگانه ممکن است که طرح شود: ﴿وَ مَا نُرِیهِم مِنْ آیَةٍ إِلاّ هِیَ أَکْبَرُ مِنْ أُخْتِهَا؛ یعنی «مثلها»، ﴿وَ أَخَذْنَاهُم بِالْعَذَابِ تا برگردند؛ گاهی انسان به سرمایه مبتلا میشود، گاهی به فقر مبتلا میشود و مانند آن. وقتی که عذاب آمد گفتند: ﴿قَالُوا یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّکَ، حالا این تعبیر ساحر یا برای تعلیم ناروای فرعون بود که گفت این سِحر است یا خود اینها هم باور داشتند یا به آن کسی که ماهر در فنّ خودش است ـ به عنوان بزرگداشت ـ تعبیر به ساحر میکنند؛ مثل «إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکْمَةً وَ إِنَّ مِنَ‏ الْبَیَانِ‏ لَسِحْراً»،[7]این «إِنَّ مِنَ‏ الْبَیَانِ‏ لَسِحْراً» نه اینکه سِحرِ محرَّم است؛ یعنی کارِ سِحر را میکند، این‌طور است. این هم ﴿یَا أَیُّهَا السَّاحِرُ﴾ یا برای آن است که واقعاً خیال میکردند حضرت کلیم حق ـ معاذ الله ـ ساحر است یا اینکه در حقیقت به عنوان «یَا أَیُّهَا الماهِر» گفتند. ﴿ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا، چون اینها ـ حالا «فی الجمله» یا «بالجمله» ـ به «الله» معتقد بودند؛ ولی ربوبیت را میگفتند که برای «الله» نیست. ﴿ادْعُ لَنَا رَبَّکَ بِمَا عَهِدَ عِندَکَ؛ اگر تو میگویی من رسول او هستم، از طرف او آمدم و با او معاهدهای دارم، از خدایت بخواه این عذاب را بردارد که ما هم هدایت میشویم. عذاب برای آن است که ما برگردیم، ما هم برمیگردیم! اگر خدا فرمود ما عذاب کردیم که ﴿لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ، اگر عذاب را بردارد: ﴿إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ؛ ما هم برمیگردیم. میفرماید: ﴿فَلَمَّا کَشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ؛ خدا برابر لطف عمل کرد؛ ولی اینها «نَکث» و نقض عهد کردند، چون اینها گفتند اگر خدا عذاب را بردارد ما هدایت میشویم، حالا که ما عذاب را برداشتیم، اینها هم‌چنان بر کفر خودشان اصرار میورزند.

بعد فرمود: ﴿وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ، به صورت رسمی و منشور اعلام کرد؛ البته خودش، یا دستور داد که سخنگویان دولت این کار را بکنند، از طرف فرعون اعلام کردند: ﴿وَ نَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یَا قَوْمِ أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ، او براساس همان نظام ارزشی، دارد جامعه را خام و خواب میکند، گفت: سلطنت مصر که برای من است، این رود مصر هم که در کنار تخت فرمانروایی من در این شهر جریان دارد و بخشی هم از آن به صورت جدولهای تنظیمشده از لابهلای «قصور» من میگذرد! ﴿أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ﴾ از یک جهت، ﴿وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی؛ یعنی تحت تدبیر من و فرمانروایی من است از یک نظر یا بخشی از جدولهای این رود نیل از لابهلای «قصور» من میگذرد، این وجه دیگر. ﴿وَ هذِهِ الأنْهَارُ تَجْرِی مِن تَحْتِی أَ فَلاَ تُبْصِرُونَ، کسی که بصر دارد و بصیرت ندارد همین است؛ لذا در بخشهایی از قرآن کریم فرمود: اینها کور و کَر هستند و درک نمیکنند[8] و اینکه فرعون گفت: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَ لاَ یَکَادُ یُبِینُ؛ آیا من برتر و بالاتر هستم یا این کسی که حقیر است و فقیر است و ناتوان از یک سو و درست نمیتواند حرف خودش را ادا کند؟ این ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُ را در بحثهای گذشته ملاحظه فرمودید که وجود مبارک موسای کلیم وقتی رهبری و رسالت را به عهده گرفت، دیگر هیچ مشکل زبانی نداشت، برای اینکه به خدا عرض کرد: ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی ٭ یَفْقَهُوا قَوْلِی[9] که چندین خواسته به عرض خدا عرضه داشت و خدا هم فرمود:﴿قَدْ أُوتیِتَ سُؤْلَکَ؛[10] یعنی تمام خواستههای خود را گرفتی، یکی از خواستههای موسای کلیم هم این بود که ﴿وَ احْلُلْ عُقْدَةً مِن لِسَانِی، پس موسای کلیم(سَلَامُ اللَّهِ عَلَیْه) بعد از رسالت هیچ عُقدهای در لسان او نبود، لکن چون سالیان متمادی در دربار فرعون به سر میبرد و همان لکنت زبان در او بود و فرعون هم به همان لحاظ سابق میدانست که او نمیتوانست درست کلمات را ادا کند گفت: ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُ، یا به این علت است یا براساس اینکه کسی که گرفتار اصالت حسّ است، آن معارف بلند را درک نمیکند! خیلی از افراد بودند که به وجود مبارک شعیب میگفتند ما حرفهای شما را نمیفهمیم: ﴿یَا شُعَیْبُ مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ،[11] در زبان وجود مبارک شعیب که لکنتی نبود! کسی که گرفتار حسّ و تجربه است و میگوید هر موجودی مادی است و چیزی که مادی نیست وجود ندارد و چیزی که موجود است الّا و لابد قابل حسّ و تجربه حسّی است، فوق را نمیفهمد! پس اگر گفته شد که ما نمیفهمیم یا گفته شد این رسول بیان خوبی ندارد، به همین مشکل شنونده برمیگردد، نه گوینده؛ وگرنه وجود مبارک شعیب که بیان شفاف و روشنی داشت! اینها میگفتند ما حرفهای شما را نمیفهمیم: ﴿مَا نَفْقَهُ کَثِیراً مِمَّا تَقُولُ.

فرعون گفت من بهتر هستم: ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی، این خَیر هم «أفعل تفضیل» نیست، بلکه «أفعل تعیین» است؛ نظیر ﴿النَّبِیُّ أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ[12] یا ﴿وَ أُولُوا الأرْحَامِ بَعْضُهُمْ أَوْلَی بِبَعْضٍ﴾[13] اینها اولویت تعیینی است نه تفضیلی، نه اینکه هر دوی ما خوب هستیم و من بهترم؛ نه، من خوبم و او بد است؛ من حقم و او باطل است؛ من صدقم و او کذب است، من خیرم و او شرّ است؛ من حسنم و او قبیح است؛ پس این خیر تعیینی است، نه خیر تفضیلی. ﴿أَمْ أَنَا خَیْرٌ مِنْ هذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ﴾، کسی که «مَهین» است که خَیر نیست، کسی که ﴿لاَ یَکَادُ یُبِینُاست که خَیر نیست، من خیرم و او شرّ. اگر او بخواهد به کمال برسد، باید لااقل یک دستبند طلایی داشته باشد، او با همین دست صاف و ساده به دیدن ما آمده! این «أَسْوِرَة» همین دستواره است. ﴿فَلَوْ لاَ أُلْقِیَ عَلَیْهِ أَسْوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ؛ فرشته باید با او بیاید! برای اینکه اینها فکر میکنند هر چه هست مادی است و هر چه مادی است قابل حسّ و آمدن و دیدن و رفتن است: ﴿أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکَةُ؛ اگر او پیغمبر خداست، فرشته‌ها باید صف بسته همراه او بیایند! جمعبندی‌ای که این آیه میکند این است که او قوم خود را در اثر تبلیغ شستشوی مغزی داد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی