نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

جزء 19

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۳۸ ق.ظ

سوره نمل

سلیمان نماد حاکمیت توحیدی حکومت را از آن خدا میداند.

در نقطه مقابل ماجرای قارون که مال را از آن خودش میپندارد.

و نیز مواجهه سلیمان با حکومت غیر توحیدی بلقیس

بلقیس و پذیرفتن ملک سلیمان

۹۸/۰۲/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین صفاریان

j19

نظرات  (۸)

حکومت سلیمان علیه السلام

پس از داود علیه السلام سلطنت و حکومت به فرزندش سلیمان منتقل شد و به لطف خداوند سلیمان بر سلطنتی استوار و مملکتی پهناور و مقامی ارجمند دست یافت.

خداوند دانش و اسرار بسیاری از علوم و فنون از جمله درک زبان پرندگان و حشرات را در اختیار سلیمان قرار داد. خداوند نیروی باد را در اختیار او گذاشت تا سلیمان در امور زراعت و حمل و نقل دریایی و دیگر امور زندگی از آن استفاده کند. خداوند زبان حیوانات را به سلیمان آموخت و او قادر به درک صدای حیوانات شد و از این قدرت، برای کسب اطلاعات صحیح و سریع استفاده می کرد.

خداوند برای سلیمان علیه السلام چشمه مس را جاری ساخت و صنعتگران جن را در اختیار او نهاد تا در عمران و اصلاح امور از آنها استفاده کند. ایشان از مس، دیگهای بسیار بزرگ و قدح هایی مانند حوض می ساختند و برای استفاده سپاهیان نصب می کردند. عده ای از آنها که به فنون ساختمان آشنا بودند، در مدت کوتاهی بناهای عظیم و کاخهای با  شکوه و برجها و پلهای بزرگی ساختند و ساختمانهای مهمی مانند "حاصور و مجد و جازر و بیت حورون و بعله و تدمر" را به پایان رساندند و مخازن و سربازخانه های مورد نیاز را بنا نمودند. در یکی از قصرهای سلیمان که از چوب و سنگهای گرانقیمت ساخته و به جواهرات و تصاویر الوان آراسته شده بود، تختی جواهر نشان وجود داشت که بر فراز آن مجسمه دو کرکس و در طرفین آن دو شیر قرار داده شده بود که هنگام نشستن سلیمان بر تخت، شیرها دستان خود را می گشودند و پس از نشستن، کرکسها بالهای خود را بر سر سلیمان باز می کردند.

داودعلیه السلام در سالهای آخر عمر خود قصد بنای بیت رب یا معبد عظیم بیت المقدس را کرده بود که قبل از اقدام، عمرش پایان پذیرفت ولی چهار سال پس از آن، فرزندش سلیمان، کار بنای آن را شروع و در سال یازدهم آن را به اتمام رساند و بر آن نام هیکل سلیمان نهاد. این کاخ مدت 424 سال با رونق و شکوه باقی ماند ولی پس از آن به دست پادشاهان مصر و دیگران دستخوش غارت و سرانجام به دست پادشاه بابل ویران گشت.

سلیمان علیه السلام و مور

سلیمان، پیغمبری و سلطنت داود را به ارث برد، خداوند سلطنتی بی نظیر و شایسته به او عطا کرد و زبان حیوانات را به او آموخت، جنیان و باد را به تسخیر وی در آورد و به خواست خدا، قدرت درک سخن جانوران و پرندگان را یافت و بدین ترتیب از موضوع و مقصد آنان اطلاع می یافت.

روزی پیغمبر خدا، برخوردار از شکوه و جلال سلطنت به همراه عده ای از جن و انس و پرندگان در حرکت بود تا به سرزمین عسقلان و وادی مورچگان رسید. یکی از مورچگان که شکوه و جلال سلیمان و سپاهیانش را دید به وحشت افتاد و ترسید که مورچگان زیر دست و پای لشکر سلیمان لگد کوب شوند، لذا دستور داد، که به لانه های خویش پناه ببرند تا سلیمان و یارانش بدون توجه آنها را پایمال نکنند.

سلیمان علیه السلام سخن مور را شنید و مقصود او را دریافت، لذا به سخن مور لبخندی زد و خنده او به این جهت بود که خدا نیروی درک سخن مور را به او عطا کرده بود و به علاوه از سخن مورچگان که بر رسالت سلیمان واقف بودند و می دانستند که پیغمبر خدا بیهوده مخلوق او را نمی کشد در تعجب بود.

پیغمبر خدا از پروردگار خویش در خواست کرد که وسیله شکرگزاری وی را فراهم و توفیق اعمال شایسته را به وی عطا کند و راه هدایت را همواره فراروی او قرار دهد و آنگاه که وفات یافت او را با  بندگان صالح خود محشور سازد.

سلیمان و بلقیس

سلیمان پیغمبر به فکر بنای بیت المقدس در سرزمین شام بود تا اسباب عبادت و تقرب به خدا را فراهم سازد. او ساختمان این بنا را به پایان رساند و آنگاه که از احداث این بنای رفیع و با شکوه فارغ شد، دلش آرام و فکرش آسوده شد، سپس به قصد انجام فریضه الهی حج به همراه اطرافیان و گروه زیادی که آماده زیارت خانه خدا بودند، عازم سرزمین مکه شد.

سلیمان(ع) چون به آن سرزمین رسید در آن اقامت گزید و عبادت و نذر خود را به پایان رسانید، سپس آماده حرکت شد و سرزمین حرم را به قصد یمن ترک کرد و وارد صنعا شد، در آنجا با سختی و مشقت به جستجوی آب پرداخت و در این راه چشمه ها، چاهها و زمینهای زیادی را کاوش کرد ولی به مقصود، خود دست نیافت و سرانجام برای نیل به مقصود متوجه پرندگان شد.

سلیمان که از یافتن آب مایوس شده بود از هدهد خواست تا او را به محل آب راهنمایی کند، اما متوجه غیبت هدهد شد. سلیمان از این امر سخت ناراحت شد و سوگند یاد کرد که او را به سختی شکنجه دهد و یا ذبحش نماید، مگر اینکه دلیل روشنی برای غیبت خود بیاورد و خود را تبرئه سازد و عذر خویش را موجه گرداند تا از کیفر رها شود.

اما هدهد غیبت کوتاهی کرده بود و پس از لحظاتی بازگشت و برای تواضع نسبت به سلیمان سر و دم خود را پایین آورد. سپس در حالی که از غضب سلیمان بیم داشت نزد او شتافت و برای جلب رضایت او گفت: من بر موضوعی واقف شده ام که تو از آن اطلاعی نداری و علم و قدرت تو نتوانسته است بر آن احاطه پیدا کند. من رازی را کشف کرده ام که موضوع آن بر تو پوشیده مانده است.

این خبر، تا حدودی از ناراحتی سلیمان کاست و شوق و علاقه ای در او به وجود آورد. سپس سلیمان از هدهد خواست که هرچه زودتر داستان خود را به طور مشروح بیان کند و دلیل و عذر خود را روشن سازد.

هدهد گفت: من در مملکت سبا زنی را دیدم که حکومت آن دیار را در اختیار خود دارد. وی از هر نعمتی برخوردار و دارای دستگاهی عریض و تختی عظیم است، ولی شیطان در آنها نفوذ کرده و بر آن قوم مسلط گشته و چشم و گوششان را بسته و آنان را از راه راست منحرف ساخته است. من ملکه و قوم او را دیدم که بر خورشید سجده می کنند. و از مشاهده این منظره سخت ناراحت شدم و کار آنها مرا به وحشت انداحت. زیرا این قوم با این قدرت و شوکت، سزاوار و شایسته است خدایی را بپرستند که از راز دلها و افکار آگاه است و او یگانه معبود و صاحب عرش عظیم است.

نامه سلیمان علیه السلام به بلقیس

سلیمان از این خبر دچار حیرت و تعجب شد و تصمیم به پی گیری خبر هدهد گرفت، لذا گفت: من در باره این خبر تحقیق و صحت آن را بررسی می کنم اگر حقیقت همان است که بیان کردی، این نامه را نزد سران قوم سبا ببر و به آنان برسان، سپس در کناری بایست و نظر آنان را جویا شو.

هدهد نامه را برداشت به سوی بلقیس رفت و او را در کاخ سلطنتی در شهر مارب یافت و نامه را پیش روی او انداخت. بلقیس نامه را برداشت و چنین خواند: "این نامه از سلیمان و بنام خداوند بخشنده مهربان است، از روی تکبر، از دعوت من سرپیچی نکنید و همگی در حالی که تسلیم هستید نزد من بشتابید".

ملکه سبا، وزرا و فرماندهان و بزرگان دولت خود را به مشورت فرا خواند، تا بدینوسیله اعتماد آنان را جلب و از تدبیر و پشتیبانی ایشان استفاده کند و به این ترتیب تاج و تخت خود را حفظ نماید.

چون ملکه موضوع را شرح داد، مشاورین بلقیس گفتند: ما فرزندان جنگ و نبردیم، اهل فکر و تدبیر نیستیم، ما امور خود را به فکر و تدبیر تو واگذار کرده ایم و شئون سیاست و اداره مملکت را به تو سپرده ایم، شما امر بفرمایید، ما همچون انگشتان دست در اختیار توایم و آن را اجرا می کنیم.

ملکه از پاسخ مشاورین خود دریافت که بیشتر مایل به جنگ و دفاع هستند، لذا نظر آنها را نپسندید و به آنان اعلام کرد که صلح بهتر از جنگ است، سزاوار عاقلان صاحبنظر اموری است که برای آنان نافع و نیکو باشد و خردمند باید حتی الامکان در حفظ صلح بکوشد و سپس در استدلال آن چنین گفت: هر گاه زمامداران بر دهکده ای غلبه کردند و به زور وارد آن شدند، آن را ویران می سازند، آثار تمدن را نابود و عزیزان آن سرزمین را ذلیل می نمایند، بر مردم ظلم و ستم روا می دارند و در بیدادگری افراط می نمایند، این روش همیشگی زمامداران در هر عصر و زمانی است، از این رو من هدیه ای از جواهر درخشان و تحفه های نفیس و گرانبها برای سلیمان می فرستم تا منظور او را درک  کنم و روش او را بسنجم و به این وسیله موقعیت خود را حفظ نمایم.

هدایای بلقیس به سلیمان علیه السلام

بلقیس هدایایی به همراه اندیشمندان و بزرگان قوم خود روانه دیدار سلیمان کرد، چون نمایندگان ملکه حرکت کردند، هدهد پیش سلیمان شتافت و خبر را به او رساند. سلیمان خود را برای دیدار با آنها آماده ساخت تا زمینه نفوذ در آنها را فراهم سازد و به همین منظور جنیان را دستور داد آنچنان قصری عظیم و تختی با شکوه ترتیب دهند که قلبها را بلرزاند، چشمها را خیره سازد و دلها را به طپش اندازد.

آنگاه که نمایندگان قوم به بارگاه سلیمان رسیدند، مبهوت و متحیر شدند. سلیمان آنان را با روی باز استقبال کرد و مقدم آنان را گرامی داشت و از حضورشان خرسند شد و سپس از مقصود ایشان پرسید و گفت: چه خبری دارید و در مورد پیشنهاد من چه تصمیمی گرفته اید؟

نمایندگان بلقیس هدایا و اشیاء نفیس خود را نزد سلیمان آوردند و انتظار داشتند که مورد پسند و پذیرش پیغمبر خدا واقع شود. سلیمان از قبول آنها خودداری کرد و به دیده بی نیازی به آنها نگریست و به نماینده بلقیس گفت: هدایا را باز گردان، زیرا خدا به من رزق فراوان و زندگی سعادتمندی عنایت کرده و اسباب رسالت و سلطنت را به نحوی برای من فراهم کرده است، که به هیچکس ارزانی نداشته است.

چگونه ممکن است شخصی مثل من با مال دنیا فریفته شود و زر و زیور دنیا او را از دعوت حق باز دارد. شما مردمی هستید که غیر از زندگی ظاهری دنیا چیز دیگری نمی بینید، اکنون به همراه هدایا نزد ملکه خود باز گردید و بدانید که به زودی من با لشکری بزرگ به سوی شما خواهم آمد که شما توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشید و آنگاه قوم سبا را در ذلت و خواری از شهر و دیار خود بیرون می رانم.

نمایندگان بلقیس، آنچه دیده و شنیده بودند به اطلاع بلقیس رساندند. سپس ملکه گفت: ما ناگزیریم گوش به فرمان او دهیم و از وی اطاعت نماییم و برای پاسخ و قبول دعوت او نزد او بشتابیم.

تخت بلقیس نزد سلیمان آمد

سلیمان که شنید بلقیس و درباریان او به زودی پیش وی می آیند، به اطرافیان خود که از بزرگان جن و انس و همگی در اختیار او بودند گفت: کدامیک می توانید قبل از این که بلقیس و اطرافیانش پیش من بیایند و تسلیم من گردند تخت او را نزد من آورید؟ یکی از جنیان زیرک گفت: من می توانم قبل از این که از جای خود برخیزی، آن تخت را نزد تو حاضر کنم. من چنین قدرتی دارم و نسبت به اشیاء قیمتی آن نیز شرط امانت را بجا می آورم. جنی دیگر گفت: من می توانم قبل از این که پلک برهم زنی، تخت بلقیس را نزد تو حاضر کنم.

سلیمان خواست تخت بلقیس نزد وی آید و چون آن را نزد خود دید، گفت: این پیروزی از لطف و کرم پروردگار نسبت به من است. این نعمتی از نعمتهای اوست که به من عطا شده است تا مرا آزمایش کند که آیا سپاس آن را بجا می آورم و یا کفران نعمت می کنم؟

هر کس ارزش نعمتهای خداوند را بداند و او را سپاسگزار باشد در اصل به سود خویش عمل نموده است، و کسانی که نعمت پروردگار خویش را کفران نمایند، از جمله افرادی هستند که در دنیا و آخرت زیان کرده اند و خدا از جهانیان و شکر آنان بی نیاز است.

سلیمان به سربازان خود گفت: وضعیت تخت بلقیس را تغییر دهید و منظره آن را دگرگون سازید، تا ببینم آن را می شناسد یا دچار اشتباه می شود. چون بلقیس به بارگاه سلیمان آمد از او پرسیدند: آیا تخت تو این چنین است؟

بلقیس بعید می دانست که تخت او باشد، زیرا آن را در سرزمین سبا جای گذاشته بود ولی چون نشانها و محاسن تخت خود را در آن دید، دچار حیرت و وحشت شد و گفت: گویا همان تخت من باشد و سپس افکار وی پریشان و دلش لرزان شد.

سلیمان دستور داده بود کاخی بلورین برای وی بنا کنند، سپس ملکه سبا را به آن کاخ دعوت کرد. آنگاه که بلقیس وارد کاخ شد، گمان کرد دریایی مواج در نزدیک تخت سلیمان است، لذا دامن لباسش را بالا گرفت تا وارد آب شود، سلیمان گفت: این تخت از شیشه ساخته شده است.

پرده های غفلت از جلوی چشم بلقیس برداشته شد و گفت: بار خدایا، من روزگاری از عبادت تو سرپیچی کردم و در گمراهی بودم، به خود ظلم کردم و از نور و رحمت تو محروم ماندم و اکنون فارغ از هر شرک و ریا، به تو ایمان آوردم، دل به تو می سپارم و گردن به طاعتت می نهم، همانا که تو ارحم الراحمین هستی.

وفات سلیمان

سلطنت و حکومت سلیمان به مدت چهل سال در کمال قدرت و عظمت تداوم داشت تا در غروب یکی از روزها که سلیمان در قصر زیبا و با  شکوه خود که از آبگینه صاف و شفاف بنا شده بود، در یکی از اطاقهای فوقانی به تماشای اطراف و اکناف شهر مشغول بود و از تجلی عظمت و قدرت خداوند درس حکمت و پند و عبرت می آموخت. در همان حال که سلیمان بر عصای خود تکیه زده بود ناگهان صدای ورود شخصی را احساس کرد و سلسله افکار او گسیخته شد، با نزدیک شدن صدا، به یکباره چهره جوانی ناشناس با هیمنه و هیبتی بی نظیر پدیدار گشت، سلیمان که از ورود بدون اجازه  وی بیمناک شده بود پرسید، تو کیستی و چه حاجتی داری و چرا بدون اجازه وارد قصر شده ای؟

جوان پاسخ داد: من پیک مرگم و برای گرفتن جان تو آمده ام و برای این کار کلبه فقرا و کاخ پادشاهان برای من فرقی ندارد و به علاوه برای ورود، به کسب اجازه نیازی ندارم. اینک تو باید فوراً سلطنت و حکومت را به دیگران، و جان خود را به من و تن خود را به خاک بسپاری و به فرمان خداوند جاوید ولایزال تن در دهی.

با شنیدن این سخنان، لرزه بر اندام سلیمان افتاد و از جوان فرصتی خواست تا در امور خود و سپاهیانش ترتیبی بدهد، اما درخواست او رد شد و پیک مرگ در همان حال که ایستاده بود جان وی را گرفت و سلیمان از سلطنتی با چنان شکوه و جلال که مدت چهل سال زحمت آن را کشیده بود دیده فرو بست.

پس از وفات سلیمان، بدن او تا مدتی همچنان بر عصا تکیه داشت و پا بر جا ایستاده بود و کسی بدون اجازه قدرت ورود به کاخ را نداشت. اما پس از مدتی، موریانه ها عصای وی  را خوردند و چون تعادل سلیمان بهم خورد، جسدش به زمین افتاد و اطرافیانش دریافتند که مدتی از مرگ وی می گذرد.

 


تواضع سلیمان در برابر خدا[ویرایش]

با این‌که حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود، هرگز مغرور نشد و زندگی بسیار ساده‌ای داشت. به فرمودة امام جعفر صادق (علیه‌السلام) غذای از گوشت و نانِ نرمِ گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش می‌گذاشت، و اهل و عیالش نان خشک و زِبر می‌خوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته می‌خورد. 

روزی حضرت سلیمان (علیه‌السلام) از بیت المقدسبیرون آمد؛ در حالی که سیصد هزار تخت در جانب راست او بود که انسان‌ها عهده‌دار آن بودند. و سیصد هزار تخت در جانب چپ او وجود داشت که جن‌ها بر آنها گمارده شده بودند. به پرندگان فرمان داد بر روی لشکرش سایه بیفکنند، به باد فرمان داد تا آنها را به مدائن برساند، باد مأموریت خود را انجام داد، سپس از آن‌جا به منطقة اصطخر بازگشت و شب را در آن‌جا به سر برد. فردای آن شب به جزیرة «برکاوان» (واقع در فارس) رفت. سپس به باد فرمان داد آنها را به سرزمین گود فرود آورد. باد چنین کرد. آنها در سرزمینی فرود آمدند که نزدیک بود پاهایشان به آب‌های زیر زمین برسد. بعضی از حاضران به دیگران گفتند: «آیا حکومت و سلطنتی بزرگ‌تر از این دیده‌اید»؟ بعضی جواب دادند: «نه، هرگز چنین شکوه و عظمتی، ندیده‌ایم و نشنیده‌ایم». فرشته‌ای از آسمان فریاد زد: «ثَوابُ تَسْبِیحَة واحدَةٍ فِی اللهِ اَعْظَمُ مِمّا رَأیْتُمْ»؛ «پاداش یک تسبیحبزرگ‌تر است از آن‌چه شما مشاهده کردید».  

بر همین اساس روزی حضرت سلیمان (علیه‌السلام) با اسکورت و شکوه پادشاهی عبور می‌کرد؛ در حالی که پرندگان بر سرش سایه افکنده بودند و جن و انس در اطرافش با کمال ادب و احترام عبور می‌نمودند. در مسیر راه دید عابدی در گوشه‌ای مشغول عبادتخداست. آن عابد هنگامی که موکب پر شکوه سلیمان را دید، به پیش آمد و گفت: «ای پسر داوود! به راستی خداوند سلطنت و امکانات عظیمی در اختیارات نهاده است!».
حضرت سلیمان که هرگز به جاه و مقام دل نبسته و مقامات ظاهری او را مغرور ننموده بود، به عابد چنین فرمود: 
«لِتَسْبِیحَةٌ فِی صَحِیفَةِ مُؤْمِنٍ خَیرٌ مِمّا اُعْطِی لِاِبْنِ داوْدَ، فَاِنَّ ما اُعْطِی ابْنُ داوُدَ یذْهَبُ وَ التَّسبیحُ تَبْقِی؛ ثواب یک تسبیح خالص در نامة عمل مؤمن، از همة آن‌چه خداوند به سلیمان داده بیش‌تر است؛ زیراثواب آن تسبیح، در نامة عمل باقی می‌ماند؛ ولی سلطنت سلیمان (علیه‌السلام) از بین می‌رود». 
آری سلیمان (علیه‌السلام) با آن همه امکانات و عظمت، این‌گونه متواضع بود. (پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌وآله) به اصحابش فرمود: «شنیده‌اید که خداوند از مُلک و حکومت چه اندازه به سلیمان (علیه‌السلام) داد؟ با این همه مواهب، جز بر خشوعاو نیفزود؛ به‌گونه‌ای که حتی از شدت خضوع و ادب چشم به آسمان نمی‌انداخت»). 

 – که علو و استکبار فرعونی را ذکر می کند – منتهی می شود. یعنی این که یک انسان، به قدرت و عزت ظاهری خود، آن قدر ببالد که دنیایی از او به وجود بیاید که از فرعون به وجود آمد . بلافاصله وارد قضایای سلیمان و داود می شود: «و لقد اتینا داود و سلیمان علما» (1) . خدای متعال، علم و ملک و قدرت را به اینها داد؛ تا جایی که سلیمان به مردمی که در اطرافش بودند، خطاب کرد و گفت: «و اوتینا من کل شیء» (2) همه ی امکاناتی که برای یک قدرت یگانه لازم است، خدای متعال به سلیمان عطا کرده بود. ملک سلیمانی، حکومت سلیمانی، محصول تلاش چند صد ساله ی بنی اسرائیل است؛ یعنی حق، همان حقی که موسی آن را بر فرعون عرضه کرد. آن کلمه ی توحیدی که در بنی اسرائیل، سالیان درازی تعقیب شده، مظهر حکومت این حق و کلمه ی توحید، حکومت داود است و بعد از او، حکومت سلیمان پیامبر که حکومت عجیبی است. تمام داستان سلیمان، از اول تا آخر – تقریبا آن مقداری که خدای متعال در این سوره ذکر می کند – پیرامون این نکته است که این انسان مقتدر عظیم الشأنی که نه فقط کلیدهای قدرت مادی و معمولی و عادی، بلکه کلیدهای قدرت معنوی و همچنین کلیدهای قدرت غیرمعتاد و غیر معمولی، در اختیار او بوده و یک قدرت بی نظیر داشته که هیچ کسی قبل از سلیمان و بعد از سلیمان، به چنین حکومت و قدرتی نرسیده؛ در اوج این قدرت، این انسان در مقابل پروردگار عالم، خاضع و خاشع است: « نعم العبد انه اواب » (3) . در آیات متعددی از قرآن – چه در سوره ی نمل، چه در سوره ی سبا، چه در سوره ی صاد، چه در سوره ی بقره – پروردگار عالم، از سلیمان اسم آورده و او را به عنوان «اواب» و بنده یی که برای خدا تواضع می کند و به خدا برمی گردد و همه ی امور خود را به خدا محول می نماید، توصیف می کند. در این بخش از داستان سلیمان همه که در سوره ی نمل آمده، همین طور است . اول، از داستان مورچه ها شروع می کند: «حتی اذا اتوا علی واد النمل قالت نمله یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده» (4) . سخن مورچه یی به مورچه هاست که می گوید: «و هم لا یشعرون» (5) . یعنی سپاهیان سلیمان، در حالی که آنها نمی دانند و نمی فهمند و توجه ندارند، شما را لگد نکنند . سلیمان پیامبر، این سخنان را می فهمند. این، قدرت الهی است . حال این پیامبر، چگونه امواجی را که از مورچه ها ساطع می شود و وسیله ی ارتباط یک مورچه با مورچه های دیگر است و برای انسان، غیر قابل فهم و درک است، درک می کند؟ این، جزو قدرتهای الهی است که «علمنا منطق الطیر» (6) . سلیمان پیامبر، سخن گفتن پرندگان را می فهمد و خصوصیات سخنان پرندگان را درک می کند . اینها چیزهایی است که هر چه علم پیشتر می رود و خصوصیاتی از پرندگان و جانوران و گیاهان را برای ما روشن می کند، بیشتر قابل فهم و قابل قبول می شود. یک روز بود که هر کدام از این حرفها مطرح می شد، ذهن مادی مردم و حتی علما، آن را رد می کرد . تقریبا در حدود صد سال پیش، مفسران و روشنفکرانی با تفکرات صددرصد مادی و نفی معنویت، در هند و مصر بودند که با افکار قرن نوزدهمی اروپا، مأنوس و آشنا بودند. اینها هر چیزی از این قبیل را دیدند، به معنای دیگری حمل کردند؛ در حالی که هیچ احتیاجی به این نیست. پیشرفت دانش برای ما، چیزهای زیادی از این قبیل را ثابت کرده که می شود فهمید. ادعا کرده اند که آنها را هم فهمیده اند و قابل درک است! علی ای حال، قرآن ناطق صریح، جای شبهه یی ندارد و ما آن را قبول داریم و این معنا، برای ما قابل فهم است. بعد از آنکه آن قدرت عظیم، سخن مورچه را می شنود، « فتبسم ضاحکا من قولها» (7) : از سخن مورچه تبسم می کند! این، یک چیز خیلی شیرین و سمبلیک است. مورچه، مظهر ضعف و خردی و حقارت است و سلیمان، مظهر قدرت انسانی و مظهر عظمت است. از این عظمت، بیشتر نمی شود . در مقابل سخن طعن آمیز حقیرترین موجودات، خشمناک نمی شود و درصدد مقابله و انتقام برنمی آید . این، روحیه ی خیلی عجیبی است . البته در پیامبر، چنین روحیه هایی قابل تصور است؛ اما برای انسانهای معمولی، این مقدار حلم و ظرفیت روحی میسور نیست . نکته یی در همین داستانهای مربوط به سلیمان پیامبر هست که در قرآن کریم، روی آن تکیه شده و قابل توجه است . آن نکته هم در همین روال می باشد. عرض کردم که این بخش مربوط به سلیمان در این سوره، کأنه همه اش در اطراف همین قضیه است؛ یعنی نشان دادن این که انسانهای قدرتمند، چگونه ممکن است در مقابل خدای متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نبینند، حیثیت و منیت خود را به حساب نیاورند، در مقابل خدا هیچ باشند و چگونه این، مایه ی کمال انسانی است. سعی شده، این نشان داده بشود. وقتی سلیمان اطلاع پیدا کرد که حکومت ملکه ی سبا – بلقیس – وجود دارد، پیغام فرستاد که «الا تعلوا علی و اتونی مسلمین» (8 ) . یعنی این قدرت فایقه ی الهی ، همه ی قدرتهای فرعونی و شخصی و شیطانی را از بین می برد و همه را در مقابل خدای متعال تسلیم می کند. شهر سبا، حدودا محلی در یمن یا نزدیک شمال آفریقا بوده که البته محل دقیق آن، مورد اختلاف است. سلیمان به بلقیس پیغام می دهد که بایستی در مقابل قدرت سلیمانی تسلیم بشوید. بلقیس، هدیه یی به خدمت سلیمان می فرستد؛ ولی سلیمان هدیه ی آنها را رد می کند. نشان می دهد که مسأله، مسأله ی مبادلات مالی و معامله نیست؛ مسأله ی ایمان و تسلیم در مقابل خداست. وقتی بلقیس وارد منطقه ی قدرت سلیمان و مشرف به قصر او می شود، سلیمان دستور می دهد که یک قصر و ایوان و محل معظمی از جنس شیشه درست کنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختیار سلیمان بود: «یعلمون له ما یشاء من محاریب و تماثیل» (9) . قصر یا ایوان باعظمتی از جنس شیشه درست کردند . وقتی که بلقیس خواست وارد آن محوطه بشود، از شفافیت این شیشه ها، خیال کرد اینها آب است. و چون ناچار بود که وارد بشود – گفته بودند باید وارد بشوی – لباسش را بلند کرد که به آب تر نشود . وقتی لباسش را بلند کرد، سلیمان به او فرمود: «انه صرح ممرد من قواریر» (10) : اینها آب نیست، شیشه است. برو، نمی خواهد لباست را بلند کنی! در این جا، این عظمت سلیمانی – که علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چیز را جمع کرده بود و در اختیارش قرار داده بود – ناگهان غرور بلقیس را شکست و آن مانع اصلی برای اسلام و مسلمان شدن و ایمان آوردن او را از سر راه برداشت. به هر حال، او هم پادشاه و فرد قدرتمندی بود . وقتی قدرتمندان در مقابل یکدیگر قرار می گیرند، بیشتر تکبر می ورزند و روح کبرآلود و آن نفس سرکش خودشان را بیشتر میدان و پرورش می دهند ؛ معارضه است دیگر . در مقام معارضه، خصوصیت فرعونی انسان، بیشتر ظاهر می شود. با این وضعیت، ممکن نبود که بلقیس ایمان بیاورد. اگر ایمان هم می آورد، ایمان ظاهری و ایمان از روی ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت، در باطنش اجازه نمی داد که او ایمان بیاورد. وقتی در مقابل این عظمت قرار گرفت – عظمتی که در کمال قدرت و پیچیدگی، در یک انسان جمع شده است؛ اما در عین حال، این انسان خودش را بنده ی خدا می داند – ناگهان آن شیشه ی عجب و غرور درون بلقیس شکسته شد؛ «قالت رب انی ظلمت نفسی» (11) . بعد از آنکه این آیت عظیم را دید، این جا بود که بلقیس، زبان به مناجات پروردگار باز کرد و گفت: پروردگارا! من به خودم ظلم کردم. «و اسلمت مع سلیمان» (12) . از روی دل ، اسلام آورد؛ یعنی آن مانع برطرف شد. در این جا هم خدای متعال نشان می دهد که یک انسان، مادامی که اسیر طلسم کبر و کبریایی و جبروت دورنی خودش است، ممکن نیست ایمان بیاورد. وقتی این طلسم شکست، ایمان آوردن او هم آسان می شود. این ، آن درس بزرگ قرآنی و اسلامی است. تمام مشکلاتی که در دنیا پیدا شده، به خاطر همین کبریاییها پیدا شده است. افرادی که امروز در دنیا دارای قدرت هستند – قدرتهای بزرگ پوشالی، قدرتهایی که هیچ چیز نیست – امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاک سیاه نشسته اند . امروز یک سلطان است؛ اما دو روز بعد، یک هفته ی بعد، موجود عاجز و ناتوانی است که قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه قدر تاریخ از این قضایا پر است. این، چه قدرتی است؟ این، چه جبروتی است که انسان به آن بنازد و ببالد؟ غنی هایی که به غنای خودشان متکی هستند، غافل از آنند که این، غنا و بی نیازی نیست . این، همان حالتی است که در سوره ی شریفه ی «علق» می فرماید: «ان الانسان لیطغی. ان راه استغنی» (13) . وقتی انسان طغیان می کند که خود را غنی ببیند، غنی بیابد و بی نیاز احساس کند. مایه ی طغیان، این است. ای بسا کسانی که پول زیاد و ثروت و امکاناتی دارند، اما خودشان را بی نیاز احساس نمی کنند و تکیه یی به این ثروت ندارند و خودشان را وابسته ی به خدا می دانند. این آدم، طغیان نخواهد کرد . سلیمان پیامبر – که همه ی ثروت دنیا در اختیار او بود – مظهر کامل چنین چیزی است. حکومتهای الهی در طول تاریخ و هر کدام از پیامبران و اولیا که به حکومت رسیدند، همین طور بوده اند . ثروتها و امکانات جامعه در اختیار آنها بوده ، ولی خود را از آن جدا می کرده اند؛ مثل امیرالمؤمنین (علیه الصلاه و السلام) که ثروت شخصی هم داشت و دایما تحصیل می کرد و صدقه می داد. ثروتهای جامعه و بیت المال هم در اختیار او بود، هر چه که می خواست، می توانست مصرف بکند؛ اما از این غنا و ثروت، خودش را جدا می کرد. آن چیزی که برای انسان خطرناک است، همین احساس استغنا و بی نیازی و قدرت و اتکا به دانایی خویشتن است. قرآن کریم، داستان قارون را نقل می کند و می گوید، وقتی که به او نصیحت می کردند، او در جواب می گفت: «انما اوتیته علی علم(۱۴) : من از روی علم و دانش، این ثروت را به دست آوردم و متعلق به خودم است. این غرور، فخر، تکبر ، تکیه به آنچه که در انسان هست و چیز کم و ناچیزی است و انسان آن را چیزی می انگارد و خیال می کند، زیاد است، بزرگترین بلیه هاست.
پی نوشت ها :

۱- نمل: ۱۵٫ ۲- نمل: ۱۶٫ ۳- ص: ۳۰٫ ۴- نمل: ۱۸٫ ۵- نمل: ۱۸٫ ۶- نمل: ۱۶٫ ۷- نمل: ۱۹٫ ۸- نمل: ۳۱٫ ۹- سبأ: ۱۳٫ ۱۰- نمل: ۴۴٫ ۱۱- نمل: ۴۴٫ ۱۲- نمل: ۴۴٫ ۱۳- علق: ۶ و ۷٫ ۱۴- قصص: ۷۸٫
منبع:حدیث ولایت ، جلد چهارم، صص ۱۱۵-۱۱۰

شباهت امام زمان به حضرت سلیمان علیهما السلام

ارسال شده توسط مهدی پدیا | ۲۳ اسف ۱۳۹۰ |آرشیو مقالاتدسته بندی نشدهشباهت به پیغمبران |  |     

۱- حضرت داوود سلیمان نبی را جانشین و خلیفه خود قرار داد در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود. در حدیثی حضرت جواد علیه السلام فرمود:

خداوند تبارک و تعالی به داوود وحی فرمود که سلیمان را خلیفه خود سازد در حالی که کودک بود و چوپانی گوسفندان می کرد…

عابدان و علمای بنی اسرائیل این مطلب را انکار کردند. پس خدای تعالی (به داود) وحی فرمود: عصاهای آن افراد را بگیر و عصای سلیمان را نیز بگیر و آن ها را در اتاقی بگذار و درِ آن اتاق را به مهر خودشان مهر کن و چون فردا شود عصای هر کس برگ کرده و میوه داده بود او خلیفه است . پس داوود این مطلب را به آن ها خبر داد . گفتند: ما راضی و تسلیم شدیم. «کمال الدین ۱ : ۱۵۶»

خدای عز و وجل قائم علیه السلام را نیز خلیفه قرار داد و حالی که کودکی حدود پنج ساله بود و او در زمان حیات پدرش به تمام سوالات سعد بن عبد الله اشعری را پاسخ داد.

۲ –  حضرت سلیمان علیه السلام به خدای متعال عرض کرد: «خداوندگارا! به من ملکی عنایت کن که برای هیچ کس بعد از من شایسته نباشد.» (سوره ص آیه ۳۵) زیرا سلاطین جهان حکومتی آمیخته به جور و فساد است؛ ولی حضرت سلیمان می خواست حکومتش آن طور نباشد و نیز سلطنت و حکومت پادشاهان و امرای زمین تنها بر انسانهاست ولی حکومت سلیمان بر انس و جن و پرندگان بود . خدای عز و جل می فرماید:

(وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ الطَّیْرِ فَهُمْ یُوزَعُون)‏ «نمل (۲۷) : ۱۷»  (براى سلیمان لشکریانش از جنّ و انس و پرنده جمع شدند.)

خدای متعال به قائم علیه السلام نیز ملکی ارزانی می کند که برای احدی از اوّلین و آخرین از نظر کمیّت و کیفیّت مانند نخواهد داشت.

امّا کمّیت: برای این که آن حضرت شرق و غرب عالم را می گیرد.

امّا کیفیّت : برای این که حکومت او عدالت خالص و خالص عدالت را به همراه دارد و حکومتش تمام اهل آسمان ها و زمین ها را در بر می گیرد.

۳ – خداوند باد را در تسخیر حضرت سلیمان علیه السلام قرار داد . خدای متعال می فرماید:

(فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّیحَ تَجْری بِأَمْرِهِ رُخاءً حَیْثُ أَصاب)«ص (۳۸): ۳۶»‏

(پس باد را در اختیار او قرار دادیم که هر جا تصمیم مى‏گرفت، به فرمان او نرم، روان مى‏شد.)

خدای متعال برای قائم علیه السلام نیز باد را در خدمتش قرار می دهد. در حدیثی حضرت صادق علیه السلام می فرماید: «پس خداوند تبارک و تعالی بادی بر انگیزد که در هر بیابان ندا کند: این مهدی است که به قضاوت داوود و سلیمان علیهما السلام قضاوت می کند و شاهد و بیّنه نمی خواهد.» (کمال الدین ۲ : ۶۷۱ )

۴- حضرت سلیمان علیه السلام مدّتی از قوم خویش غایب شد چنان که صدوق ضمن روایتی در کتاب کمال الدین بدین سخن اشاره می کند.

قائم نیز غیبتش طولانی تر از غیبت سلیمان است.

۵ – آفتاب برای حضرت سلیمان بازگشت.

قائم نیز آفتاب و ماه را می خواند و آن ها بدو پاسخ می دهند.

۶ – سلیمان حشمت الله بود.

قائم نیز حشمت الله است و در زمان او حشمت و شوکت الاهی بر همگان آشکار می شود.

تاریخچه زندگی:

سلیمان  (یعنی پر از سلامتی) نام  پیغمبری  است  معروف  که  پسر حضرت  داود نبی  علیه السلام  باشد. وی  جانشین  داود یکی  از چهار پسر او از بت  شبع  بود بغیر از این  اسم  که  اولا پیش  از تولدش  اختیار کرده  شد خدا “ناتان  نبی”  را امر نمود که  او را “یدیدیا” یعنی محبوب خداوند بخواند. سلیمان  هنگام  یاغی گری  “ابشالوم”  ده ساله  بوده  و به اتّفاق پدر خود داود به “محنایم” گریخت و با آنها به اورشلیم مراجعت کرد. بعد از پدر ۲۰ ساله  بود که  به تخت  سلطنت نشست. خداوند بدو وحی کرد که ای  سلیمان! هرچه  می خواهی بخواه  که به تو عطا می شود. آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین  معروف شده  که اعاظم را به پایتخت او کشانید، از آن جمله  بود ملکه سبا.

قاموس کتاب مقدّس می نگارد:

خدا سلیمان را پیش از تولّد به جانشینی داود تعیین نمود و این مطلب را به “بت شبع” وعده داده  … سلیمان سن اش بیش از بیست سال نبود مستقلا به شهریاری استقرار یافت. اوّلین کار او این بود که در جیحون جائی که خیمه ی موسی و مذبح “برنجین” موجود بود در حضور جمعیّت عظیمی قربانیها تقریب نمود در آنجا خداوند در خواب به او الهام کرد و فرمود: ای سلیمان! هرچه می خواهی بخواه که به تو عطا خواهد شد. آن حضرت خواهش عالی کرده حکمت را طلبید و خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزوده به وی عطا کرد. سلیمان فراست بی نظیر و دانش بی منتهای سلیمان به تدریج در مشرق زمین معروف شده اعاظم ولایات را به پای تخت او کشانید که از آن جمله ملکه ی سبا بود که از مسافت بعیدی آمد تا حکمت سلیمان را بشنود. سلیمان قصدی را که داود در بنای هیکل داشت به پایان آورد و با وجودی که آن هیکل بزرگ نبود ولی از حیث زیور و لطافت و زینت ممتاز بود. در سال چهارم سلطنتش به بنای آن شروع نموده در سال یازدهم به انجام رسانید و خود سلیمان در نهایت اهمیّت دعائی از برای تقدیس و تبریک آن تلاوت فرمود و قربانی ها و هدایای مقرّری هیکل را به موافق شریعت موسی مقرؤر داشت و ترتیب کاهنان و لاویان را نیز همچنان که داود مقرّر فرموده بود، مرعی داشت. پس از آن عمارتی عالی برای خود و نیز عمارتی برای دختر فرعون که محتمل است وی را برای مقاصد پولتیکی نکاح نموده بود، بنا کرد. در بنای این عمارت از “حیرام” پادشاه “صور” امداد یافت یعنی گندم و روغن زیتون به وی فرستاده با سنگها و تیرها و استادان ماهر مبادله نمود؛ اکثر عمله ها از رعایای خودش هم از اسرائیلیان و هم از غربا یا از نسل کنعانیان متوطنین در آن زمین و یا از جدید الیهودیانی که در بندگی نگاه می داشتند، بود. حوض ها و استخرها و قناتها بنا کرد و در قسمت های مختلفِ مملکتش شهرهای حصاردار احداث نموده سرحدّ شرقی او از “تفاح” که بر کنار شمالی رود فرات واقع است تا “ایلوت” بر خلیج شرقی دریای “قلزم” امتداد یافت؛ تجارت پر سودی با “صور” و “مصر” و با مهاجرین “فینقیا” که در ترشیش اسپانیا و عربستان و هندوستان  بودند، تشکیل داد. و محتمل است که سلیمان به واسطه کاروانان با بابل و با مشرق زمین از راه “تدمر” تجارت می کرد؛ از ثمرات این تجارت و از باج قوم و پیشکش های دول متحابّه بی نهایت غنی گشت و به عمارات عالیه و باغات و تاکستانها و سپاهیان خاص و کثرت پیشخدمت ها و … حشمت … بسیار مفتخر بود.

سلطنت سلیمان که چهل سال یعنی از سال ۹۷۱ – ۹۳۲ قبل از مسیح طول کشید . اکثر در سلامتی و صلح بود مگر آن اغتشاشی که “هدد” و “یربعام” برداشتند …

دایره اقتدار ذهنی،دانش و تحصیلات سلیمان به حدّی بود که در اشیاءطبیعی و نباتات و حیوانات و پرندگان و حشرات الارض و ماهیان دریا سخن راندی . شاری بود که ۱۰۰۵ سرود انشاء نمود فیلسوف و معلم الادابی بود که سه هزار مثل گفت. سلیمان برکه هایی (بنا کرد) در وادی تنگی که به جنوب غربی بیت لحم است واقع می باشد و قصد از بنای آن برکه ها جمع شدن آب است که از قنات مخصوصی به اورشلیم جاری شود. بعضی از آنها در سنگ تراشیده و همگی را از اندرون ساروج کرده بودند. بنابراین آب از کوه هادر آن چشمه ای که در ظرف فوقانی برکه ی اعظم بود جمع شده از قنات مخصوص به دیگران جاری می شد … و چون برکه تحتانی مملو می شد بزرگترین کشتی های دریائی را جای می داد.

قرآن مجید – بر خلاف تورات کنونى که سلیمان علیه السلام را یک پادشاه جبار و بتخانه ساز و تسلیم هوس هاى زنان معرفى کرده – سلیمان علیه السلام را یک پیغمبر بزرگ خدا می شمرد، و او را به عنوان سمبل قدرت و حکومت بى نظیر مطرح کرده ، و در لابلاى  بحث هاى مربوط به سلیمان درس هاى بزرگى به انسانها داده که هدف اصلى از ذکر این داستانها همانها بوده است .

رفتار سلیمان(ع) دربرابر نعمت‏ها

۱ـ در برابر نعمت‏ها، از خداوند توفیق شکرگزارى خواست. «رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ» (احقاف، ۱۵)

۲ـ نعمت‏ها را وسیله‏ى آزمایش مى‏دانست. «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیَبْلُوَنِی أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ»( نمل، ۴۰)

۳ـ جذب هدایاى بیگانگان نشد. «أَ تُمِدُّونَنِ بِمالٍ»( نمل، ۳۶)

۴ـ از فهم علمى مخصوص برخوردار بود. «فَفَهَّمْناها سُلَیْمانَ» (انبیاء، ۷۹)

۵ـ با زبان پرندگان آشنا بود. «عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّیْرِ» (نمل، ۱۶)

۶ـ از لشکریانش سان مى‏دید. «وَ حُشِرَ لِسُلَیْمانَ جُنُودُهُ»( نمل، ۱۷)

۷ـ پرندگان در خدمت او بودند. «وَ تَفَقَّدَ الطَّیْرَ»( نمل، ۲۰)

۸ـ از همه‏ى امکانات براى تبلیغ دین استفاده مى‏کرد. (فرستادن نامه به وسیله‏ى پرنده) «اذْهَبْ بِکِتابِی هذا» (نمل، ۲۸)

۹ـ دست اندرکاران او، طىّ الأرض داشتند. «قالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکِتابِ أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ»( نمل، ۴۰)

۱۰ـ حکومت بى نظیر داشت. «هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ» (ص، ۳۵)

۱۱ـ به حسن عاقبت و مقام والا نزد خداوند رسید. «وَ إِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَ حُسْنَ مَآبٍ» (ص، ۲۵)

۱۲ـ جنّ در خدمت او بود. «وَ الشَّیاطِینَ کُلَّ بَنَّاءٍ وَ غَوَّاصٍ» (ص، ۳۷)


قرآن کریم درباره مُلک سلیمان و توسعه حکومت او و کارگزارانش بیاناتی ویژه دارد، چنان که می فرماید:

یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ مِنْ مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ وَ جِفانٍ کَالْجَوابِ وَ قُدُورٍ راسِیاتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُورُ (سبا ۱۳)

جنّیان، هر چه را که سلیمان مى‏خواست از محراب و تمثال و ظروف بزرگ مانند حوضچه و دیگ‏هاى ثابت برایش مى‏ساختند. اى خاندان داوود! شکر (این همه نعمت را) بجا آورید. امّا اندکى از بندگان من سپاسگزارند.

در این آیه به بخشى از کارهاى مهم گروه جن که به فرمان سلیمان انجام مى‏دادند اشاره کرده است. این کارکنان فعّال و چابک سلیمان معابد بزرگ و با شکوهى که در خور حکومت الهى و مذهبى او بود، براى او ترتیب مى‏دادند، تا مردم بتوانند به راحتى به وظائف عبادى خود قیام کنند.

” تماثیل” جمع” تمثال” هم به معنى نقش و عکس آمده، و هم مجسمه، در اینکه این مجسمه‏ها یا نقش‏ها صورتهاى چه موجوداتى بودند، و به چه منظور سلیمان دستور تهیه آنها را مى‏داد تفسیرهاى مختلفى شده است:

ممکن است اینها جنبه تزیینى داشته باشد، همانگونه که در بناهاى مهم قدیم بلکه جدید ما نیز دیده مى‏شود.

و یا براى افزودن ابهت به تشکیلات او بوده است، چرا که نقش پاره‏اى از حیوانات چون شیر در افکار بسیارى از مردم ابهت آفرین است.

آیا مجسمه‏سازى موجودات ذى روح _ که در اسلام ممنوع است – در شریعت سلیمان مجاز بوده است؟ یا مجسمه‏هایى که براى سلیمان مى‏ساختند از جنس غیر ذى روح بوده؟ (مانند تمثالهاى درختان و کوه‏ها و خورشید و ماه و ستارگان) و یا فقط براى او نقش و نگار بر دیوارها مى‏زدند که در ظریف کاریهاى آثار باستانى بسیار دیده مى‏شود و مى‏دانیم نقش و نگار هر چه باشد، بر خلاف مجسمه حرام نیست.

در روایتى که از امام صادق (علیه السلام) در تفسیر این آیه نقل شده چنین مى‏خوانیم:

و اللَّه ما هى تماثیل الرجال و النساء و لکنها الشجر و شبهه:

به خدا سوگند تمثالهاى مورد درخواست سلیمان مجسمه مردان و زنان نبوده بلکه تمثال درخت و مانند آن بوده است.(وسائل الشیعه ،جلد ۱۲، ابواب ما یکتسب به)

۱) و مطابق این روایت مجسمه‏سازى ذی روح در شریعت وى نیز حرام بوده‏ است.

و در روایتى از امام باقر علیه السلام آمده است، مراد از تماثیل، مجسّمه‏ى درختان و گیاهان است، نه انسان و حیوان.

پیام‏های آیه:

۱ـ جنّ، موجودى است هنرمند و صنعتگر. «یَعْمَلُونَ لَهُ … مَحارِیبَ وَ تَماثِیلَ»

۲ـ کارگر باید زیر نظر کارفرما باشد. «یَعْمَلُونَ لَهُ ما یَشاءُ»

۳ـ به معنویّات، قبل از مادّیات توجّه کنید. «مَحارِیبَ» قبل از «تَماثِیلَ» آمده است.

۴ـ مسگرى و ریخته‏گرى، سابقه‏اى بس طولانى دارد. (تهیه ظروف از مس گداخته در زمان حضرت سلیمان بوده است.) «جِفانٍ»

۵ـ امکانات باید زمینه‏ى سپاسگزارى از خداوند باشد. «اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُکْراً»

۶ـ شکر، تنها با زبان نیست بلکه یک عمل است. «اعْمَلُوا … شُکْراً»


۳ – چهره سلیمان در قرآن و تورات کنونى ؟

در حالى که قرآن سلیمان را پیامبرى بزرگ می خواند با علم سرشار و تقواى بسیار پیامبرى که با داشتن حکومت عظیم هرگز اسیر مقام و مال نشد، و به آنها که از سوى ملکه سبا براى فریفتنش هدایاى بسیار گرانبهائى آورده بودند گفت :

(اتمدونن بمال فما آتانى الله خیر مما آتاکم .)

(آیا مرا به وسیله مال میخواهید کمک کنید؟ در حالى که آنچه خدا به من داده است از آنچه به شما داده برتر است ) (نمل – ۳۶).

پیامبرى که تمام آرزویش این بود بتواند شکر نعمتهاى پروردگار را بجا آورد

(و قال رب اوزعنى ان اشکر نعمتک التى على و على والدى)

گفت پروردگارا! مرا یارى و الهام کن تا بتوانم شکر نعمتهائى را که بر من و پدر و مادرم ارزانى داشته اى بجاى آورم (نمل – ۱۹).

رهبرى که حتى اجازه نمی داد کسى آگاهانه به مورچه اى ستم کند، لذا در وادى نمل ، مورچه اى صدا زد

(یا ایها النمل ادخلوا مساکنکم لا یحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لا یشعرون)

اى مورچگان به لانه ها بروید مبادا سلیمان و لشکریانش نا آگاهانه شما را پایمال کنند! (نمل – ۱۸).

عبادتگرى بود که هر گاه لحظه اى به دنیا مشغول و از ذکر خدا غافل می شد در مقام جبران بر مى آمد و می گفت :

(انى احببت حب الخیر عن ذکر ربى)

افسوس که علاقه به نیکیها مرا لحظه اى از یاد خدایم به خود مشغول داشت (ص – ۳۲).

حکیمى بود که در عین قدرت جز با منطق سخن نمی گفت ، و حتى در گفتگو با پرنده اى همچون هدهد، حق و عدالت را از دست نمى داد.

حاکمى بود که معاونش آن چنان از (علم کتاب ) سرشار بود که در یک لحظه مى توانست تخت بلقیس را حاضر کند.

و قرآن او را با اوصافى همچون «اوّاب» (بسیار بازگشت کننده به سوى خدا) «و نعم العبد» (بنده بسیار خوب ) خوانده.

کسى که خداوند “حکومت” و “علم” را در اختیار او قرار داده بود و کسى که او را مشمول هدایت خویش فرموده بود، و کسى که یک لحظه در عمرش به خدا شرک نورزید.

ولى با این حال ببینیم تورات تحریف یافته کنونى چگونه دامان پاک این پیامبر بزرگ را آلوده به شرک و غیر آن مى کند و بدترین نسبتها را در زمینه بنا کردن بتکده و ترویج از بت پرستى و عشق بی حساب به زنان و تعبیرات بسیار زننده از توصیف هاى عاشقانه او بیان کرده که نقل همه آن شرم آور است تنها به یک قسمت – که ملایمتر به نظر می رسد – قناعت مى کنیم .

در کتاب اول ملوک و پادشاهان چنین می خوانیم :

و سلیمان ملک سواى دختر فرعون زنان بیگانه بسیارى را از “موآبیان” و “عمّونیان” و “ادومیان” و “صیدونیان” و “حتیان” دوست مى داشت از امتهائى که خداوند بنى اسرائیل را فرموده بود که شما به ایشان در نیائید (و ازدواج نکنید) و ایشان به شما در نیایند که ایشان قلب شما را به خدایان خودشان مایل خواهند گردانید، و سلیمان از راه محبت به ایشان ملصق شد!

و او را هفتصد زن بانویه (عقدى ) و سیصد متعه (موقت ) بود! و ایشان قلبش را برگردانیدند، و واقع شد وقت پیرى سلیمان که زنهایش قلبش را به سمت خدایان غریب برگردانیدند، و قلبش مثل قلب  پدرش داود با خدایش کامل نبود! و سلیمان در عقب “عشترون” خداى “صیدونیان” و “ملکوم” مکروه عمونیان (بت عمونیان ) رفت ، و سلیمان در نظر خداوند بدى کرد و مثل پدرش داود راه خداوند را تماما نرفت!!

آنگاه سلیمان مقام بلندى را به کوهى که روبروى “اورشلیم” است به خصوص “کموش” مکروه پسران عمون بنا کرد، پس ‍ خداوند به سلیمان غضبناک شد، به سبب این که قلبش از خداوند خداى اسرائیل که وى را دو مرتبه مرئى شد برگردانید… و خداوند به سلیمان گفت چون که این عمل از تو صادر شد، و عهد مرا و فرائضى که به تو امر فرموده نگاه نداشتى ، البته مملکت تو را از دست تو خواهم گرفت ! و به بنده ات خواهم داد! نهایت به ایّام تو این را نخواهم کرد، به سبب پدرت داود، و از دست پسرت آنرا خواهم گرفت … نهایت تمامى مملکت را از دست او (سلیمان ) نخواهم گرفت ، بلکه به پاس خاطر بنده من داود که برگزیدم به جهت اینکه اوامر و فرائض مرا نگاه داشته بود! او را در تمامى روزهاى عمرش سلطان خواهم نمود…

از مجموع این داستان دروغین تورات چنین بر مى آید:

۱ – سلیمان علاقه زیادى به زنان طوایف بت پرست داشت ، و بر خلاف دستور خدا عده زیادى از آنان را گرفت ، و کم کم به مذهب آنها تمایل پیدا کرد! و با اینکه شخص زن ندیده اى هم نبود، بلکه ۷۰۰ زن عقدى و ۳۰۰ زن متعه داشت ! علاقه شدید او به زنها او را از راه خدا بیرون برد! (پناه بر خدا ).

۲ – سلیمان صریحا دستور ساختن بتخانه داد، و روى کوهى که در برابر اورشلیم آن مرکز مقدس اسرائیل قرار داشت ، بتکده اى براى بت کموش بت معروف طایفه موابیان و بت مولک – بت مخصوص طایفه بنى عمون بنا کرد و به بت عشترون بت صیدونیان نیز علاقه خاصى پیدا کرد و همه اینها در سر پیرى واقع شد!

۳ – خداوند به خاطر این انحراف و گناه بزرگ مجازاتى براى او قائل شد و آن مجازات این بود که کشور او را از دستش بگیرد، ولى نه از دست خودش بلکه از دست فرزندش رحبعام ! و به او مهلت خواهد داد هر چه مى خواهد سلطنت کند، این هم به خاطر بنده خاص خدا داود پدر سلیمان بود، همان بنده خاص خدا که طبق تصریح تورات (العیاذ بالله) مرتکب قتل نفس و زناى محصنه و تصاحب زن افسر رشید و خدمتگزار خود گردیده بود!!

آیا این تهمت هاى ناروا را کسى مى تواند به ساحت مقدس مردى مانند سلیمان نسبت دهد؟!

اگر ما سلیمان را – همانطور که قرآن مى گوید – پیامبر بدانیم که وضع روشن است و اگر هم او را در ردیف پادشاهان بنى اسرائیل بدانیم باز چنین نسبت هائى ممکن نیست درباره او صادق باشد. چه اینکه اگر او را پیامبر ندانیم مسلما تالى تلو پیامبر بوده، زیرا دو کتاب از کتب عهد قدیم یکى به نام “مواعظ سلیمان” – یا – حکمتهاى سلیمان و دیگرى به نام “مزامیر (سرودهای) سلیمان” از گفته هاى این مرد بزرگ الهى است.

بشارت به موعود آخر الزمان:

تورات، کتاب مزامیر داوود؛ مزمور هفتاد و دوم؛ مزمور سلیمان:

۷* در زمان او، صالحان خواهند شکفت و وفور سلامتى خواهد بود؛ مادامى که ماه نیست نگردد. ۸* و او حکمرانى خواهد کرد از دریا تا دریا و از نهر تا اقصاى جهان ۹* به حضور وى، صحرانشینان گردن خواهند نهاد و دشمنان او خاک را خواهند لیسید … ۱۱* جمیع سلاطین او را تعظیم خواهند کرد و جمیع امّت‏ها او را بندگى خواهند نمود. ۱۲* زیرا چون مسکین استغاثه کند، او را رهایى خواهد داد و فقیرى را که رهاننده‏اى ندارد. ۱۳* بر مسکین و فقیر کَرَم خواهد فرمود و جان‏هاى مساکین را نجات خواهد بخشید. ۱۴* جان‏هاى ایشان را از ظلم و ستم فِدْیه خواهد داد و خون ایشان در نظر وى گران‏بها خواهد بود. ۱۵* و او زنده خواهد ماند و از طلاى “شَبا”(۷) بدو خواهد داد. دائماً براى وى دعا خواهد کرد و تمامىِ روز او را مبارک خواهد خواند. ۱۶* و فراوانى غلّه در زمین بر قلّه‏ى کوه‏ها خواهد بود … و اهل شهرها مِثل علف زمین نشو و نما خواهند کرد. ۱۷* نام او تا ابدَ الآباد باقى خواهد ماند. اسم او پیش آفتاب دوام خواهد کرد. آدمیان در او براى یک‏دیگر برکت خواهند خواست و جمیع امّت‏هاى زمین او را خوش حال خواهند خواند.

نیز  تورات، کتاب مزامیر داوود؛ مزمور هفتاد و دوم؛ مزمور سلیمان:

۷* در زمان او، صالحان خواهند شکفت و وفور سلامتى خواهد بود؛ مادامى که ماه نیست نگردد. ۸* و او حکمرانى خواهد کرد از دریا تا دریا و از نهر تا اقصاى جهان ۹* به حضور وى، صحرانشینان گردن خواهند نهاد و دشمنان او خاک را خواهند لیسید … ۱۱* جمیع سلاطین او را تعظیم خواهند کرد و جمیع امّت‏ها او را بندگى خواهند نمود. ۱۲* زیرا چون مسکین استغاثه کند، او را رهایى خواهد داد و فقیرى را که رهاننده‏اى ندارد. ۱۳* بر مسکین و فقیر کَرَم خواهد فرمود و جان‏هاى مساکین را نجات خواهد بخشید. ۱۴* جان‏هاى ایشان را از ظلم و ستم فِدْیه خواهد داد و خون ایشان در نظر وى گران‏بها خواهد بود. ۱۵* و او زنده خواهد ماند و از طلاى “شَبا”(۷) بدو خواهد داد. دائماً براى وى دعا خواهد کرد و تمامىِ روز او را مبارک خواهد خواند. ۱۶* و فراوانى غلّه در زمین بر قلّه‏ى کوه‏ها خواهد بود … و اهل شهرها مِثل علف زمین نشو و نما خواهند کرد. ۱۷* نام او تا ابدَ الآباد باقى خواهد ماند. اسم او پیش آفتاب دوام خواهد کرد. آدمیان در او براى یک‏دیگر برکت خواهند خواست و جمیع امّت‏هاى زمین او را خوش حال خواهند خواند.

مسؤولیت در نظام اسلامی باری است بر دوش انسان، نه وسیله اندوختن ثروت
آن حضرت در نامه‌ی دیگری به اشعث‌بن‌قیس می‌فرماید: «وانّ عملک لیس لک بطعمة ولکنّه فی عنقک امانة»؛(۱) یعنی این مسؤولیت و منصبی که در نظام اسلامی داری، طعمه و سرمایه و کاسبی نیست - اشتباه نشود - مسؤولیت در نظام اسلامی باری بر دوش انسان است که باید آن را به خاطر هدف و نیّتی تحمّل کند. برداشت صحیح از دولت اسلامی و مسؤولیت اسلامی این است.

مسؤولان اسلامی نباید در رفتار و عملِ خودشان مسرفانه و متجمّلانه زندگی کنند. بالاتر از آن، نباید طوری زندگی کنند که روش اسراف‌آمیز و تجمّل‌آمیز به یک فرهنگ تبدیل شود. این هم نقطه‌ی بعدی است که اهمیتش از اوّلی بیشتر است، یا لااقل کمتر نیست. فرض بفرمایید اگر به وسیله‌ی یک نفر در سطح عالی و در میان صاحبان مناصب حکومت اسلامی، کیفیّت آرایش محلّ زندگی و محلّ کار، کیفیّت زندگی خانوادگی، چگونگی ازدواج فرزندان، مهریه‌ها و جهیزیه‌ها و از این قبیل، به شکل غیر اسلامی آن - به معنای مسرفانه - انجام گیرد، این به فرهنگ تبدیل می‌شود؛ به این معنا که بقیه نگاه می‌کنند و یاد می‌گیرند؛ مهریه‌ها بالا می‌رود، ازدواجها مشکل می‌شود، زندگی سخت می‌شود و همین رفتار بتدریج آثارش در طول مدتی کوتاه یا بلند، در متن جامعه منعکس می‌گردد. بنابراین مهمترین مطلب اصلی امیرالمؤمنین در باب حکومت این است: حاکم نباید حکومت را برای خود وسیله‌ی اعاشه و زندگی و کسب درآمد و اندوختن ثروت قرار دهد، بلکه باید آن را یک مسؤولیت بداند. باری است بر دوش او؛ باید همه‌ی همّت خود را بگذارد که این بار را به منزل برساند.۱۳۷۹/۰۹/۲۵


۱ ) نامه ۵ :از نامه‏هاى آن حضرت است به اشعث به قیس عامل آذربایجان
وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَامُ .
ترجمه:
حکمرانى براى تو طعمه نیست، بلکه امانتى است بر عهده‏ات، و از تو خواسته‏اند دستور ما فوق خود را رعایت نمایى. تو را حقّى نیست که در امور رعیت به دلخواهت رفتار کنى، و جز به اعتماد به فرمانى که تو را مى‏رسد به کار بزرگى دست بزنى. مالى از مال خداى بزرگ در اختیار توست، و تو از جمله خزانه‏داران او هستى تا آن را به من تحویل دهى. امید است من از بدترین والیان براى تو نباشم، و السلام
مسؤولیت در نظام اسلامی باری است بر دوش انسان، نه وسیله اندوختن ثروت
آن حضرت در نامه‌ی دیگری به اشعث‌بن‌قیس می‌فرماید: «وانّ عملک لیس لک بطعمة ولکنّه فی عنقک امانة»؛(۱) یعنی این مسؤولیت و منصبی که در نظام اسلامی داری، طعمه و سرمایه و کاسبی نیست - اشتباه نشود - مسؤولیت در نظام اسلامی باری بر دوش انسان است که باید آن را به خاطر هدف و نیّتی تحمّل کند. برداشت صحیح از دولت اسلامی و مسؤولیت اسلامی این است.

مسؤولان اسلامی نباید در رفتار و عملِ خودشان مسرفانه و متجمّلانه زندگی کنند. بالاتر از آن، نباید طوری زندگی کنند که روش اسراف‌آمیز و تجمّل‌آمیز به یک فرهنگ تبدیل شود. این هم نقطه‌ی بعدی است که اهمیتش از اوّلی بیشتر است، یا لااقل کمتر نیست. فرض بفرمایید اگر به وسیله‌ی یک نفر در سطح عالی و در میان صاحبان مناصب حکومت اسلامی، کیفیّت آرایش محلّ زندگی و محلّ کار، کیفیّت زندگی خانوادگی، چگونگی ازدواج فرزندان، مهریه‌ها و جهیزیه‌ها و از این قبیل، به شکل غیر اسلامی آن - به معنای مسرفانه - انجام گیرد، این به فرهنگ تبدیل می‌شود؛ به این معنا که بقیه نگاه می‌کنند و یاد می‌گیرند؛ مهریه‌ها بالا می‌رود، ازدواجها مشکل می‌شود، زندگی سخت می‌شود و همین رفتار بتدریج آثارش در طول مدتی کوتاه یا بلند، در متن جامعه منعکس می‌گردد. بنابراین مهمترین مطلب اصلی امیرالمؤمنین در باب حکومت این است: حاکم نباید حکومت را برای خود وسیله‌ی اعاشه و زندگی و کسب درآمد و اندوختن ثروت قرار دهد، بلکه باید آن را یک مسؤولیت بداند. باری است بر دوش او؛ باید همه‌ی همّت خود را بگذارد که این بار را به منزل برساند.۱۳۷۹/۰۹/۲۵


۱ ) نامه ۵ :از نامه‏هاى آن حضرت است به اشعث به قیس عامل آذربایجان
وَ إِنَّ عَمَلَکَ لَیْسَ لَکَ بِطُعْمَةٍ وَ لَکِنَّهُ فِی عُنُقِکَ أَمَانَةٌ وَ أَنْتَ مُسْتَرْعًى لِمَنْ فَوْقَکَ لَیْسَ لَکَ أَنْ تَفْتَاتَ فِی رَعِیَّةٍ وَ لَا تُخَاطِرَ إِلَّا بِوَثِیقَةٍ وَ فِی یَدَیْکَ مَالٌ مِنْ مَالِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَنْتَ مِنْ خُزَّانِهِ حَتَّى تُسَلِّمَهُ إِلَیَّ وَ لَعَلِّی أَلَّا أَکُونَ شَرَّ وُلَاتِکَ لَکَ وَ السَّلَامُ .
ترجمه:
حکمرانى براى تو طعمه نیست، بلکه امانتى است بر عهده‏ات، و از تو خواسته‏اند دستور ما فوق خود را رعایت نمایى. تو را حقّى نیست که در امور رعیت به دلخواهت رفتار کنى، و جز به اعتماد به فرمانى که تو را مى‏رسد به کار بزرگى دست بزنى. مالى از مال خداى بزرگ در اختیار توست، و تو از جمله خزانه‏داران او هستى تا آن را به من تحویل دهى. امید است من از بدترین والیان براى تو نباشم، و السلام
تقوا و عدالت، پایه‌ی اصلی مشروعیت حکومت
در اسلام مردم یک رکن مشروعیتند، نه همه‌ی پایه‌ی مشروعیت. نظام سیاسی در اسلام علاوه بر رأی و خواست مردم، بر پایه‌ی اساسیِ دیگری هم که تقوا و عدالت نامیده می‌شود، استوار است. اگر کسی که برای حکومت انتخاب می‌شود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همه‌ی مردم هم که بر او اتّفاق کنند، از نظر اسلام این حکومت، حکومت نامشروعی است؛ اکثریت که هیچ. وقتی امام حسین علیه‌السّلام را در نامه‌ای که جزوِ سندهای ماندگار تاریخ اسلام است به کوفه دعوت کردند، این‌طور می‌نویسند: «و لامری ما الامام الا الحاکم بالقسط»؛ حاکم در جامعه‌ی اسلامی و حکومت در جامعه‌ی اسلامی نیست، مگر آن‌که عاملِ به قسط باشد؛ حکم به قسط و عدالت کند. اگر حکم به عدالت نکرد، هر کس که او را نصب کرده و هر کس که او را انتخاب کرده، نامشروع است. این موضوع در همه‌ی رده‌های حکومت صدق می‌کند و فقط مخصوص رهبری در نظام جمهوری اسلامی نیست. البته تکلیف رهبری سنگینتر است و عدالت و تقوایی که در رهبری لازم است، به‌طور مثال، در نماینده‌ی مجلس لازم نیست؛ اما این، بدین معنا نیست که نماینده‌ی مجلس بدون داشتن تقوا و عدالت می‌تواند به مجلس برود؛ نخیر، او هم تقوا و عدالت لازم دارد؛ چرا؟ چون او هم حاکم است و جزوِ دستگاه قدرت است، همان‌طور که دولت و قوّه‌ی قضایّیه هم حاکم هستند؛ چون اینها بر جان و مالِ جامعه‌ی تحت قدرت خودشان حکومت می‌کنند.

«الحاکم بالقسط، الدائن لدین اللَّه»(۱(؛ باید راهِ دین خدا را بپیماید. در قرآن، در خطاب خداوند متعال به ابراهیم این نکته‌ی بسیار مهم آمده است که خداوند بعد از امتحانهای فراوانی که از ابراهیم کرد و ایشان از کوره‌ی آزمایشهای گوناگون بیرون آمد و خالص و خالصتر شد، گفت: «انّی جاعلک للناس اماما»؛ من تو را پیشوای مردم قرار دادم. امام فقط به معنای پیشوای دینی و مسأله‌ی طهارت و غسل و وضو و نماز نیست؛ امام یعنی پیشوای دین و دنیا؛ راهبرِ مردم به سوی صلاح. این معنای امام در منطق شرایع دینی از اوّل تا امروز است. بعد ابراهیم عرض کرد: «و من ذریّتی»؛ اولاد و ذُرّیه‌ی من هم در این امامت نصیبی دارند؟ خداوند نفرمود دارند یا ندارند؛ بحث ذُرّیه نیست؛ ضابطه داد. «قال لا ینال عهدی الظالمین»؛(۲) فرمان و دستور و حکم امامت از سوی من به ستمگران و ظالمان نمی‌رسد؛ باید عادل باشد.
امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاةوالسّلام امام دادگران عالم و مظهر تقوا و عدالت است. وقتی بعد از قتل عثمان در خانه‌اش ریختند تا ایشان را به صحنه‌ی خلافت بیاورند، حضرت نمی‌آمد و قبول نمی‌کرد - البته دلیلهایی دارد که بحث بسیار مهم و پرمعنایی است - بعد از قبول هم فرمود: «لولا حضورالحاضر و قیام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللَّه علی العلماء ان لا یقارّوا علی کظّة ظالم و سغب مظلوم لالقیت حبلها علی غاربها»؛(۳) اگر وظیفه‌ی من با توجّه، قبول، بیعت و خواست مردم بر من مسجّل و منجزّ نمی‌شد که در مقابل ظلم بایستم و با تبعیض مبارزه و از مظلوم دفاع کنم، باز هم قبول نمی‌کردم. یعنی امیرالمؤمنین می‌گوید من قدرت را به‌خاطر قدرت نمی‌خواهم. حالا بعضیها افتخار می‌کنند: ما باید برویم، تا قدرت را به دست بگیریم! قدرت را برای چه می‌خواهیم؟ اگر قدرت برای خودِ قدرت است، وِزر و وبال است؛ اگر قدرت برای مبارزه با ظالم در همه‌ی ابعاد ظلم و ستم - داخلی، اجتماعی و اقتصادی که حادترینش است - می‌باشد، خوب است. بنابراین، پایه‌ی مشروعیت حکومت فقط رأی مردم نیست؛ پایه‌ی اصلی تقوا و عدالت است؛ منتها تقوا و عدالت هم بدون رأی و مقبولیت مردم کارایی ندارد. لذا رأی مردم هم لازم است. اسلام برای رأی مردم اهمیت قائل است. فرق بین دمکراسی غربی و مردم‌سالاری دینی که ما مطرح می‌کنیم، همین جاست.۱۳۸۲/۰۹/۲۶
مفهوم حکومت از نظر حضرت علی(علیه‌السلام)
امیرالمؤمنین در بخشهای مهمی از نهج‌البلاغه به حیطه‌ی حکومت اشاره می‌کند. شاید دهها جمله در نهج‌البلاغه می‌توان نشان داد که مفهوم شریف حکومت را از نظر علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السّلام مشخص می‌کند. از جمله در ابتدای فرمان مالک اشتر « ولّاه مصر جبایة خراجها و جهاد عدوها و استصلاح اهلها و عمارة بلادها»(۱) این است معنای حکومت. اگر مالک اشتر به عنوان استاندار و والی و حاکم مصر معین می‌شود نمی‌رود آن‌جا تا برای خود عنوانی و قدرتی کسب کند، یا سود و بهره‌ی مادی را به خود متوجه کند؛ می‌رود آن‌جا تا این کارها را انجام بدهد، سهم مردم را در اداره‌ی امور مالی کشور از آنها بگیرد، با دشمنان مردم مبارزه کند، آنها را در مقابل دشمن‌هایشان مصونیت بدهد، آنها را به صلاح نزدیک کند؛ صلاح با بُعد وسیع مادی و معنوی‌اش که از نظر علی علیه‌السّلام و در منطق نهج‌البلاغه مطرح است. شهر را و حیطه‌ی حکومت خود را آباد کند. یعنی به طور خلاصه انسانها را بسازد، سرزمین را آباد کند، اخلاق و ارزشهای معنوی را بالا ببرد، وظائف مردم و آنچه را که در جنب حکومت برعهده‌ی آنهاست آنها را استنقاذ کند و استعداء کند.۱۳۶۰/۰۲/۲۹

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی