منافقان به بهانهى افراد ناتوان و بیمار یا روزهاى بارانى، در برابر مسجد قُبا مسجدى ساختند که در واقع پایگاه تجمّع خودشان بود، و از پیامبر در آستانهى عزیمت به جنگ تبوک، خواستند آنجا نماز بخواند و افتتاح کند. بعد از مراجعت پیامبر صلى الله علیه و آله از تبوک، آیه نازل شد و نیّت شومشان را بر ملا کرد. پیامبر فرمان داد
طبق بعضى روایات، ساختِ مسجد ضرار در مدینه، به دستور ابوعامر بود. وى که پدر حنظلهى غسیل الملائکه است، از عابدان مسیحى بود و در قبیلهى خزرج نفوذ داشت. با هجرت پیامبر صلى الله علیه و آله و گسترش و نفوذ اسلام، او به مخالفت با پیامبر پرداخت و نقش منافقانه در جنگ احد داشت. سرانجام به مکّه گریخت و از آنجا به روم رفت و از پادشاه روم براى براندازى اسلام کمک خواست. شگفتا که او رهبر منافقان بود و پسرش حنظله، عاشقِ اسلام و پیامبر و شهید شد! «2»
هنگام دعوت پیامبر براى نماز در مسجد ضرار، سه مسأله را مطرح کردند: عشق به نماز جماعت، عشق به ناتوانان و عشق به رهبر و نماز او. و هر سه منافقانه بود. منافقان همواره چنین بودهاند؛ در برابر موسى، سامرى توطئه مىکند، در برابر مسجد نبوى، مسجد اموى مىسازند و در برابر على علیه السلام قرآن بر نیزه مىکنند. همان گونه که گوسالهى سامرى را سوزاندند، مسجد منافقان را نیز مىسوزانند تا درسى براى تاریخ باشد.
در کوفه و شام نیز به خاطر پیروزى یزید بر امام حسین علیه السلام مساجدى ساخته شد، که امامان ما آنها را مساجد ملعونه نامیدند!
مگر امام خمینى قدس سره در اوج سلطنت جائرانه و سراپا مسلح شاه که همهى قدرتهاى داخلى و حمایتهاى خارجى را پشتیبان خود داشت نفرمود: «شاه باید برود» و مگر به جانشین شاه نفرمود: «من توى دهن این دولت مىزنم» مگر به استکبار مسلّط جهانى، آمریکا نفرمود که: «آمریکا هیچ غلطى نمىتواند بکند» به راستى این جملات باکدام ملاحظات سیاسى واحتیاطات معمولى سازگار است؟
بعضى معتقدند که براى برخورد با مظاهر و عوامل فساد باید با آنها مبارزهى منفى کرد، همانطور که یکى از بزرگان نسبت به سینماهاى زمان طاغوت که وسیلهاى جدّى در انحراف نسل جوان بود اظهار مىداشت که اگر مردم به سینما نروند خود بخود تعطیل مىشود، امّا آیه فوق این تفکّر را محکوم مىکند و اصرار دارد که باید مایهى فساد برچیده شود. چنانچه حضرت موسى علیه السلام گوساله طلایى را آتش زد و پیامبر گرامى اسلام صلى الله علیه و آله مسجد ضرار پایگاه منافقان را تخریب کرد.
آیه ی مورد بحث گروه دیگری را نشان می دهد که اینها هم با اینکه منافق نبودند اما تحت تاثیر وسوسه ی منافقان قرار گرفته و از رفتن به میدان جهاد تخلف نموده و همچنان در مدینه ماندند تا رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و مجاهدان از تبوک برگشتند. اینان از کار خود پشیمان و شرمنده شده و برای عذرخواهی نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمدند. رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم با بی اعتنایی کامل با آنها برخورد کرد و حتی کلمه ای با آنها سخن نگفت! مسلمانان نیز به پاس احترام آن حضرت، از آنها اعراض کرده و همگی با چهره ی منقبض با آنها رو به رو شدند و کلمه ای با آنها حرف نزدند! این جریان در مدینه پخش شد و یک اعتصاب عمومی علیه آنها که سه نفر بودند بوجود آمد و حتی به خانواده های آنها نیز کشیده شد. زنان و فرزندانشان نیز از آنها اعراض نموده و از سخن گفتن با آنها لب فرو بستند و کار بالا گرفت تا آنجا که زنانشان خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمده و گفتند: اگر امر می فرمایید، از شوهرانمان جدا بشویم. فرمودند: نه! جدا نشوید. اما نزدیکشان نروید و به خود راهشان ندهید. آنها سخت در فشار افتادند و دیدند هیچ راه ندارند. راستی که چه مبارزه ی خوب و موثری که نه هزینه ای دارد و نه دعوا و دردسری! یک محاصره ی اجتماعی علیه بدکاران که هیچ چاره ای جز بازگشتن از کجروی نمی یابند. این جمله از امام امیرالمومنین علیه السلام نقل شده که: «رسول خدا ما را امر فرموده که با معصیت کاران با ترش رویی و چهره ی درهم کشیده برخورد نمائیم». آنها دیدند، نه در خانه جایی دارند و نه در بازار و خیابان و مسجد. در همه جا مورد تحقیر و بی اعتنایی قرار گرفته اند. ناچار از شهر بیرون رفتند و مدتی در بیابان ماندند. بستگانشان برای آنها غذا می بردند ولی حرف نمی زدند! غذا را می گذاشتند و می رفتند. بعد از مدتی با خودشان گفتند: ما هم مسلمانیم و باید از پیامبرمان تبعیت کنیم. اگر او با ما حرف نمی زند، ما هم از یکدیگر اعراض کرده و از هم جدا شویم. لذا از هم جدا شده و هر کدام به گوشه ای از بیابان رفتند و مشغول دعا و تضرع و زاری شدند تا خدا توبه شان را بپذیرند. این حال ادامه داشت تا پس از پنجاه روز، آیه ی مورد بحث نازل شد و پذیرش توبه شان از جانب خدا اعلام گردید
مرحوم علامه ی طباطبایی (رض) اینجا به نکته ای توجه کرده و فرموده اند: همیشه توبه ی بنده میان دو توبه ی خدا قرار می گیرد. اول خدا توبه می کند، یعنی بازگشت به رحمت کرده و توفیق به بنده می دهد، آنگاه بنده توبه می کند، یعنی بازگشت به اطاعت می کند، و بار دیگر خدا توبه می کند یعنی عذر بنده اش را می پذیرد. در نتیجه دو توبه از خدا و یک توبه از بنده است. در اینجا هم می بینیم «تاب علیهم» توبه ی خداست. «لیتوبوا» توبه ی بنده است. بعد «إن الله هو التواب الرحیم» توبه ی دوم خداست. توبه ی اول خدا توبه ی توفیق است و توبه ی دومش توبه ی غفران و این کمال لطف و عنایت خداست.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی کوشش عاشق بیچاره به جایی نرسد
و لذا در آیه ی شریفه جمله ای «لیتوبوا» که دنبال جمله ی «ثم تاب علیهم» آمده است، نشان می دهد که توبه ی انسان غایت توبه ی خداست، یعنی خدا عنایت خود را شامل حال انسان گنهکار می کند، برای این که او متنبه گشته و توبه کند و آنگاه خدا هم بپذیرد. «إن الله هو التواب الرحیم»، «چرا که خداوند توبه پذیر مهربان است».
آیه 117: این آیه در مورد غزوه تبوک و مشکلات طاقتفرسایى که به مسلمانان در این جنگ رسید نازل شده، این مشکلات به قدرى بود که گروهى تصمیم به بازگشت گرفتند اما لطف و توفیق الهى شامل حالشان شد، و هم چنان پا بر جا ماندند.
از جمله کسانى که مىگویند آیه در مورد او نازل شده" ابو حیثمه" است، که از یاران پیامبر ص بود، نه از منافقان، ولى بر اثر سستى از حرکت به سوى میدان تبوک به اتفاق پیامبر ص خوددارى کرد.
ده روز از این واقعه گذشت. هوا گرم و سوزان بود، روزى نزد همسران خود آمد، در حالى که سایبانهاى او را مرتب و آماده و آب خنک مهیا و طعام خوبى فراهم ساخته بودند، او ناگهان در فکر فرو رفت و به یاد پیشواى خود پیامبر ص افتاد و گفت: رسول خدا ص که هیچ گناهى ندارد و خداوند گذشته و آینده او را تضمین فرموده، در میان بادهاى سوزان بیابان اسلحه به دوش گرفته، و رنج این سفر دشوار را بر خود تحمل کرده، ابو حیثمه را ببین که در سایه خنک و کنار غذاى آماده و زنان زیبا قرار گرفته است، این انصاف نیست.
سپس رو به همسران خود کرد و گفت به خدا قسم با هیچکدام از شما یک کلمه سخن نمىگویم، و در زیر این سایبان قرار نمىگیرم، تا به پیامبر ص ملحق شوم، این سخن را گفت و زاد و توشه برگرفت و بر شتر خود سوار شد و حرکت، کرد، هر قدر همسرانش خواستند با او سخن بگویند او کلمهاى بر زبان جارى نکرد، و هم چنان به حرکت ادامه داد تا به نزدیکى تبوک رسید.
مسلمانان به یکدیگر مىگفتند: این سوارى است که از کنار جاده مىگذرد اما پیامبر ص فرمود اى سوار! ابو حیثمه باشى بهتر است.
هنگامى که نزدیک شد و مردم او را شناختند گفتند آرى ابو حیثمه است، شتر خود را بر زمین خواباند و به پیامبر ص سلام گفت، و ماجراى خویش را بازگو کرد، پیامبر ص به او خوشآمد گفت و براى او دعا فرمود.
چرا از جنگ تبوک به" ساعة العسرة" تعبیر شده است؟!
" ساعت" از نظر لغت به معنى بخشى از زمان است، خواه کوتاه باشد یا طولانى، البته به زمانهاى خیلى طولانى، ساعت گفته نمىشود، و" عسرت" به معنى مشقت و سختى است.
تاریخ اسلام نشان مىدهد که مسلمانان هیچگاه به اندازه جریان تبوک در فشار و زحمت نبودند.
زیرا از طرفى حرکت به سوى تبوک در موقع شدت گرماى تابستان بود.
و از سوى دیگر خشکسالى مردم را به ستوه در آورده بود.
و از سوى سوم فصلى بود که مىبایست مردم همان مقدار محصولى که بر درختان بود جمعآورى و براى طول سال خود آماده کنند.
از همه اینها گذشته فاصله میان مدینه و تبوک بسیار طولانى بود.
و دشمنى که مىخواستند با او روبرو شوند، امپراطورى روم شرقى، یکى از نیرومندترین قدرتهاى جهان روز بود.
اضافه بر اینها، مرکب و آذوقه در میان مسلمانان به اندازهاى کم بود که
ولى با تمام این اوصاف مسلمانان غالبا روحیه قوى و محکم داشتند و على رغم تمام این مشکلات به سوى دشمن همراه پیامبر ص حرکت کردند و با این استقامت و پایمردى عجیب درس بزرگى براى همه مسلمین جهان در تمام قرون و اعصار به یادگار گذاشتند، درسى که براى همه نسلها کافى بود، و وسیله پیروزى و غلبه بر دشمنان بزرگ و مجهز و خطرناک.
شک نیست در میان مسلمانان افرادى بودند که روحیه ضعیفترى داشتند، و همانها بودند که فکر بازگشت را در سر مىپروراندند که قرآن از آن تعبیر به" مِنْ بَعْدِ ما کادَ یَزِیغُ قُلُوبُ فَرِیقٍ مِنْهُمْ" کرده است (زیرا" یزیغ" از ماده" زیغ" به معنى تمایل و انحراف از حق به سوى باطل است).
ولى همانگونه که دیدیم روحیه عالى اکثریت، و لطف پروردگار آنها را نیز از این فکر منصرف ساخت، و به جمع مجاهدان راه حق پیوستند.
یونس علیه السلام چون برگشت، دید که آن قوم هلاک نشدهاند، سبب را پرسید، ماجرا را برایش شرح دادند.
منبع: تفسیر صافی و مجمع البیان