نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

جزء 1

شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۵۶ ب.ظ

 آدم و حوا ع
زمینه سازی برای بحث داستان های قرآن
فرعی: ساختن خانه توحید توسط ابراهیم ع

۹۸/۰۲/۱۴ موافقین ۰ مخالفین ۰
امیرحسین صفاریان

j1

نظرات  (۸)

۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۳۷ امیرحسین صفاریان
# ویژگی_داستانهای_قرآن

 1- بیان حقیقت

 قرآن کریم سرگذشت فراوانی را از انبیا و اقوام گذشته آورده است که همگی بیان کننده وقایع و حقایقی است که در گذشته رخ داده است. قرآن نیز آنها را بدون کم و کاست ذکر نموده است.

 چنان که درباره سرگذشت اصحاب کهف می فرماید:«نَحنُ نَقُصُّ عَلَیک بَنَأهُم بِالحَقِّ اِنَّهُم فِتیةٌ آمَنُوا بِرَبِّهِم و زِدناهُم هُدی(6)؛ ما سرگذشت اصحاب کهف را به طور حقیقی و واقعی برای تو گزارش می کنیم، آنان جوانمردانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما بر هدایت و رستگاریشان افزودیم».

 این تعبیر نشان می دهد که هم اصل ماجرا حقیقت دارد و به وقوع پیوسته و هم نقل آن مشوب به تخیل نیست، پس نقل و منقول، هر دو حق اند. بنابراین یکی از ویژگی های مهم داستان های قرآنی، حقیقی بودن خود آنهاو نتیجه آنهاست. بنابراین چون قرآن حقیقت محض است، نحوه بیانش نیز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمی کشاند و هرگز خیال را به جای واقعیت بازگو نمی کند و مطلب تخیلی را تحقّقی نمی نماید.(7)

 اگرچه تمام اخبار و قصه های قرآن در سطح حواس و درک مردم بیان شده است، ولی اموری است حقیقتی که هیچ گونه مجازی در آن ها نیست. در تفکر فلسفی و دینی غرب از زبان سمبلیک و نمادین سخن به میان آمده است و در این راستا تحقیقات گسترده ای کرده اند، آن بخش از این مطالب که به کتاب مقدّس مسیحیان بازمی گردد، در واقع توجیه سخنان خلاف واقعی است که متأسفانه به دلیل تحریفات گسترده، در آن کتاب بسیار دیده می شود، سخنان آن کتاب هیچ ربطی به قرآن و زبان قرآن ندارد، چون زبان قرآن، زبان حقیقتی است که به ذات معانی اشاره دارد و داستان های آن نیز مسائلی است که اتّفاق افتاده و به بهترین روش بر قلب پیامبر اسلام (ص) نازل گردیده است.

 مانباید اصطلاحاتی که در دنیای غرب، با توجه به پیشینه فرهنگی، دینی و تاریخی خاصّ آن دیار استفاده می شود، درباره قرآن و معارف بلند الهی و دینی اسلام نیز به کار بریم. در غرب؛ مخصوصاً از قرن هیجدهم به بعد، مسیحیت از تمام صحنه ها عقب رانده شد، کتاب مقدّس، اهمیت خود را از دست داد و مورد نقّادی فلسفه و علم جدید قرار گرفت که این امر متألّهین مسیحی را به چاره اندیشی فراخواند.نظریات متفاوت و گاهی متناقض - که همگی برای ترمیم جنبه های غیر عقلانی مسیحیت و کتاب تحریف شده آن پدید آمد - ره آورد آن چاره اندیشی هاست. نظریه زبان سمبلیک و مجازی نیز یکی از این نظریه هاست که متأسّفانه برخی بدون توجّه به پیشینه تاریخی، فرهنگی و دینی آن، درباره قرآن به کار می برند.(8)

 2 - گزینش صحنه های درس آموز:

 

 قرآن کریم کتاب تاریخ نیست تا هر وقایع تاریخی ای را آن طور که رخ داده بنگارد، بلکه تنها به بیان بخش هایی می پردازد که با هدف آن (هدایت) هماهنگ باشد. سپس آن را به عنوان سنّت الهی بازگو می کند؛ مثلاً نام حضرت موسی(ع) بیش از صد بار در قرآن کریم آمده و قصّه های آن حضرت در بیست و هشت سوره به طور گسترده بیان شده است، امّا بخش هایی مانند: ثبت تاریخ میلاد و وفات آن حضرت در قرآن نیامده، بلکه به نکات حسّاس و آموزنده سرگذشت وی پرداخته است، مثل سانحه مهم وحی الهی (الهام) به مادرش درباره انداختن کودک در دریا (رودخانه نیل)، ایجاد طمأنینه در قلب مادر و مژده بازگشت فرزند بعد از بزرگ شدن و رسیدن به مقام رسالت، سخن به میان آمده است. هم چنین از تاریخ هجرت موسی از مصر به مدین و زمان بازگشت وی از مدین به مصر جمله ای در قرآن نیست، امّا از خدمت گزاری رایگان موسی(ع) برای تأمین آب گوسفندان فرزندان شعیب و نیز از دامداری دختران شعیب، عفاف و پاکدامنی آنان، کیفیت آشنایی موسی (ع) با شعیب، نحوه انتخاب کارگزار که باید در کار خویش امین و بر کار خود مسلط و نیرومند باشد، مشاهده آتش و رفتن به سوی آن و شهود نور و استماع کلام توحیدی خداوند از درخت سخن به میان آمده است.(9)

 3 - نظم ویژه در بیان داستان:

 

 قرآن در بیان یک داستان، تمام مطلب را یک جا نمی گوید، بلکه هر قسمتی از آن را به مناسبتی در جایی می آورد و این خواننده است که بایستی آنها را به هم مرتبط سازد؛ مثلاً سرگذشت قوم بنی اسرائیل در بیش از بیست سوره بیان شده که در سرتاسر قرآن پراکنده است و به هیچ وجه ترتیب زمانی در آن رعایت نشده است. این پراکندگی در واقع عمومی است و بخشی از هدف قرآن را در راستای بیان قصه ها تأمین می کند.

 بنابراین خداوند هدایت و تربیت انسان ها را غالباً در پناه قصّه دنبال می کند و در هر مناسبتی قسمتی از داستان را بیان می کند. لذا می توان گفت: داستان گویی قرآن پراکنده، امّا زنده، پویا، هدف دار، بیدار کننده، عبرت انگیز و سوق دهنده انسان در مسیر تعالی و هدایت است.(10)

 4 - بررسی از زوایای متنوع:

 

 بحث بسیار مهم و کارسازی که در قصه های قرآن وجود دارد، مسئله تکرار است. کسانی که چنین مباحثی را دنبال می کنند شاید آگاه باشند که یکی از ایرادهای مهمی که خاورشناسان و نویسندگان دیگر، بر قصّه های قرآن گرفته اند، همین تکرار است.

 علت تکرار قصه های قرآن این است: هر جا خداوند برای ابلاغ پیامش نیازمند حرکت، گفت و گو و صحنه ای بوده آن را بیان کرده است. این ویژگی در داستان حضرت موسی(ع) بیش از سایر قصه های قرآن به چشم می خورد.

 بیان کردن صحنه های مختلف از یک رویداد، همان چیزی است که در داستان نویسی امروز اصطلاحاً به آن «زاویه دید» می گویند. قصه های قرآن هم به شکل منشور و با زوایای متفاوتی مطلبی را بیان می کند، یعنی ابلاغ یک پیام بستگی به مقدار، کیفیت و شرایط مکانی و زمانی دارد.پس رمز تکرار در قصه های قرآن این است که:

 اولاً: جلوه ها و ابعاد در هر قصه ای با هدف و غایت خاصی به مخاطب نشان داده شود.(11)

 ثانیاً: بعضی از وقایع که به صورت مبهم و تحریف شده در کتب آسمانی دیگر نقل شده به صورت حقیقی و دور از تحریفات، روشن شود؛ مثلاً تولّد و عروج حضرت عیسی (ع) در کتب مقدس به گونه ای نقل شده که در بنیان و اساس ادیان الهی دیگر خدشه وارد نموده است و تأثیر این دگرگونی آن چنان عمیق بوده که مسئله توحید را به «تثلیث» و مسئله عیسی (ع) را به «فرزند خدا» بازگردانده است، لذا خداوند در آیات متعددی داستان چگونگی تولّد حضرت عیسی (ع) و عروج او را تکرار نموده است که بدین شرح است:

 الف - سوره مریم، آیات 16 تا 36؛ ب - سوره نساء، آیات 156 و 157؛ ج - سوره مائده، آیات 72 تا 75؛ د - سوره زخرف، آیات 63 و 64. ه - سوره آل عمران، آیات 45 تا 51.(12)

 5 - آمیختگی مطالب:

 

 مطالب داستانی قرآن به شدّت با یکدیگر آمیخته است و چه بسا که یک یا چند آیه مطالب متنوّعی را در زمینه های گوناگونی بیان کند. بنابراین می توان گفت که آمیختن مطالب مختلف داستانی، یکی از شیوه های بیان قرآن در تاریخ و داستان سرایی را تشکیل می دهد، به عنوان مثال: آیات 30 تا 39 سوره بقره اختصاص به داستان آفرینش حضرت آدم (ع) دارد که خداوند در این ده آیه مطالب داستانی و تاریخی را به صورت فشرده و تقریباً غیر قابل تفکیک بیان فرموده است؛ مانند:

 الف - کیفیت آفرینش حضرت آدم (ع)؛ ب - مقام انسان نسبت به خدا؛ ج - مقام انسان در مقابل فرشتگان؛ د - وضعیت شیطان و خمیر مایه وجودی او؛ ه - مقابله دو خط یا دو جریان خدایی و شیطانی؛ و - ویژگی های فسق، کفر و استکبار در خط شیطان؛ ز - ویژگی های فرمانبرداری، ایمان و تواضع که سمبل آن در این جا ملائکه هستند؛ ح - ویژگی های علم، اراده و قدرت که انسان را شایسته تکلیف می سازد. ط - پایان هر یک از دو جریان.

 آمیختگی جنبه های فوق، ضمن ایجاد تنوّع در کلام، از یک سو مطالعه تاریخ و فلسفه تاریخ در قرآن را دشوار می سازد و از سوی دیگر فرد جست جوگر دقیق و با حوصله را با دریایی مشحون از گوهرهای پربها در زمینه مورد بحث روبه رو می سازد، به طوری که هرچه کاوش می کند، شور و حال بیشتری می یابد.(13)

 6 - مقدّمه دورنگر:

 

 در قرآن گاهی عاقبت و سرانجام یک داستان از همان ابتدا ظاهر می شود و پس از آن، داستان از همان اوّل روال عادی خود راپی می گیرد و گام به گام پیش می رود و چقدر شروعی به این ظرافت، زیبا و دل نشین است. که انسان در همان آغاز، انجام را هم پیش رو داشته باشد ضمن این که نتیجه کلّی را می بیند سؤال های مختلفی نیز ذهن ریزبین و نقّادش را به جست و جو واداشته و او را به تعقیب و پی گیری قصّه از زوایای مختلف فرا می خواند.

 سرگذشت حضرت موسی (ع) و فرعون در سوره قصص بر این سیاق ریخته شده است یعنی ابتدا با جملاتی کوتاه، گویا و اعجاز گونه، عمل کرد فرعون را این گونه برمی شمارد:

 او در زمین گردن کشی و طغیان کرد، شعار «تفرقه بینداز و حکومت کن» را سرلوحه کار خود قرار داد. پسران را می کشت و دختران را به بیگاری می کشید، زیرا او از مفسدان روی زمین بود. از این رو فرعون و دار و دسته اش سرانجام از آنچه می ترسیدند بر سرشان آمد. این جاست که این مقدمه آخر بین، پایان می یابد و از آن پس با تفصیل و به آرامی وارد داستان حضرت موسی (ع) و فرعون می شود؛ ولادت، نشو و نما و وقایع پس از پیامبری او را - که هر کدام بحثی جداگانه دارد - دنبال می کند و این سرگذشت را خاتمه می دهد.(14)

 7 - نقل قول مستقیم گفتگوها

 

 قرآن در نقل حوادث تاریخی، علاوه بر ذکر شرح حال وضع کلی مردم، گاهی به تأمّل و تفکر در یک موضوع آن قدر اهمیت می دهد که گفت گوهای فردی را عیناً نقل می کند؛ مثل سرگذشت حضرت شعیب (ع) و موسی (ع) و گفتگوی دو نفره آنان که می فرماید: «قالَ اِنّی اُریدُ اَن اُنکحَک اِحدَی ابنَتَی هاتَینِ عَلی اَن تَأجُرَنی ثمانِی حِجَجٍ(15)؛ شعیب گفت: من می خواهم یکی از این دو دخترم را به ازدواج تو در آورم بر این مَهر که هشت سال برای من کار کنی، «قالَ ذلِک بینی وبینَک اَیمَا الاَجَلَینِ قَضَیتُ فَلا عُدوانَ عَلی(16)؛حضرت موسی (ع) عهد را پذیرفت و گفت: هر کدام از این دو مدّت را که به انجام برسانم بر من ستمی نشده است. جالب توجه این که واژه «قالَ» و مشتقات آن جزء واژه هایی است که بیش ترین کاربرد را در قرآن دارد؛ به عنوان مثال: واژه «قل»315 بار(17)، «قالَ»501 بار(18) و «قالوا»311 بار(19)تکرار شده است که تأییدی است بر توجّه و اهمیت قرآن به نقل دقیق جزئیات حوادث و وقایع.

 8 - کاربرد واژه های متفاوت

 

 از آن جا که قرآن کریم کتاب تربیتی و سازنده هر مکان و زمانی است، بعضی از واژه ها را در بیان داستان یک پیامبر به صورت مترادف تکرار می کند تا شنونده و متعلّم مطالب جدیدی بیاموزد. لذا در مقام هدایت، لازم است که مطلب واحد در هر مناسبت با واژه ای خاصّ ادا شود تا ویژگی پند و موعظه و سازندگی را داشته باشد. این کاربرد واژه به شکل های مختلف، علاوه بر مسئله هدایت، نکته جدید و مفهوم تازه ای هم به مخاطبان می آموزد.(20) مثلاً جریان تبدیل عصای حضرت موسی (ع) در سوره های طه، اعراف، و نمل سه بار تکرار شده است و هر بار به جای کلمه "مار" یک واژه به کار برده شده است: «... فَاِذا هِی حَیةٌ تَسعی»(21)؛ «...فَاِذا هِی ثُعبانٌ مبینٌ»(22) و «...فَلَمّا رَآها تَهتزُّ کانَّها جآنٌّ...».(23)

 در حقیقت هر واژه در آیات فوق یکی از ویژگی های این مار را بیان می کند: «حیة: مار زنده»، «ثعبان: مار بزرگ» و «جانّ: مار بی آزار»؛یعنی این عصای حضرت موسی (ع) به ماری تبدیل می شد که هم زنده بود و حقیقت داشت، هم بزرگ بود و هم نسبت به حضرت موسی(ع) بی آزار و بی زهر بود.(24)

 9 - داوری قاطع درباره سخن دیگران

 

 قرآن کریم بر خلاف برخی از کتب داستانی متداول، پس از نقل آرای مختلف به داوری آنها می پردازد. از این رو، اگر مطلبی را نقل کند و سخنی درباره ابطال وردّ آن نیاورد، نشانه امضا و پذیرش آن است(25)؛ چنان که از فرزند صالح حضرت آدم (ع) نقل می کند که معیار پذیرش عمل در نزد خدا تقواست: «قالَ اِنّما یتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ المُتَّقینَ(26)؛امّا آن را رد نمی کند، امّا در جای دیگر پس از نقل گفته منافقان آن را ابطال می کند:«یقُولُونَ لَئِن رَجَعنا الی المدینةِ لَیخرِجَنَّ الاَ عَزُّ مِنها الاذلَّ وَلِلّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلمُؤمِنینَ وَلکنَّ المُنافِقینَ لا یعلَمُون (27)؛ سخن منافقان این بود که خود را عزیز می پنداشتند و مؤمنان را ذلیل، ولی خداوند بعد از نقل گفتار باطل آنها به بطلان آن پرداخته و می گوید: عزّت و سرافرازی از آن خدا، پیامبرش و مؤمنان است، ولی منافقان نمی دانند. لذا بر اثر داشتن این ویژگی، «قول فصل» نام گرفته است.

 10 - ارائه مطلب به نحو اَحسن

 

 خدای سبحان قصّه های قرآن را «قصه های حق» معرفی می کند: «وَاتلُ عَلَیهِم نَبَأَ ابنَی آدمَ بِالحقِّ(28)؛ سپس نقل آن و کیفیت ارائه آن را به نحو احسن بیان می کند: «نحنُ نَقُصُّ عَلَیک اَحسَنَ القَصَصِ(29)...؛ قصه سرایی آن به بهترین سبک و نوع است، نه آن که قصه های قرآنی بهترین قصّه باشد.

 در قصّه حضرت یوسف (ع) به مسائل عبرت آموز و درس دهنده تاریخ زندگی آن حضرت می پردازد، نه به جزئیات داستان، مثلاً سخنی از آن حضرت نقل می کند که مایه هدایت همه انسان هاست. او در برابر دعوت زنان می گوید: «قالَ رَبِّ السّجنُ اَحَبُّ اِلی مِمّا یدعُوننی الیه؛(30) پروردگارا! من به زندان می روم ولی تن به آلودگی نمی دهم!

 در داستان حضرت سلیمان (ع) و قدرت و عظمت او این جمله را از آن حضرت نقل می کند:«هذا مِن فَضلِ رَبّی لِیبلُوَنی أاشکرُ اَم اَکفُرُ...؛(31) این قدرت و عظمت همگی از فضل پروردگار من است تا مرا بیازماید که آیا شکرگزار نعمتم یا کفران کننده آن.

 در قصّه «ذی القرنین» و سدّ بزرگ فلزی او نقل می کند که وی گفت: «هذا رحمةٌ من ربّی»؛ (32) این توانایی و صنعت رحمتی است از پروردگار من.

 این دو سخن ارزشمند به همه ما این درس را می دهد که هرچه داریم و هر کار بزرگی در زندگی فردی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، صنعتی و سازندگی انجام می دهیم، آن را از خود نبینیم، بلکه آن را نعمتی از جانب پروردگار بدانیم و همیشه شکرگزار او باشیم.

 بنابراین، قرآن کریم کتاب هدایت و حکمتی است که برای تبیین و تنزیل حکمت و معارف بلند و متعالی خود، قصص و تمثیل هایی را بیان می دارد و این خود یکی از علل جاودانگی قرآن کریم است.(33) که با بلندای معارف خود بلندای آتیه بشری را هدایت می کند.

 11 - حدوث شخصی «واقعی» و بقای نوعی«تمثیلی»

 

 تمام قصه های پیامبران و اولیای الهی در قرآن، حقایقی است که اتّفاق افتاده است، نه این که نمادهایی از حقایق متعالی باشد که به زبانی زیبا و قابل فهم برای انسان ها بیان شده باشد؛ چنان که در داستان های عرفانی ای هم چون داستان مولوی و عطّار می بینیم که این داستان ها حقیقت ندارند، امّا مخاطب را به حقایق زیبای عرفانی و اخلاقی رهنمون می سازند.

 به عنوان مثال: داستان حضرت آدم (ع) و مقام خلیفة اللّهی حقیقتاً رخ داده است، امّا این قضیه تنها شامل حضرت آدم نمی شود، بلکه انسان های کامل دیگری هم شامل می شود. به عبارت دیگر: این داستان در حدوث، شخصی است، امّا در بقا نوعی. لذا مقام خلیفةاللّهی و تعلیم اسما و سجده ملائکه در حقیقت به مقام انسانیت اشاره دارد که حضرت آدم (ع) مظهر آن بود، یعنی این مقام شایسته انسان کامل است و آن کسی که متعلّم به اسما، معلّم و سجود ملائکه قرار گرفت، انسان کامل است و حضرت آدم (ع) در این داستان، نمونه و عصاره مقام انسانیت و الگوی انسان کامل است. فرشتگان برای یک شخص سجده نکردند، بلکه برای مقام انسانیت و انسان کامل که چکیده آفرینش است، خضوع و خشوع نمودند.(34)

 سایر داستان های قرآن هم از این خصیصه برخورداراند.

 12 - جلوه های هنری

 

 جلوه هایی از هنر که در قرآن به کار رفته، شامل انواع مختلف؛ از جمله «تنوّع اسلوب» است. در بسیاری اوقات، یک قصه و یک رویداد واقعی به گونه های متفاوت و مختلفی بیان شده است. گاه کوتاهی و بلندی یک رویداد خاص در کتاب آسمانی ما متفاوت است و به تعبیر امروز: دیالوگ ها و گفت و گوها با هم تفاوت دارد. علاوه بر آن ورود و خروج از داستان هم متفاوت می باشد؛ مثلاً در سوره هود (ع) وقتی وارد شدن فرشتگان بر حضرت ابراهیم (ع) نقل می شود، با روش نقل همین قصّه در جای دیگر فرق دارد. در سوره هود (ع) به جهت فرافکندن آن بار سنگینی که بر حضرت رسول (ص) پدید آمده، از رهگذر مباحث مطرح شده قصّه ابراهیم (ع) با بشارت آمده است. حال آن که در جای دیگر، همین قصه به روش انذاری و هشداری بیان شده است.

 این تنوّع اسلوبی که در بسیاری از داستان های قرآن لحاظ شده، خود نشان گر جلوه زیبا نگاری است.

 جلوه دیگر هنر در قصه های قرآن، «تقسیم آنها به نماهای مختلف» است. همان گونه که فیلم به صورت «پلان» و نماهای مختلف برای همه جذّابیت دارد، خداوند نیز قصّه ها را برش داده و نماهای مختلف را به هم دیگر وصل کرده است که با این کار به قصه قرآنی خود، پویایی و تحرّک بخشیده است.(35)

 13 - ارائه الگوی خوبان و نمونه بدان

 

 یکی از مهم ترین ابزار تعلیم و تربیت که اثر قاطع و تعیین کننده ای در ساختن شخصیت فرد و جامعه دارد، ارائه الگوهای برجسته از ارزش ها و نمونه های ضدّ ارزش هاست.برای این کار می توان از داستان های قرآن که سرشار از عبرت هاست، استفاده کرد و به خوبی ها و بدی ها عینیت داد و آنها را در قالب نمونه های تاریخی تجسّم بخشید، به گونه ای که هر فردی آن را همانند نمایش نامه ای از نزدیک ببیند؛ خود را در کنار قهرمانان تاریخ حس کند و عاقبت خوب یا بد آنها و عوامل شکست و پیروزی را به خوبی درک نماید.

 قرآن کریم در مقام تعلیم و تربیت به صورت گسترده ای از داستان استفاده می کند، یعنی با طرح قصّه های گوناگون تاریخی و استفاده منطقی از آن، در خدمت اهداف خود قرار می دهد و شنونده یا خواننده را در حالی که گویا در فضای داستان نفس می کشد و با شخصیت های آن زندگی می کند، قرار می دهد.

 بدین گونه الگوهایی که قرآن کریم در قصّه ها مطرح می کند، نمونه هایی عینی و لمس شده از خوبان و بدان خواهند بود که در پرورش افراد، بسیار مؤثّر و کار ساز هستند.(36)

 هرچند که قصه های قرآن هدف های مشخصی را تعقیب کرده و در همه آنهانمونه هایی از افراد خوب و بد را رائه می دهد، امّا بعضی از نمونه ها را انگشت نما می کند و با هدف الگو قرار دادن آن به بیان مطالب مود نظر خود می پردازد. گاهی دو نمونه خوب و بد را در کنار هم قرار داده و آنها را با هم مقایسه می کند تا شنونده یا خواننده با تفکر در آن دو نمونه و سنجش عمل کرد آنها به نتایج مطلوبی دست یابد؛ مثلاً در آیه ذیل می فرماید: «ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً لِلّذینَ کفَروا امرَاَةَ نُوحٍ وَ امرَأةَ لُوطٍ..؛(37) در این آیات شریفه، دو زن بد را با دو زن خوب مقایسه می کند: زن نوح (ع) و زن لوط(ع) را به عنوان زنان بدی که با اعمال زشت و ناپسند خود، گمراه شدند؛ در حالی که همسر پیامبر هم بودند. زن فرعون و حضرت مریم (س) که نمونه پاکی، ایمان و تقوا هستند، به عنوان زنان شایسته و صالح یاد می کند و هر دو را الگوی خوبان قرار می دهد.

۱۵ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۴:۴۰ امیرحسین صفاریان
#تفاوت_داستان‏هاى‏_قرآن‏_با_سایر_داستان‏ها:

1. قصّه‏ گو خداوند است. «نَحْنُ نَقُصُّ»

2. هدفدار است. «نَقُصُّ عَلَیْکَ مِنْ أَنْباءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِهِ فُؤادَکَ» «2»

3. حقّ است، نه خیال. «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَیْکَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» «3»

4. بر اساس علم است، نه گمان. «فَلَنَقُصَّنَّ عَلَیْهِمْ بِعِلْمٍ» «4»

5. وسیله‏ى تفکّر است، نه تخدیر. «فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ» «5»

6. وسیله‏ى عبرت است، نه تفریح و سرگرمى. «لَقَدْ کانَ فِی قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ»

۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۲:۴۶ حاج ابوالقاسم
سلام و تشکر 
لطفا درباره داستان خلقت ادم و حوا و ف یفته شدن توسط ابلیس نکات تفسیری مناسب را اضافه فرمایید
با تشکر
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۶ امیرحسین صفاریان
#حقیقت_داستانهای_قرآنی

کثر معارف و اخلاق و احکام که ما داریم از آن قصه‌ی خلقت آدم قابل به دست آوردن است یعنی قصه فقط قصه‌ی خلقت نیست قصه‌ی انبیا فقط قصه‌ی یک افرادی از نوع انسانی نیست تاریخ روحانی بشریت است حقیقت انسانی انسان را قرآن بیان می‌کند هر چه جلوتر برویم عظمت این جریان انبیا برای ما که در قرآن این همه به آن بها داده شده است روشن می‌شود 2200 آیه را دائم می‌گویم تعمد دارم هم خیلی عمیق است و هم وسیع است در همه‌ی مسائل قصه‌ی انبیا سرایت دارد از احکام گرفته تا اخلاق تا عقاید تا دقیق ترین معارف الهی گرفته در قصه‌ی انبیا خدا معارفش را با مصادیق بیان کرده حتی ولایت را یعنی ما اگر حضرات معصومین علیهم السلام را بخواهیم بشناسیم راه شناختن نبی گرامی اسلام و حضرات معصومین از راه انبیا محقق می‌شود چرا؟ آن بیانی که قرآن کریم و خدای تعالی از حقیقت معصومین گفته تعبیر زیبایی است که بعضی اولیا کردند که وقتی انبیا گرامی در آن اوج کمالاتشان که در قرآن ذکر شده اگر این اوج کمالات کنار هم قرار بگیرد این‌ها می‌سازند آن انسان کاملی را که دین ختمی ارائه داده یعنی همه‌ی انبیا در بالاترین مراتب کمالی شان بالاترین هایشان را بگذاریم کنار هم این قسمت وجود ابراهیم آن قسمت وجود موسای کلیم را آن قسمت وجود عیسی روح الله را آن قسمت وجود آدم صفی الله را همین طور بیاییم تا انبیا بزرگوار دیگر این‌ها بالاترین کمالاتشان وقتی کنار هم قرار می‌گیرد تعبیر زیبایی نیست اما از باب ناچاری است مثل قطعات یک پازل و جورچینی که کنار هم قرار می‌گیرند بعد یک شکلی از این در می‌آید این حقایق وجودیه همه اشاره دارند به یک حقیقت کمالیه هر کدام گوشه‌ای از آن را نشان می‌دهند لذا تعبیر آیه‌ی قرآن این است که «فَکَیْفَ إِذَا جِئْنَا مِن کُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِیدٍ وَجِئْنَا بِکَ عَلَى هَـؤُلَاءِ شَهِیدًا» (نساء/ 41) خطاب می‌شود به نبی گرامی اسلام که آن روزی که هر امتی نبی شان آن شاهد و میزانشان است و تو بر همه‌ی آن شاهد‌ها شاهد هستی یعنی آن‌ها شئون تو هستند هم چنان که امت انبیا شئون انبیا هستند ظهور انبیا هستند همه‌ی انبیا جلوه‌ای از وجود نبی مکرم هستند لذا اگر قرآن وجود انبیا را توصیف می‌کند دارد نبی ختمی را توصیف می‌کند برای ما دارد انسان کامل ختمی را برای ما ائمه‌ی معصومین را برای ما توصیف می‌کند
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۱۹ امیرحسین صفاریان
#اهمیت_داستانهای_قرآنی
تمام مفاهیمی را که ما دنبالش هستیم در هدایتگری در کمالات در ذیل قصه‌ی انبیا بیان کرده چون مصادیقی که داشته قرآن کریم به عنوان بهترین انسان‌ها انبیا بودند لذا در ضمن وجود مبارک انبیا علیهم السلام این تمام مفاهیم کمالی دین مطرح شده است از جمله یکی از مباحثی که در بحث سیره‌ی انبیا خیلی مشهود است این است که تعبیر مرحوم علامه در المیزان جلد ششم در ذیل بحث ادب انبیا این است که انبیا توحید مجسم هستند یعنی غیر از آن که اخلاق و فضائل مصداقا با وجود انبیا توضیح داده می‌شود و بیان می‌شود در قرآن انبیا توحید مجسم هستند و این توحجید مجسم بودن را خیلی زیبا آن جا بیان می‌کند
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۲ امیرحسین صفاریان
- ملائکه نه سنه دارند نه نوم دارند مظهر این اسم الهی هستند اما آدم خوردن داشت و این خوردن برای آن‌ها خیلی شگفت انگیز بود که قبلا هم گفته بودند خدایا چطور می‌شود این خلیفه‌ی تو باشد با این که این از ارض است و این فساد و خونریزی از او در می‌آید این هم دیدند یک علامت دیگری که خوردن در او است برای آن‌ها سخت بود قَالَت النَّوم هُوَ المَوت این‌ها گفتند خواب خودش مرتبه‌ای از مرگ است و مردن به دنبالش می‌آید وقتی ابلیس شنید که آدم می‌خورد فَلَمَّا سَمِعَ اِبلیس فَرِحَ وَ تَسَلَّی بِبَعدِ مَا فِیه او خیلی خوشحال شد وقتی خیلی خوشحال شد گفت راه نفوذم را پیدا کردم راه نفوذم را نسبت به آدم پیدا کردم راه نفوذ چه شد؟ خوردن شد تا عالم عالم است تا آدم آدم است تا انسان در عالم است راه نفوذ شیطان از راه خوردن است منتها خوردن لوازمی دارد از جمله یکی اش همین خود خوابیدن و چرت زدن است خود خوردن الی ماشاء الله لوازم دارد ان شاء الله در یک بحثی در بحث هبوط آدم شاید این بحث را بهتر باز بکنیم که چرا آدم هبوط کرد؟ از آن شجره‌ی منعیه اکل کرد یعنی شیطان خوب فهمید اکل او توجه به عالم دنیا بود و چون ملائکه و شیطان آدم را در حد بدن نگاه می‌کردند چون خوابیدن مال بدن است خوردن مال بدن است.

- پس آدم سلام الله علیه که وارد بهشت شد و خورد این‌ها ملائکه فزع کردند و شیطان خوشحال شد راه نفوذم را پیدا کردم و گفت از همین راه او را به زودی اغوا خواهم کرد دنبال راه نفوذ بود لذا خدای تبارک و تعالی در ماه مبارک رمضان وقتی که می‌خواهد از ما پذیرایی بکند مگر نمی‌گوییم هُوَ شَهْرٌ دُعِیتُمْ فِیهِ إِلَى ضِیَافَةِ اللَّهِ (وسائل الشیعه، ج 10، ص 314) با نخوردن پذیرایی می‌کند چرا؟ اساسش این است که انسان ملاک آن چه که باعث تصرف شیطان می‌شود و تسلط شیطان و نفوذ شیطان می‌شود خوردن است لذا اگر می‌فرمایند در ماه مبارک رمضان شیاطین در غل و زنجیر هستند یعنی آن اسباب و وسیله‌ای که شیطان از راه آن می‌توانست نفوذ بکند از او گرفته شده است ضعیف شده است چون ضعیف شد کم انسان می‌خورد البته انسان اگر جبران کرد آن چنان خورد که در غیر ماه رمضان نخورده آن وسیله را از دست شیطان نگرفته لذا خدا که همه‌ی عالم در اختیارش است و به ایجاد ایشان موجود است و به اعطاء ایشان به همه داده می‌شود در ماه رمضان پذیرایی اش با ندادن و نگفتن و نخوردن است با این که حرمت‌ها را بیشتر کردن است آن چیزی که قبلا مباح بود می‌گوید نخورید حرام است نخوردن نیاشامیدن و لوازم دیگر لذا تمرین است برای این که انسان در ماه رمضان بفهمد من کیستم این سوال را تکرار را داشته باشی. 

- فَقُلْنَا یَا آدَمُ إِنَّ هَـذَا عَدُوٌّ لَّکَ وَلِزَوْجِکَ» این عدو تو و زوجت است در جنت هستند حواست باشد این شما را از جنت خارج نکند معلوم می‌شود شیطان در آن جا حضور داشته منتها امکان تصرفش در مرتبه‌ی بدن و وهم و خیال بوده است این مسئله فقط انحصار به آدم ندارد یعنی ما که الآن خدا این‌ها را ذکر می‌کند به عنوان این که این حقیقت سرایت دارد در همه‌ی انسان‌ها بعد این را توسعه می‌دهد آدم نمادی از این مسئله است این واقعه که نسبت به آدم اتفاق افتاده خدا ساختار انسان را نشان می‌دهد نه فقط ساختار حضرت آدم را فقط این طور نیست که حضرت آدم مورد خطاب باشد اما به عنوان حقیقتی که این واقعه نسبت به او اتفاق افتاده اما نسبت به بقیه همه همین مسئله در وجودشان است لذا اگر شیطان در وجود ما در کدام منطقه و حیطه‌ی وجود ما قدرت تصرف دارد؟

- انسان ابدی است اما بدن انسان ابدی نیست بدن انسان موت دارد شیطان آمد نشان داد که تو بدن هستی به او گفت من تو تن تو است وقتی آدم دید بدن فنا دارد توجه کرد به درخت توجه به بدن بود توجه به بدن شجره می‌گوید شجره‌ی دنیاست
۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۴۷ امیرحسین صفاریان
#روایت

 معانی الأخبار ن، عیون أخبار الرضا علیه السلام ابْنُ عُبْدُوسٍ عَنِ ابْنِ قُتَیْبَةَ عَنْ حَمْدَانَ بْنِ سُلَیْمَانَ عَنِ الْهَرَوِیِّ قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَخْبِرْنِی عَنِ الشَّجَرَةِ الَّتِی أَکَلَ مِنْهَا آدَمُ وَ حَوَّاءُ مَا کَانَتْ فَقَدِ اخْتَلَفَ النَّاسُ فِیهَا فَمِنْهُمْ مَنْ یَرْوِی أَنَّهَا الْحِنْطَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَرْوِی أَنَّهَا الْعِنَبُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَرْوِی أَنَّهَا شَجَرَةُ الْحَسَدِ فَقَالَ کُلُّ ذَلِکَ حَقٌّ قُلْتُ فَمَا مَعْنَى هَذِهِ الْوُجُوهِ عَلَى اخْتِلَافِهَا فَقَالَ یَا أَبَا الصَّلْتِ إِنَّ شَجَرَ الْجَنَّةِ تَحْمِلُ أَنْوَاعاً فَکَانَتْ شَجَرَةَ
الْحِنْطَةِ وَ فِیهَا عِنَبٌ وَ لَیْسَتْ کَشَجَرِ الدُّنْیَا وَ إِنَّ آدَمَ ع لَمَّا أَکْرَمَهُ اللَّهُ تَعَالَى ذِکْرُهُ بِإِسْجَادِ مَلَائِکَتِهِ لَهُ وَ بِإِدْخَالِهِ الْجَنَّةَ قَالَ فِی نَفْسِهِ هَلْ خَلَقَ اللَّهُ بَشَراً أَفْضَلَ مِنِّی فَعَلِمَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ مَا وَقَعَ فِی نَفْسِهِ فَنَادَاهُ ارْفَعْ رَأْسَکَ یَا آدَمُ فَانْظُرْ إِلَى سَاقِ عَرْشِی فَرَفَعَ آدَمُ رَأْسَهُ فَنَظَرَ إِلَى سَاقِ الْعَرْشِ فَوَجَدَ عَلَیْهِ مَکْتُوباً لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ- مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِیُّ بْنُ أَبِی طَالِبٍ أَمِیرُ الْمُؤْمِنِینَ وَ زَوْجُهُ فَاطِمَةُ سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ وَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ سَیِّدَا شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ فَقَالَ آدَمُ ع یَا رَبِّ مَنْ هَؤُلَاءِ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذُرِّیَّتِکَ وَ هُمْ خَیْرٌ مِنْکَ وَ مِنْ جَمِیعِ خَلْقِی وَ لَوْلَاهُمْ مَا خَلَقْتُکَ وَ لَا خَلَقْتُ الْجَنَّةَ وَ النَّارَ وَ لَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ فَإِیَّاکَ أَنْ تَنْظُرَ إِلَیْهِمْ بِعَیْنِ الْحَسَدِ فَأُخْرِجَکَ عَنْ جِوَارِی فَنَظَرَ إِلَیْهِمْ بِعَیْنِ الْحَسَدِ وَ تَمَنَّى مَنْزِلَتَهُمْ فَتَسَلَّطَ الشَّیْطَانُ عَلَیْهِ حَتَّى أَکَلَ مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِی نُهِیَ عَنْهَا وَ تَسَلَّطَ عَلَى حَوَّاءَ لِنَظَرِهَا إِلَى فَاطِمَةَ ع بِعَیْنِ الْحَسَدِ حَتَّى أَکَلَتْ مِنَ الشَّجَرَةِ کَمَا أَکَلَ آدَمُ فَأَخْرَجَهُمَا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَنْ جَنَّتِهِ وَ أَهْبَطَهُمَا عَنْ جِوَارِهِ إِلَى الْأَرْض‏

۱۶ ارديبهشت ۹۸ ، ۱۶:۵۲ امیرحسین صفاریان
#نکته مهم

وقتی مردم داستانهای قرآنیر ا میخوانند خیلی به جزییات دقت میکنندو بعضا سوالهایی که مهم نیستند به ذهنشان میخورد. لکن این نکته باید تنبه داده شود که انسان ابتدا باید اصل داستان را بگیرد و بعد دنبال جزییاتش باشد. برخی اصلا کاری به اصل داستان و سیرهدایتی که خداوند در آن قرار داده ندارند و صرفا به جزییات میپردازند. مثلا در داستان حضرت آدم ع کاری به اینکه چه اتفاقی افتاد که هبوط اتفاق افتاد و... ندارند و سوالهایی از قبیل اینکه: آن درخت چه بود؟ یعنی چه حوا از دنده چپ آدم بود و... میپرسند و اصل داستان از دستشان میرود. لذا اولا و بالذات باید سیر هدایتی داستان را فهمید و سپس دنبال جزییات بود. این نکته هم مهم است که برخی برای اینکه انسان از اصل داستان پرت بیفتد و استفاده نکند شبهه هایی مطرح میکنند که انسان را به جزییات می اندازد که نباید گول آنها را خورد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی