نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

جزء 17

جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۳۶ ق.ظ

ایوب و استقامت برای خدا شکر در نعمت و شکر در مشکلات

بت شکنی ابراهیم: 51 تا 71

داوود و سلیمان: 75 تا 91

۹۸/۰۲/۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین صفاریان

j17

نظرات  (۱۴)

ایوب و استقامت برای خدا شکر در نعمت و شکر در مشکلات

وَ أَیُّوبَ إِذْ نَادَى‏ رَبَّهُ أَنىّ‏ مَسَّنىِ‏ الضُّرُّ وَ أَنتَ أَرْحَمُ الرَّاحمِینَ(83)

فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکَشَفْنَا مَا بِهِ مِن ضُرٍّ  وَ ءَاتَیْنَاهُ أَهْلَهُ وَ مِثْلَهُم مَّعَهُمْ رَحمَةً مِّنْ عِندِنَا وَ ذِکْرَى‏ لِلْعَابِدِینَ(84)

صبر در برابر بلا

روایت، میزان الحکمه به نقل از کنزالعمال، رسولُ اللّهِ صلى الله علیه و آله :کانَ أیُّوبُ أحلَمَ النّاسِ ، و أصبَرَ النّاسِ ، و أکظَمَ النّاسِ لِغَیظٍ .

روایت، انسان باید در کنار بلاها نعمت ها را هم ببیند، گاهی فرد چهل سال به میلش زندگی کرده چند اتفاق که برایش می افتد به کلی همه ی سرگذشت خود را فراموش میکند و از قضا و قدر و بخت بد و اقبال سیاه همه جا را پر میکند،

میزان الحکمه به نقل از الدعوات عن ابن عبّاس :إنّ امرأةَ أیُّوبَ علیه السلام قالَت لَهُ یَوما : لَو دَعَوتَ اللّهَ أن یَشفیَکَ ! فقالَ : وَیحَکِ ! کُنّا فی النَّعماءِ سَبعینَ عاما فهَلُمَّ نَصبِرْ فی الضَّرّاءِ مِثلَها ! قالَ : فلَم یَمکُثْ بعدَ ذلکَ إلاّ یَسیرا حتّى عُوفِیَ .

 

روایت،بلا گاهی به دلیل گناه است گاهی نه. مقایسه ی اینکه حاج آقا ببین این همه آدم مال مردم خور دارن راحت زندگی میکنن مگه من چه گناهی کردم که خدا باید این بلاها رو به سرم بیاره.

علل الشرایع: عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: ابْتُلِیَ أَیُّوبُ ع سَبْعَ سِنِینَ‏ بِلَا ذَنْبٍ‏.

روایت، حواسمون به حرف زدن ها باید باشه، واسه ی قائل باد هواست ولی ممکنه زندگی شنونده رو زیر و رو کنه، اثر حرف شنیدن انقدر زیاده که  در مورد ایوب که آن همه بلا را صبر کرد داریم، صبر کرد تا سرزنش و تعییر

علل الشرایع:عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ‏ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى ابْتَلَى أَیُّوبَ ع بِلَا ذَنْبٍ فَصَبَرَ حَتَّى‏ عُیِّرَ وَ أَنَّ الْأَنْبِیَاءَ لَا یَصْبِرُونَ عَلَى التَّعْیِیرِ.

تفسیر قمی: ... وَ سُئِلَ أَیُّوبُ بَعْدَ مَا عَافَاهُ اللَّهُ أَیُّ شَیْ‏ءٍ کَانَ أَشَدَّ عَلَیْکَ مِمَّا مَرَّ عَلَیْکَ قَالَ: شَمَاتَةُ الْأَعْدَاءِ...

شکر در نعمت سپس شکر در مشکلات

روایت، تفسیر قمی، بعد از شکر در نعمت ها مرحله ی بعد شکر در بلا و ابتلاست

عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ بَلِیَّةِ أَیُّوبَ ع الَّتِی ابْتُلِیَ بِهَا فِی الدُّنْیَا لِأَیِّ عِلَّةٍ کَانَتْ قَالَ لِنِعْمَةٍ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ بِهَا فِی الدُّنْیَا وَ أَدَّى شُکْرَهَا وَ کَانَ فِی ذَلِکَ الزَّمَانِ لَا یُحْجَبُ إِبْلِیسُ عَنْ دُونِ الْعَرْشِ‏[1] فَلَمَّا صَعِدَ وَ رَأَى شُکْرَ نِعْمَةِ أَیُّوبَ حَسَدَهُ إِبْلِیسُ فَقَالَ یَا رَبِّ إِنَّ أَیُّوبَ لَمْ یُؤَدِّ إِلَیْکَ شُکْرَ هَذِهِ النِّعْمَةِ[2] إِلَّا بِمَا أَعْطَیْتَهُ مِنَ الدُّنْیَا وَ لَوْ حَرَمْتَهُ دُنْیَاهُ مَا أَدَّى إِلَیْکَ شُکْرَ نِعْمَةٍ أَبَداً فَسَلِّطْنِی عَلَى دُنْیَاهُ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ لَا یُؤَدِّی إِلَیْکَ شُکْرَ نِعْمَةٍ أَبَداً فَقِیلَ لَهُ قَدْ سَلَّطْتُکَ عَلَى مَالِهِ وَ وُلْدِهِ قَالَ فَانْحَدَرَ إِبْلِیسُ فَلَمْ یُبْقِ لَهُ‏[3] مَالًا وَ لَا وَلَداً إِلَّا أَعْطَبَهُ‏[4] فَازْدَادَ أَیُّوبُ‏ لِلَّهِ‏ شُکْراً وَ حَمْداً فَقَالَ فَسَلِّطْنِی عَلَى زَرْعِهِ یَا رَبِّ قَالَ قَدْ فَعَلْتُ فَجَاءَ مَعَ شَیَاطِینِهِ فَنَفَخَ فِیهِ فَاحْتَرَقَ فَازْدَادَ أَیُّوبُ‏ لِلَّهِ‏ شُکْراً وَ حَمْداً فَقَالَ یَا رَبِّ سَلِّطْنِی عَلَى غَنَمِهِ فَسَلَّطَهُ عَلَى غَنَمِهِ فَأَهْلَکَهَا فَازْدَادَ أَیُّوبُ‏ لِلَّهِ‏ شُکْراً وَ حَمْدا...(البته این فکر کنم همون روایتی ه که علامه تو المیزان رد میکنه که ابتلای ایوب طوری بوده باشه که طبع آدمی ازش متنفر بشه. البته تا اینجای روایت مشکلی نداره و مطابق با آیه ی 41 سوره ی مبارکه ص هم هست وَ اذْکُرْ عَبْدَنَا أَیُّوبَ إِذْ نَادَى‏ رَبَّهُ أَنىّ‏ مَسَّنىَ الشَّیْطَانُ بِنُصْبٍ وَ عَذَابٍ(41))

اصلاح داستان، نظر علامه در مورد داستان ایوب هم شاید خوب باشه که گفته بشه. ایوب به این شکلی که شاید برخی تصور میکنن نیفتاد

أقول: و روی عن ابن عباس ما یقرب منه، و عن وهب أن امرأته کانت بنت میشا بن یوسف، و الروایة- کما ترى- تذکر ابتلاءه بما تتنفر عنه الطباع و هناک من الروایات ما یؤید ذلک لکن بعض الأخبار المرویة عن أئمة أهل البیت ع ینفی ذلک و ینکره أشد الإنکار کما یأتی.

و عن الخصال،: القطان عن السکری عن الجوهری عن ابن عمارة عن أبیه عن جعفر بن محمد عن أبیه ع قال: إن أیوب ع ابتلی سبع سنین من غیر ذنب- و إن الأنبیاء لا یذنبون لأنهم معصومون مطهرون- لا یذنبون و لا یزیغون- و لا یرتکبون ذنبا صغیرا و لا کبیرا-.

و قال: إن أیوب من جمیع ما ابتلی به- لم تنتن له رائحة، و لا قبحت له صورة- و لا خرجت منه مدة من دم و لا قیح، و لا استقذره أحد رآه، و لا استوحش منه أحد شاهده، و لا تدود شی‏ء من جسده- و هکذا یصنع الله عز و جل بجمیع من یبتلیه- من أنبیائه و أولیائه المکرمین علیه-. و إنما اجتنبه الناس لفقره و ضعفه فی ظاهر أمره ...



[1] ( 1) فی نسخة: من دون العرش. م.

[2] ( 2) فی نسخة: شکر هذه النعم.

[3] ( 3) فی نسخة: أعنى أیوب.

[4] ( 4) أی أهلکه.

بت شکنی اصلی ابراهیم، شکستن بت های شکل گرفته در ذهن مردم بود:

آنچه که انبیای الهی و نبی گرامی اسلام (ص) در هم شکستند بت هایی بودند که به عنوان مظهر «مفهوم پرستش » که نیاز درونی آدمی بود مورد اشاره واقع می شدند; زیرا: «بت پرستی » یا «کفرورزی » هر دو مفاهیمی هستند که مصداق بیرونی پیدا می کنند; یعنی «بت پرستی » یا «کفرورزی » در عمل بت پرست جلوه گر می شوند . لیکن انبیا در پی آن بودند که هم مفهوم بت پرستی و هم مصادیق آن را در هم شکنند . هم بت را بشکنند و هم شیوه بت پرستی را ویران کنند و پیروزی آنها زمانی ظاهر شد که مصادیق کفر را شکستند اما در هم شکستن آن «مفهوم » و حذف شدن تمامیت آن «مفهوم » نیازمند زمانی دراز بود; زیرا، مصداق در بیرون بود و مفهوم در درون . مصداق نمود داشت و «مفهوم » پنهان و پوشیده بود .

إِذْ قَالَ لِأَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا هَاذِهِ التَّمَاثِیلُ الَّتىِ أَنتُمْ لهَا عَکِفُونَ(52)

قَالُواْ وَجَدْنَا ءَابَاءَنَا لهَا عَابِدِینَ(53)

قَالَ لَقَدْ کُنتُمْ أَنتُمْ وَ ءَابَاؤُکُمْ فىِ ضَلَالٍ مُّبِینٍ(54)

قَالُواْ أَ جِئْتَنَا بِالحَقِّ أَمْ أَنتَ مِنَ اللَّاعِبِینَ(55)(نشان میدهد انقدر این ها را در ذهن خود بزرگ کرده بودند که شوخی میپنداشتند سخن نبی بر حق را)

روایت، بت پرستی فقط خدا دانستن بت  و سجده کردن برای او نیست:

تفسیر قمی: ِ عَنْ أَبِی بَصِیرٍ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع‏ فِی قَوْلِهِ‏ وَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آلِهَةً لِیَکُونُوا لَهُمْ عِزًّا کَلَّا سَیَکْفُرُونَ بِعِبادَتِهِمْ وَ یَکُونُونَ عَلَیْهِمْ ضِدًّا[1] یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَیْ یَکُونُ هَؤُلَاءِ الَّذِینَ اتَّخَذُوهُمْ آلِهَةً مِنْ دُونِ اللَّهِ عَلَیْهِمْ ضِدّاً یَوْمَ الْقِیَامَةِ وَ یَتَبَرَّءُونَ مِنْهُمْ وَ مِنْ عِبَادَتِهِمْ إِلَى یَوْمِ الْقِیَامَةِ ثُمَّ قَالَ لَیْسَ الْعِبَادَةُ هِیَ السُّجُودَ وَ لَا الرُّکُوعَ إِنَّمَا هِیَ طَاعَةُ الرِّجَالِ مَنْ أَطَاعَ الْمَخْلُوقَ فِی مَعْصِیَةِ الْخَالِقِ فَقَدْ عَبَدَه‏

کافی شریف: ٍ عَنْ أَبِی جَعْفَرٍ ع قَالَ: مَنْ‏ أَصْغَى‏ إِلَى‏ نَاطِقٍ فَقَدْ عَبَدَهُ فَإِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَقَدْ عَبَدَ اللَّهَ وَ إِنْ کَانَ النَّاطِقُ یُؤَدِّی عَنِ الشَّیْطَانِ فَقَدْ عَبَدَ الشَّیْطَانَ.

 

(برای ما هم ممکن است بت هایی در ذهنمان شکل گرفته باشد. بت یعنی آن چیزی که انسان برای آن مستقلا اثر قائل باشد فلذا بت یک نفر پول است(کافی: عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص‏ مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ عَبَدَ الدِّینَارَ وَ الدِّرْهَم‏)، یک نفر قدرت سیاسی، یک نفر مدرک، یک نفر شاگرد و منزلت و اجتماعی و یک نفر بنده ی شهوت است(مجموعه ی ورام، عن العلی ع: ... ُ ثَلَاثَةٌ عَبْدُ رِقٍ‏ وَ عَبْدُ شَهْوَةٍ وَ عَبْدُ طَمَع‏...) ....حتی بت یک نقر میتواند قدرت پوشالی غرب باشد، اگر ما امام خمینی ره را بت شکن زمان میدانیم از همین جهت است که او این بت ساخته شده در ذهن عده ای که آمریکا را منشاء اثر و قدرت میدانستند را شکست)



[1] ( 5) مریم: 81.

حتی اگر با براهین روشن برای خود اینان روشن کنی که در اشتباهند، فکر غلطشان را دور نمی اندازند، تو را دور می اندازند. ایشان خودشان متوجه شدند که در اشتباه اند اما رفتارشان را ترک نکردند

قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هَذَا فَسَْلُوهُمْ إِن کَانُواْ یَنطِقُونَ(63)

فَرَجَعُواْ إِلىَ أَنفُسِهِمْ فَقَالُواْ إِنَّکُمْ أَنتُمُ الظَّلِمُونَ(64)

ثمَّ نُکِسُواْ عَلىَ‏ رُءُوسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا هَؤُلَاءِ یَنطِقُونَ(65)

قَالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ مَا لَا یَنفَعُکُمْ شَیًْا وَ لَا یَضرُّکُمْ(66)

أُفٍّ لَّکمْ وَ لِمَا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ  أَ فَلَا تَعْقِلُونَ(67)

قَالُواْ حَرِّقُوهُ وَ انصُرُواْ ءَالِهَتَکُمْ إِن کُنتُمْ فَعِلِینَ(68)


 

داود و سلیمان

وَ دَاوُدَ وَ سُلَیْمَانَ إِذْ یحَْکُمَانِ فىِ الحَْرْثِ إِذْ نَفَشَتْ فِیهِ غَنَمُ الْقَوْمِ وَ کُنَّا لحُِکْمِهِمْ شَاهِدِینَ(78)

فَفَهَّمْنَاهَا سُلَیْمَان

 اصل داستان داوود و سلیمان ع، ترجمه ی فیض الاسلام که گویا مطابق روایت از الفقیه باشه(گفته‏اند: روزى دو کس نزد داوود آمدند، یکى گفت: اى داوود گوسفندان این کس در شب بباغ انگور من آمده آن را ویران و تباه ساخته‏اند، داوود مطابق حکمى که خداى تعالى بر پیغمبران گذشته وحى نموده بود فرمود: بر او لازم بود که گوسفندانش را در شب حفظ و نگهدارى کند تا مال مردم را تباه نکنند، چنان که بر تو لازم است که در روز کشت خود را حفظ نمایى، پس چون او گوسفندانش را در شب حفظ نکرده و گوسفندان مال تو را تباه ساخته‏اند ضامن است، و براى اینکه قیمت و بهاى آنچه از تو تباه شده مساوى و برابر بهاى گوسفندان او است باید گوسفندان را بتو بدهد، سلیمان مطابق وحى‏اى که باو رسیده بداوود گفت: باید گوسفندان را بدارنده باغ داد تا آنکه از پشم و شیر و آنچه را که میزایند سود برد، و باغ را بدارنده گوسفندان تا آنکه رنج کشیده آن را مانند اوّل گرداند، آن گاه باغ را به صاحب باغ و گوسفندان را بدارنده آن باز گردانید، و این هر دو حکم موافق حکم خداى تعالى بود، نه از روى اجتهاد و سعى و کوشش، زیرا اجتهاد از روى ظنّ و گمان است و پیغمبران منزّه و پاک‏اند از اینکه از روى ظنّ و گمان چیزى بگویند، یا کارى انجام دهند، پس حکم سلیمان ناسخ و از میان برنده حکم داود بود)

پیام: گاهی خدا به فرزندی در فهمی عنایتی میکند که از پدر خود پیش می افتد در این حالات پدر نباید تکبر کند، هرچند فرزند هم باید بداند که مطلب را چگونه انتقال دهد که موجب بی احترامی و شکستگی پدر نباشد.

وَ عَلَّمْنَهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَّکُمْ لِتُحْصِنَکُم مِّن بَأْسِکُمْ  فَهَلْ أَنتُمْ شَکِرُونَ(80)

و در آیه ی 80 اشاره میشود که علم ساخت زره را به داود آموختیم تا شما را حفظ کند. این نشان میدهد حفظ در گرو دانش دفاعی ست.  این که انتظار داشته باشیم ما کاری انجام ندهیم و صرفا دلخوش به نصر الهی باشیم اشتباه است، انبیا نیز برای حفظ اعوان خود از همین روش های عادی بهره میجسته اند.

سپاس حضرت ایوب سراسر آسمان‌ها را فرا گرفته بود و این حرف خیلی سنگین است که همه ملائکه حرفش را می‌زنند، یعنی تمام ملائکه به لحاظ ارتباطی با وجود ایوب ارتباط برقرار می‌کردند و از او بهره‌مند می‌شدند. این بحث معرفتی مهمی است. یعنی گفتگوی ملائکه از یک شخص گفتگوی مثل ما نیست که یک چیزی در موردش بگویند. گفتگو یعنی تعلق و ارتباط، یعنی ملائکه متعلق به وجود ایوب شدند و از او بهره‌مند می‌شدند. با نام او رشد می‌کردند و تبرک می‌جستند. اولیای الهی هم مراتب دارند. ملائکه از جهت ذاتی مقام ثابت دارند ولی در ارتباط با انسان‌های کامل به کمال می‌رسند. وقتی شیطان اینها را شنید، حسادت کرد و نقشه ریخت. به خدای سبحان عرض کرد که اینکه خیلی مهم نیست که این همه به او دادی و شاکر است. شاکر نباشد چه کند؟ این شکر موقعی مهم است که وقت نداری باشد و شاکر باشد. ابلیس می‌گوید: من تضمین می‌دهم اگر من را بر اموالش مسلط کنی، می‌بینی که شاکر نیست. آیا شیطان بر اموال و اولاد و جان‌های انسان‌ها می‌تواند مسلط باشد یا نه؟ این اصلاً امکان پذیر نیست که خود شیطان مسلط باشد. اما شیطان می‌تواند با وسوسه و رابطه‌هایی که دارد، کاری کند که از طریق انسان‌های دیگر و تدبیرهای دیگران، یا نظام طبیعی عالم که اراده الهی باشد، کاری کند که به دیگری فشار بیاید. و الا با دشمنی که شیطان با انسان دارد، دلش می‌خواهد همه انسان‌ها از بین بروند.

گاهی مانند جریان خضر و موسی که خضر رفت کشتی را سوراخ کرد و فرزند را کشت، میزان طبیعی و تکوین عالم است که گاهی این بیانش می‌شود، این سلسله در طول هم قرار می‌گیرند. خدای سبحان گفت: عیب ندارد و اموالش را در اختیار تو قرار دادم. اموال ایوب شعوب مختلفی داشت. از یک طرف چهارپایان و کشاورزی و خدم و حشمی که داشت، روزی آنها به او داده شده بود. در جایی ساکن بودند. او آمد از قسمتی شروع کرد و اینها را با یک باد سوزانی که آمد، قسمتی از چهارپایان از بین رفتند. آمد به عنوان یکی از کارگزاران ایوب، نه به عنوان شیطان، فجیع مسأله را توزیع کرد که نبودی ببینی خدای تو، این باد را مسلط کرد و آورد و اموال تو از بین رفت. «فقال یا أیوب قال لبیک قال هل تدری ما الذی صنع‏ ربک‏ الذی‏ اخترته و عبدته بإبلک و رعائها» می‌دانی خدای تو که تو او را به عنوان رب انتخاب کردی، با اموال تو و با کسانی که شتربانان تو بودند، چه کرد؟ ایوب گفت: «قال أیوب أیهاً إنها ماله» اگر خدای من است برای خودش بوده است. «أعارنیه و هو أولى به» برای خودش است، هر تصرفی می‌خواهد بکند. «إذا شاء ترکه» اگر بخواهد می‌گذارد و اگر بخواهد می‌گیرد. «و إن شاء نزعه» من کاره‌ای نیستم. تصور کنید ثروتمندی اموال زیاد دارد و یکباره می‌گویند: قسمت بزرگی از اموالت از بین رفت، آن هم به فجیع‌ترین وضعی که قابل پیش‌بینی نباشد. فقط مسأله از بین رفتن سرمایه نیست، شیطان گفت: خدای تو با تو چنین کاری کرد! جلوی مردم اینطور گفت. که کسی که یکباره مورد فشار قرار می‌گیرد و از این طرف و آن طرف برایش می‌آید، اگر یک آدم الهی باشد، در ذهن یکسری شکل می‌گیرد، این چه کار کرده خدا با او بد شده است. یا خدا ولش کرده است، یا نکند خدایش راست نیست. یک حمله اعتقادی است که با آن حمله اعتقادی می‌خواست ایوب را به زمین بزند و اطرافیان را بدبین کند. «و قدیما ما وطنت نفسی و مالی على الفناء» من از ابتدا تمام مالم را آماده از بین رفتن کرده بودم. چون برای من نبود که اختیار نگه داشتن آن را داشته باشم. باقی اوست و اختیار دست اوست.

«فقال إبلیس فإن‏ ربک‏ أرسل‏ علیها نارا من السماء فاحترقت کلها» خدای تو ناری را از آسمان فرستاد و همه را آتش زد. «فترک الناس مبهوتین» مردم چند دسته شدند، یک عده باور کردند خدای ایوب با ایوب لج کرده و مالش را از بین می‌برد. یک عده به اصل خدا شک کردند که این چیزی که می‌گفت: خداست پس معلوم می‌شود خدا نبود. یک عده می‌گفتند: معلوم است خدای او ضعیف است که نتوانست در برابر این حمله مقاومت کند. «وقوفا علیها یتعجبون منها منهم من یقول ما کان أیوب یعبد شیئا و ما کان إلا فی غرور و منهم من یقول لو کان إله أیوب یقدر على أن یصنع شیئا لمنع ولیه و منهم من یقول بل هو الذی فعل ما فعل» خود خدا این کار را کرد و ایوب را شماتت کردند. «یشمت به عدوه و یفجع به صدیقه قال أیوب الحمد لله حین أعطانی» ایوب گفت: من سپاس می‌گویم خدایی که وقتی به من مالی داد «و حین نزع منی» و وقتی از من گرفت، «عریانا خرجت من بطن أمی» من وقتی از شکم مادرم زاده شدم هیچی نداشتم، «و عریانا أعود فی التراب» همانطور هم برمی‌گردم «و عریانا أحشر إلى الله تعالى» عریان محشور می‌شوم. «لیس ینبغی لک أن تفرح حین أعارک الله» نه وقتی که خدا این همه اموال به من داد باعث شد غافل شوم، «و تجزع حین قبض عاریته» آن زمان هم که دارد از من می‌گیرد، عاریه است و دلبستگی ندارد. «الله أولى بک و بما أعطاک» خدا به آنچه می‌دهد و از تو می‌گیرد اولی است.

«و لو علم الله فیک أیها العبد خیراً» حضرت به این ابلیس در لباس چوپان می‌گوید: اگر خدا به تو خیری می‌دید، «لقبل روحک مع تلک الأرواح» تو هم با آنها می‌برد. معلوم می‌شود تو را نپسندید که ماندی. اگر تو می‌رفتی «فآجرنی فیک و صرت شهیدا» خدا به من اجر بالاتری می‌داد بخاطر اینکه تو هم شهید شده باشی. «و لکنه علم منک شرا» خدا می‌دانست تو شر هستی. «فأخرک الله و خلصک من البلاء» خدا تو را تأخیر انداخته تا بلکه برگردی، «کما یخلص الزؤان من القمح الخالص فرجع إبلیس لعنه الله» ابلیس نزد اصحابش برگشت و شکست خورد. ابلیس فراخوان داد و سرکرده‌ها و متخصصین جنگ روانی را جمع می‌کند. متخصص‌های مختلف را در همین جریان سه بار جمع می‌کند و خودش قابلیت قوی دارد و حرف‌های متخصصین را نقد می‌کند. بعد یک حرف قوی را شدنی می‌داند. شیطان یک کار تخصصی در مقابله با انسان می‌کند. ما خیلی راحت هستیم، او با یک کار تخصصی و جدی است، منتهی خدای سبحان کاری کرده که با ملائکة الرب که کمک ما هستند، اگر قصد مقابله کنیم، امدادهای آنها توطئه‌های او را برای ما رسوا خواهد کرد. در ادامه دارد نزد یارانش برگشت و گفت: «فقال لهم ما ذا عندکم من القوة» چه چیزی دارید، بیایید بگویید. «فإنی لم أکلم قلبه» نتوانستند یک ذره صدمه به قلب این بزنند. «قال عفریت» عفریت یعنی سرکرده‌هایشان، هرکدام چیزی گفتند. بعد نزد خدا آمد و اجازه خواست بر اموال دیگر هم غالب باشد. هم مقام شکر ایوب بیشتر شد، تا اینکه نزد خدا آمد و فقیر مطلق شد و چیزی نداشت. اما فرزندان و بدن سالم دارد. می‌داند دوباره می‌تواند برگرداند. دوازده پسر دارد، گفت: مرا بر فرزندان او مسلط کن! هی مصیبت عظیم‌تر می‌شود. دارد که بر فرزندان او مسلط شد، یک زلزله عظیمی آمد به طوری که خانه‌های اینها کلاً زیر و رو شد. بعد نزد ایوب آمد به عنوان یکی از کسانی که خدم و حشم اینها بود، وقتی زلزله آمد ناله‌های اینها شروع شد. با یک جان گدازی برای ایوب، به عنوان کسی که آنجا بود و نتوانست کاری کند، می‌گوید: «یا أیوب لو رأیت بنیک کیف عذبوا و کیف قلبوا فکانوا منکسین على رءوسهم یسیل دماؤهم و دماغهم من أنوفهم» می‌دیدی که اینها چطور به زمین افتادند، چطور اینها له شدند، قلبت تکه تکه می‌شد. «و أشفارهم و أجوافهم‏ و لو رأیت کیف شقت بطونهم» شروع به روضه خواندن کرد و به عنوان شاهد صحبت می‌کرد و گریه می‌کرد. «فتناثرت أمعاؤهم لتقطع قلبک فلم یزل یقول هذا و نحوه و یرققه حتى رق أیوب ع فبکى» گریه ایوب درآمد، «و قبض قبضة من التراب فوضعها على رأسه» خاک در بستر خود ریخت و ابلیس فکر کرد به حاجت خود رسیده است و خوشحال شد. «فاغتنم إبلیس ذلک فصعد سریعا بالذی کان من جزع أیوب مسرورا» طولی نکشید «به ثم لم یلبث أیوب أن فاء و أبصر فاستغفر» پیغمبر اکرم وقتی فرزندش از دنیا رفت، گریه کرد و گفت: پدر هستم و دلم می‌سوزد. احساس دارم اما ناسپاسی نکردم. ایوب هم ناسپاسی نکرد و هیچ شکایت نکرد.

وقتی چنین شد «و صعد قرناؤه من الملائکة بتوبته فبدروا إبلیس إلى الله تعالى و هو أعلم فوقف‏ إبلیس خاسئا ذلیلا» خیلی ذلیل شد. نزد خدای سبحان آمد و گفت: خدایا، آنچه بر ایوب آسان و ضعیف کرده تحمل را، این است که اگر مالش را از دست داد و فرزندانش را از دست داد، این است که خودش سالم است. دوباره اینها را بازسازی می‌کنم و هرچه هست تحمل می‌کنم. اجازه بده من بر بدن او هم قدرت پیدا کنم. انبیاء حتماً باید به گونه‌ای باشند که بدن اینها هیچ حالت نفرت برای دیگران ایجاد نکند. مریضی که باعث شود دیگران دوست نداشته باشند نزد اینها بیایند، چون اگر اینطور شود و کسی نیاید، عذر دارد. لذا مریضی پیش می‌آید اما واگیردار نیست. ضعف پیش می‌آید اما ضعفی که باعث نفرت شود، نه! می‌گوید: مرا بر بدن او مسلط کنید، خدای سبحان با مشخصاتی اجازه می‌دهد. 

دارد که مریضی بدن حضرت ایوب شدت و ضعفش شدید شد. نه ثروت دارد، نه فرزند دارد، شایعات نسبت به او شدید شد، نگاه‌ها متفاوت شد، خودش مریض شد و افتاده شد، به طوری که قبلاً مردم که تابع شهرت و اموال و عزت و احترام او بودند، با این شبهه پراکنی‌ها کم کم از او روی برگرداندند، به طوری که ابلیس شایع کرد که مریضی ایوب واگیردار است. لذا اگر در شهر بماند باعث می‌شود شما هم بگیرید. مردم فشار آوردند، ایوب و همسرش در یکی از خرابه‌های اطراف شهر زندگی خود را ادامه دادند و در یکی از خرابه‌های کنار شهر رفتند که فاصله داشت. همه این اتفاقات در عرض چند روز است که نشان بدهد شایعات مردم روز به روز قوی شود و سرعت پیدا کند. اینها او را طرد کردند و ایوب به کنار شهر رفت. همسر ایوب که رحمه اسمش بود، دختر افرائیم، فرزند یوسف، این تنها کسی بود که با ایوب باقی ماند و این خانم ثروتمندی که از پدر بزرگش ثروت داشت و در ناز و نعمت بود، حالا به فقر و مریضی و حرف‌های مردم افتاده، از اوج عزت به ذلت ظاهری افتاده است.

این خانم در خانه‌های مردم شهر کارگری می‌کرد. لباس می‌شست و جارو می‌کرد و به این خانم یک غذایی از ته مانده سفره یا قسمتی از سفره می‌دادند که بیاورد تا با حضرت ایوب بخورند. چون ایوب قدرت ایستادن نداشت و خانمش کار می‌کرد، کارگری سخت می‌کرد. شیطان وقتی دید باز هم اینها از پا نمی‌افتند، سرکرده‌ها را صدا زد که من چه کنم عاجز شدم؟ گفتند: چرا از زن او غافل هستی. او تنها کسی است که به او اتکا دارد. این را از دست بدهد، از پا می‌افتد. این خانم کار می‌کرد و برمی‌گشت، زبان حمد ایوب آنچنان بود که با هم حمد می‌کردند. شیطان شایع کرد چون ایوب مریضی واگیردار دارد و این خانم با او ارتباط دارد و از او مراقبت می‌کند، مریضی را در شهر به شما منتقل می‌کند. خانم به شهر آمد، در می‌زد و در را باز نمی‌کردند. تا ظهر درون شهر و کوچه‌ها می‌چرخید و ظهر شیطان به صورت انسان گفت: شما چه کسی هستی در این شهر می‌چرخی و اینطور در می‌زنی؟ گفت: همسر ایوب هستم! گفت: همسر ایوب و دختر یوسف، یاد دوران شکوه و عزت انداخت که چه روزهایی داشتی! هفتاد سال با راحتی زندگی کردند و در اوج پیری به این مبتلا شوند، خیلی سخت است. می‌گوید: این چه وضعی است داری؟ پس آن راحتی کجاست؟ هی نمک پاشید. این خانم گفت: خدای سبحان بندگانش را دو جور رشد می‌دهد. گاهی با نعمت تا صفات شکر در وجود اینها بروز پیدا کند و گاهی با بلا و سختی تا صفات صبر در اینها آشکار شود. ما چگونه این خدا را شاکر باشیم که پسندید برهه‌ی عظیمی از عمر ما را که ما را با راحت تا صفات شکر در وجود ما فعلیت پیدا کند و پسندید بر ما دوران سختی را که صفات صبر هم در وجود ما فعلیت پیدا کند.

امروز این خیلی مصداق دارد که ما کمترین گرفتاری، منشاأ گرفتاری به حق یا ناحق، اما می‌شود با ابتلاء گفت: من دیگر نمی‌توانم. خدا، خدا نیست. اگر بود این ابتلاء نبود. حق این حرف‌ها داریم؟ می‌شود بگوییم: حالا که سخت شده من هرطور می‌خواهم باشم؟ قدر این خانم را در اسوه بودن نگه داریم. خانم‌ها خیلی جاها می‌توانند آقایان را هدایت کنند و حفظ کنند. ایمان خانم‌ها معمولاً پایدارتر است و خدای سبحان مورد لطف بیشتری آنها را قرار می‌دهد. لذا اگر بتوانند خانواده‌ها را به این سمت و سو سوق بدهند که گرفتاری را سبک کنند، تسهیل کنند و گرفتاری را آسان کنند، چون سختی با غر زدن حل نمی‌شود اما همین غر زدن ممکن است خدای نکرده باعث شود انسان‌ها نسبت به خدا بدبین شوند. این گرفتاری بعد از مشکلات زیادی حل شد و این نشان می‌دهد که گرفتاری می‌تواند دائم نباشد، همینطور که آمدنش حکمتی دارد، رفتنش هم با آن حکمت امکان پذیر است.

بت شکنی
در روز فتح مکه، پس از ورود لشگریان اسلام به شهر، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در منطقه حجون در کنار ابوطالب کمی استراحت کرد، سپس در حالی که سوار بر شتر بود برای طواف خانه خدا رهسپار مسجدالحرام شد. پیامبر لباس نظامی بر تن و کلاه خود بر سر داشت و مهاجرین و انصار که گرداگرد وجودش حضور داشتند، به پیروی از او با صدای بلند تکبیر می گفتند تا وقتی با اشاره پیامبر، همگان ساکت شدند. 

پیامبر در نخستین دور طواف وقتی در برابر کعبه رسید، با چوب بلندی که در دست داشت، ضربه‌ای به بت‌های هبل و اساف و نائله زد و آنها را سرنگون کرد و این آیه را خواند:« قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقا»؛ (بگو حق آمد و باطل محو و نابود شد و باطل همیشه نابودشدنی است.) با سقوط هبل، بت بزرگ، پیامبر دستور داد آن را بشکنند. زبیر به تمسخر به ابوسفیان گفت:« هبل بت بزرگ شکسته شد!» و ابوسفیان با نهایت دلخوری گفت:« بس کن. اگر غیر از خدایی که محمد می‌گوید خدای دیگری بود، اوضاع ما این گونه نبود.» 

آن‌گاه پیامبر بتی را بالای بام کعبه دید. به حضرت علی علیه السلام فرمود:« من می‌ایستم، تو بر دوش من بالا برو و آن بت را به زمین بیفکن.» سپس فرمود:« اگر تمام امت من بخواهند مرا تحمل کنند، از شدت سنگینی و عظمت وحی نمی‌توانند، ولی من تو را تحمل می‌کنم.» حضرت علی علیه السلام بر دوش پیامبر ایستاد و بت را برگرفت و آن را به کوه صفا کوبید و خرد کرد. سپس خندان از دوش پیامبر پایین آمد. پیامبر پرسید:« چرا می‌خندی؟» 
علی علیه السلام جواب داد:« در شگفتم که از بالای دوش شما به زمین آمدم ولی چیزی احساس نکردم.» 

رسول خدا فرمود:« چگونه می‌خواهی چیزی احساس کنی در حالی که محمد تو را بر دوش گرفت و جبرئیل تو را پایین آورد.» 
بعدها علی علیه السلام تعریف می‌کرد که «هنگامی که بر دوش پیامبر بودم به گونه‌ای بودم که گویی اگر می‌خواستم به آسمان دست یابم، می‌توانستم.» 

منابع:
  • مغازی واقدی، ج2، ص832
  • بحارالانوار، ج40، ص61
آزر با این که ابراهیم را از یکتاپرستی منع می‌کرد، ولی وقتی که چشمش به چهره ملکوتی ابراهیم می‌افتاد، محبتش نسبت به او بیشتر می‌شد، از آن‌جا که آزر رئیس کارخانه بت‌سازی بود، روزی چند بت به ابراهیم داد تا او آن‌ها را به بازار ببرد و مانند سایر برادرانش آن‌ها را به مردم بفروشد، ابراهیم خواسته آزر را پذیرفت، آن بت‌ها را همراه خود به طرف میدان و بازار آورد، ولی برای این که فکر خفته مردم را بیدار کند، و آن‌ها را از پرستش بت بیزار نماید، طنابی در گردن بت‌ها بست و آن‌ها را در زمین می‌کشانید و فریاد می‌زد: «مَنْ یشْتَرِی مَنْ لا یضُرُّهُ وَ لاینْفَعُهُ؛ چه کسی این بت‌ها را که سود و زیان ندارند از من می‌خرد.» سپس بت‌ها را کنار لجن‌زار و آب‌های جمع شده در گودال‌ها آورد و در برابر چشم مردم، آن‌ها را در میان لجن و آب آلوده می‌انداخت و بلند می‌گفت: «آب بنوشید و سخن بگویید!!» 

← ارشاد حضرت ابراهیم
به این ترتیب عملاً به مردم می‌فهمانید که: «بت‌ها شایسته پرستش نیستند، به هوش باشید و از خواب غفلت بیدار شوید و به خدای یکتا و بی‌همتا متوجه شوید، و در برابر این بت‌های ساختگی و بی‌اراده که سود و زیانی ندارند سجده نکنید مگر عقل ندارید، مگرانسان نیستید، چرا آن همه ذلّت، چرا و چرا؟!» آن‌ها را نزد آزر آورد و به او گفت: «این بت‌ها را کسی نمی‌خرد، در نزد من مانده‌اند و باد کرده‌اند.»

برای ما که از پس هزار سال خدا پرستی به رفتار اقوام پیشین می نگریم عجیب است که آنها خورشید و ماه را می پرستیدند. از آن عجیب تر کسانی هستند که چیزی را می پرستند که خودشان با دست خودشان ساخته اند. برای ما جای شگفت است که انسان بتی را که به دست خود تراشیده روزی دهنده خودش بداند. 

قالَ أَ تَعْبُدُونَ ما تَنْحِتُونَ. وَ اللَّهُ خَلَقَکُمْ وَ ما تَعْمَلُونَ (صافات95و96)
گفت: آیا آنچه را  خود ‏تراشیده اید، مى‏پرستید؟! در حالى که خدا شما را و آنچه را مى‏سازید، آفریده است. 
آری عجیب است اما حتی عجیب تر از آنها خود ما مسلمانان هستیم. آنها که روی به پرستش بتها آورده بودند خدا و پیامبر و امام و قرآن را ندیده و نشناخته بودند. اما ما مسلمان که نسل به نسل قرآن کریم را برای یکدیگر به ارث گذاشتیم و در هر مجلسی خواندیم و وعظ واعظان را شنیدیم و هزاران جلد کتاب نگاشتیم اینک از بت پرستان پیشی گرفته ایم و روی آنها را سفید کرده ایم. 
بتهای ما  دیگر از سنگ و چوب نیست آنها از آلیاژی نادیدنی ساخته شده اند. بتهای ما آن چیزی است که شب و روز به خدمت آن مشغولیم. همان چیزهایی است که شب هایمان را در اندیشه آن می گذرانیم. بت من آن افکاری است که مرا از سجده برای خداوند عالم بازمی دارد. آداب و رسومی که ما را به نافرمانی خدا بکشاند همان بتهایی است که با دستان خود تراشیده ایم و آنچنان به خدمت آنها مشغولیم که گویی وحی منزل است. 
بت پرست کسی است که بخاطر کسب امتیازات بیشتر برای بالادست خود خضوع می کند تا بگوید خداوند عالم روزی رسان من نیست این تو هستی که مرا روزی می دهی.بت پرست مردی است که رضای همسرش را به رضای خدا ترجیح می دهد. بت پرست زنی است که رضایت خدا را وا می گذارد تا رضایت مردمان را به دست آورد تا او را به زیبایی بستایند و او بر خود افتخار کند
معنای لا اله الا الله این است که هیچ معبودی جز خدا نیست ولی باید دقت داشت که معبودهایی وجود دارد که از بت ها چوبی بسیار بدتر هستند. قرآن مجید می فرماید که بعضی از افراد هوای نفس خود را معبود خود قرار داده اند: ﴿أَ فَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ ﴾ (1)

همچنین در حدیث مشهور آمده است که شیطان درهم و دینار را دو بت معرفی می کند که عده ای آنها را می پرستند و اگر کسی آنها را بپرسد شیطان قانع است که بت های سنگی و چوبی را نپرستند. این در زمانی بود که اولین بار سکه ی درهم و دینار زده شد شیطان آنها را گرفت و روی چشم و سینه اش گذاشت و صیحه ای زد و به آنها گفت: ای نور چشمان من و میوه ی قلب من مَا أُبَالِی مِنْ بَنِی آدَمَ إِذَا أَحَبُّوکُمَا أَنْ لَا یَعْبُدُوا وَثَناً حَسْبِی مِنْ بَنِی آدَمَ أَنْ یُحِبُّوکُمَا. (2)

این بت همان چیزی است که عربستان سعودی توسط آن قوانین الهی و اخلاقی را زیر پا گذاشته و در حال کشتار و ویران کردن یمن است.

همچنین است بت شهوت پرستی که توسط آن جنایات زیادی انجام می شود و در شبکه های مجازی موجب فساد و متلاشی کردن خانواده ها شده است.

مقام نیز یک بت است. بعضی هستند که وقتی به مقام رسیدند به هر قیمتی سعی در حفظ آن دارند و حتی از تملق و چاپلوسی و دروغ و غیره فروگذار نمی کنند.
آیت الله مکارم شیرازی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی