بَراءَةٌ مِنَ اللّهِ وَ رَسُولِه
وَ لا تُطِعِ الْکافِرینَ وَ الْمُنافِقینجاهِدِ الْکُفّارَ وَ الْمُنافِقینَ وَ اغْلُظْ عَلَیْهِم
قَالَ الصَّادِقُ (ع): اللَّهُمَّ إِنِّی أُشْهِدُکَ أَنِّی وَلِیٌّ لِمَنْ وَالاهُ وَ عَدُوٌّ لِمَنْ عَادَاهُ بِأَبِی أَنْتَ وَ أُمِّی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّه
اللَّهُمَّ إِنَّا نَرْغَبُ إِلَیْکَ فِی دَوْلَةٍ کَرِیمَةٍ تُعِزُّ بِهَا الاسْلامَ وَ أَهْلَهُ وَ تُذِلُّ بِهَا النِّفَاقَ وَ أَهْلَه
حاشا که خلوص عشق موحدین جز به ظهور کامل نفرت از کافرین و منافقین میسر شود.
عَنْ أَبِی الْمَأْمُونِ الْحَارِثِیِّ قَالَ:" قُلْتُ لابِی عَبْدِ اللَّهِ (ع): مَا حَقُّ الْمُومِنِ عَلَی الْمُومِنِ؟ قَالَ: إِنَّ مِنْ حَقِّ الْمُومِنِ عَلَی الْمُومِنِ الْمَوَدَّةَ لَهُ فِی صَدْرِهِ وَ الْمُوَاسَاةَ لَهُ فِی مَالِهِ وَ الْخَلَفَ لَهُ فِی أَهْلِهِ وَ النُّصْرَةَ لَهُ عَلَی مَنْ ظَلَمَه
«لَقَدْ کَانَ لَکُمْ فِیهِمْ أُسْوَهٌ حَسَنَهٌ» از ابراهیم الگو یاد بگیرید. ابراهیم به فامیلاش گفت: با شما بد هستم تا ابد! مگر اینکه ایمان بیاورید. یکى از طاغوتهاى زمان ابراهیم به او گفت: حرف حساب تو چیست؟ گفت: مىخواهم که مردم بنده خدا باشند. گفت: خدا کیست؟ گفت: «أَلَمْتر إِلَى الَّذِى حَاجَّ إِبْرَاهِیمَ فِى رَبِّهِ أَنْ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّى الَّذِى یُحْیِى وَیُمِیتُ قَالَ أَنَا أُحْیِى وَأُمِیتُ قَالَ إِبْرَاهِیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یَأْتِى بِالشَّمْسِ مِنْ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِهَا مِنْ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذِى کَفَرَ وَاللَّهُ لَا یَهْدِى الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ» (بقره/ 258) همان خدایى که مىمیراند و زنده مىکند، گفت: من هم این کار را مىکنم. دو نفر را از زندان آوردند. یک نفر را کشت و یک نفر را آزاد کرد. گفت: دیدى که کشتم. یک نفر را هم آزاد کرد. گفت: دیدى که زنده کردم! گفت: حرکت خورشید از این طرف است. شما کارى کن که فردا از آن طرف در بیاید. او هم بهت زده شد. ابراهیم مرد استدلال است. مرد موعظه بود. یک روز مردم شهر همه بیرون رفتند. ابراهیم به بهانه بیمارى بیرون نرفت. وقتى رفتند یک تبر برداشت. به بت خانه رفت و از دم همه بتها را در هم کوبید. تبر را هم گردن بت بزرگ انداخت. آمدند دیدند بتها شکسته است. ابراهیم را آوردند. گفتند: چرا شکستهاى؟ گفت: از خودش بپرسید؟ تبر گردن ایشان است. گفتند: این که نمىتواند حرف بزند. گفت: اگر حرف نمىزند چرا او را مىپرستید؟
قرآن مىفرماید: «فَرَجَعُوا إِلَى أَنفُسِهِمْ فَقَالُوا إِنَّکُمْ أَنْتُمْ الظَّالِمُونَ» (انبیاء/ 64) گفتند: حالا که بت هایمان را شکسته است باید او را در آتش بیاندازیم. آتش بزرگى درست کردند و ابراهیم را در آتش انداختند. جالب این است که وسط راه خدا فرشتهها را فرستاد که کارى ندارى؟ گفت: نه! من به شما کارى ندارم. خدا هست! «وَأَرَادُوا بِهِ کَیْدًا فَجَعَلْنَاهُمْ الْأَخْسَرِینَ» (انبیاء/ 70) اینها اراده کردند که ابراهیم را بسوزانند اما خدا مىفرماید: همان خدایى که به آتش سوختن مىدهد، خدا سبب ساز هست. سبب سوز هم هست. آتش سبب سوختن است. اما این سبب را خدا مىسوزاند. یعنى یک کارى مىکند که دیگر نسوزاند.
شعار «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» مصداق و نمونهاى براى عمل به آیه «اشدّاءُ على الکفّار» است که در متن قرآن آمده است. البتّه نباید تنها به سر دادن شعار اکتفا کرد که بالاتر و بهتر از شعار، شدّت عمل است که در سایه تحصیل، وحدت، ابتکار، خودکفایى، عزّت نفس، نفوذناپذیرى و دورى از هر نوع سازش و نرمشى که سبب طمع بدخواهان شود، به دست مىآید.
قرآن به زنان پیامبر مىفرماید: اگر تقوا دارید، با نرمى سخن نگویید، تا کسى که بیمار دل و هوسباز است، در شما طمع نکند. «ان اتَّقیتُنّ فلا تَخضعنَ بِالقَول فیَطمع الّذى فى قلبه مَرَض» امروز که زنان پیامبر نیستند، این آیه براى ما پیام مهم سیاسى دارد و آن این که اگر مسلمانان تقوا دارند نباید در هیچ برخورد و قرارداد و جهتگیرى سیاسى، از خود نرمشى نشان دهند که بدخواهان در ما و منافع ما طمع کنند. مهم آن است که ما خود را نبازیم و چراغ سبزى به بدخواهان نشان ندهیم