..... تفسیر المیزان
خداى تعالى از آن نهى کرده مىفرماید:" فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ"، و نهى خداى تعالى از این قسم تزکیه، خود نوعى تادیب بندگان است، چون مدح کردن انسان از خود، هم از نظر عقل و هم از نظر شرع قبیح است، و به همین جهت وقتى از حکیمى پرسیدند آن چه عملى است که با این که حق است زشت است؟ گفت: این که کسى خود را به کمالى که دارد ستایش کند، این گفتار راغب «2» بود.پ
آیه شریفه در ضمن آیات مربوط به کفار واقع شده، که متعرض حال اهل کتاب است، این ظهور را دارد که گویا این خودستایان همان اهل کتاب و یا بعضى از آنان بودهاند. مؤید این مطلب آیه زیر است که از قول یهود نقل مىکند که گفتهاند:" نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ" «1» و یا گفتند:" لَنْ تَمَسَّنَا النَّارُ إِلَّا أَیَّاماً مَعْدُودَةً" «2»، و یا براى خود ولایت اثبات کردند، و قرآن به این مناسبت فرمود:" قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ" «3».پس به شهادت آن سیاق و این آیات مىتوان گفت آیه شریفه به طور کنایه یهود را مذمت مىکند، و در حقیقت این آیه استشهادى است براى مطالبى که در آیات سابق در باره یهود بود، و از استکبار یهود از خضوع در برابر حق و زیر بار حق نرفتنشان، و به آیات خداى سبحان ایمان نیاوردنشان، و استقرار لعنت الهى در آنان، سخن مىگفت، پس آیه مورد بحث مىخواهد بفرماید: همه آن بدیهایى که از یهودیان بر شمردیم، از لوازم خودپسندى و خودستایى ایشان است.
آدمىزاده هر چند که ممکن است واقعا متصف به کمالى باشد، و فضایلى را دارا بشود، و انواعى از شرافت و پیشرفتهاى معنوى را کسب بکند، اما به محضى که روى آن فضایل و شرافتها تکیه کند، نوعى استقلال و بىنیازى از خدا را براى خود اثبات کرده، و این خود در معناى ادعاى الوهیت و شرکت با رب العالمین است، و انسان سراپا حاجت که نه نفع و ضررى براى خود مالک است و نه مرگ و حیاتى، کجا؟ و استقلال و بى نیازى از خدا، کجا؟
و این غرور و خودپسندى که وادار مىکند آدمى را به این که خود را بستاید، نامش عجب است، که از اصول رذایل اخلاقى است، و چون هیچ انسانى بریده از انسانهاى دیگر نیست، به تدریج این رذیله او را وادار مىکند به این که در تماسش با انسانهاى دیگر به رذیله دیگرى مبتلا شود، که نامش تکبر است، او به حکم همان خود پسندیش مىخواهد خود را بالاتر از سایرین جلوه دهد، و بندگان خداى را بنده خود بپندارد، اینجا است که به هر ظلم و ستم و حقکشى و هتک هر حرمتى از محارم الهى دست مىزند، و به خود اجازه مىدهد بر جان و ناموس و اموال مردم دستدرازى کند.همه اینها در جایى است که فردى از افراد مبتلا به این بیمارىهاى روانى یعنى عجب و تکبر شده باشد اما اگر از فرد تجاوز کند و خلقى اجتماعى و سیرهاى قومى شود، آن وقت است که هلاک نوع بشر و فساد زمین حتمى است، و همان است که خداى تعالى از مجتمع یهود حکایت مىکند، که گفتند." لَیْسَ عَلَیْنا فِی الْأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ" «1».
پس هیچ انسانى جا ندارد به منظور ستایش خود فضیلتى را براى خود ذکر کند، حال چه این که در این خودستایى راستگو باشد، و چه دروغ بگوید، براى اینکه او مالک آن فضیلت براى خود نیست، این خداى سبحان است که آن فضیلت، را به وى داده و او است که فضل خود را به هر کس بخواهد و به هر نحو که بخواهد عطا مىکند،
سخن کوتاه این که، تزکیه و ستایش، کار خداى سبحان است، و حقى است مخصوص او، که غیر با او در آن شریک نیست، زیرا ستایشهایى که از غیر او سر مىزند سر تا پایش ظلم است، (زیرا اگر چیزى را ستایش مىکند که خدا آن را نستوده براى خود در برابر خدا استقلالى قائل شده، از سوى دیگر در ستایش آن چیز یا راه افراط رفته یا تفریط، چون او واقف به اندازه و مقدار آن چیز نیست، تا به اندازهاى که باید ستایشش کند) به خلاف خداى تعالى که هر چه را و هر که را مىستاید به حق و عدالت و به اندازهاى که خود گرفته مىستاید نه افراط کند و نه تفریط و به همین جهت در آخر آیه، جمله:" بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی مَنْ یَشاءُ" را با جمله" وَ لا یُظْلَمُونَ فَتِیلًا" تعلیل مىفرماید.
پس هیچ صاحب فضیلتى حق ندارد از این که داراى آن فضیلت است دچار عجب گشته از خودش خوشش آید، و خود را به داشتن آن فضیلت بستاید، زیرا ستایش مخصوص خداى تعالى است، و ما این مطلب را از جمله:" بَلِ اللَّهُ یُزَکِّی ..." مىفهمیم، که از ظاهرش بر مىآید، تنها خداى تعالى است که هر کس را شایسته تزکیه بداند، دیگران هم نباید او را به خاطر آن فضیلت بستایند، مگر فضیلت او را مستند به خداى تعالى نموده، و همان مقدار فضیلتى را که خدا به او داده بستایند، نه بیشتر. از این جا نتیجه مىگیریم که اولا فضایل تنها و تنها آن کمالاتى هستند که خداى تعالى آنها را ستوده، و اما چیزهاى دیگرى که دین خدا آنها را نمىشناسد، و فضیلت نمىنامد، نیستند، و ثانیا لازمه این حرف آن نیست که مردم دوغ و دوشاب را یکى، خوب و بد را یکسان دانسته، فضیلتى براى صاحب فضیلت قائل نشوند، و قدر و منزلت آن فضیلت را تعظیم نکنند، زیرا قدرشناسى و فضیلت دوستى، خود از شعائر خداى تعالى است چطور ممکن است چنین نتیجه غلطى گرفت، با این که خود خداى تعالى فرمود:" وَ مَنْ یُعَظِّمْ شَعائِرَ اللَّهِ فَإِنَّها مِنْ تَقْوَى الْقُلُوبِ"، تعظیم شعائر الهى، خود از آثار سلامت قلب و تقواى نفس است، بنا بر این یک فرد جاهل وظیفه شرعى دارد که در برابر عالم خضوع کند، و قدر و منزلتى براى او بشناسد، و این خود پیروى کردن از حق است، چون قرآن تفاوت گذاشتن بین عالم و جاهل را حق دانسته، و فرموده:" هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لا یَعْلَمُونَ"؟ «1» البته این نیز معلوم است که لزوم احترام کردن مردم از عالم غیر این است که خود عالم براى مردم قیافه بگیرد، و از این که چند کلمه از مردم بیشتر مىداند به خود ببالد، خود را بستاید، و توقع احترام از مردم داشته باشد، و این تفاوت منحصر در مساله علم نیست، بلکه در همه فضایل حقیقى و انسانى وظیفه صاحب فضیلت و وظیفه مردم نسبت به او تفاوت مىکند.
فضیلت آن چیزى است که خداى تعالى آن را فضیلت بداند، پس این که غربیها مىگویند آدمى باید اعتماد به نفس داشته باشد، و بعضى از نویسندگان ما نیز دنبال آنان را گرفتهاند حرف درستى نیست، چون دین خدا چنین چیزى را به عنوان فضیلت نمىشناسد، و مذاق قرآن کریم نیز آنچه خداى تعالى در قرآن کریمش فضیلت دانسته اعتماد به خدا و افتخار به بندگى او است، قرآن مىفرماید:" الَّذِینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إِیماناً، وَ قالُوا حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ" «1» و نیز فرموده:" أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً" «2»، و باز فرموده:" إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً" «3»، و آیاتى دیگر.... آیه دیگر
الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ إِلاَّ اللَّمَمَ إِنَّ رَبَّکَ واسِعُ الْمَغْفِرَةِ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ إِذْ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الْأَرْضِ وَ إِذْ أَنْتُمْ أَجِنَّةٌ فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ فَلا تُزَکُّوا أَنْفُسَکُمْ هُوَ أَعْلَمُ بِمَنِ اتَّقى (32)
......روایت
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِیسَى عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ رَجُلٍ مِنْ أَصْحَابِنَا مِنْ أَهْلِ خُرَاسَانَ مِنْ وُلْدِ إِبْرَاهِیمَ بْنِ سَیَّارٍ یَرْفَعُهُ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ عَلِمَ أَنَّ الذَّنْبَ خَیْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ مَا ابْتُلِیَ مُؤْمِنٌ بِذَنْبٍ أَبَداً.
عَلِیُّ بْنُ إِبْرَاهِیمَ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ الْحَلَّالِ عَنْ عَلِیِّ بْنِ سُوَیْدٍ عَنْ أَبِی الْحَسَنِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْعُجْبِ الَّذِی یُفْسِدُ الْعَمَلَ فَقَالَ الْعُجْبُ دَرَجَاتٌ مِنْهَا أَنْ یُزَیَّنَ لِلْعَبْدِ سُوءُ عَمَلِهِ فَیَرَاهُ حَسَناً فَیُعْجِبَهُ وَ یَحْسَبَ أَنَّهُ یُحْسِنُ صُنْعاً وَ مِنْهَا أَنْ یُؤْمِنَ الْعَبْدُ بِرَبِّهِ فَیَمُنَّ عَلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ لِلَّهِ عَلَیْهِ فِیهِ الْمَن
مُحَمَّدُ بْنُ یَحْیى، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ، عَنْ نَضْرِ بْنِ قِرْوَاشٍ، عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ:
عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ عَلَیْهِ السَّلَامُ، قَالَ: «أَتى عَالِمٌ عَابِداً، فَقَالَ لَهُ: کَیْفَ صَلَاتُکَ؟ فَقَالَ: مِثْلِی یُسْأَلُ عَنْ صَلَاتِهِ وَ أَنَا أَعْبُدُ اللَّهَ مُنْذُ کَذَا وَ کَذَا؟! قَالَ: فَکَیْفَ بُکَاؤُکَ؟ قَالَ: أَبْکِی حَتّى تَجْرِیَ دُمُوعِی، فَقَالَ لَهُ الْعَالِمُ: فَإِنَ ضَحِکَکَ- وَ أَنْتَ خَائِفٌ- أَفْضَلُ مِنْ بُکَائِکَ وَ أَنْتَ مُدِلٌ؛ إِنَّ الْمُدِلَّ لَایَصْعَدُ مِنْ عَمَلِهِ شَیْءٌ».
.... روایت- داستان
. عَنْهُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِی دَاوُدَ، عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا:عَنْ أَحَدِهِمَا عَلَیْهِمَا السَّلَامُ، قَالَ: «دَخَلَ رَجُلَانِ الْمَسْجِدَ: أَحَدُهُمَا عَابِدٌ، وَ الْآخَرُ فَاسِقٌ،فَخَرَجَا مِنَ الْمَسْجِدِ وَ الْفَاسِقُ صِدِّیقٌ، وَ الْعَابِدُ فَاسِقٌ، وَ ذلِکَ أَنَّهُ یَدْخُلُ الْعَابِدُ الْمَسْجِدَ مُدِلًّا بِعِبَادَتِهِ یُدِلُّ بِهَا، فَتَکُونُ فِکْرَتُهُ فِی ذلِکَ، وَ تَکُونُ فِکْرَةُ الْفَاسِقِ فِی التَّنَدُّمِ عَلى فِسْقِهِ، وَ یَسْتَغْفِرُ اللَّهَ- عَزَّ وَ جَلَّ- مِمَّا صَنَعَ مِنَ الذُّنُوبِ».
وَ قَالَ: «قَالَ اللَّهُ- عَزَّ وَ جَلَّ- لِدَاوُدَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: یَا دَاوُدُ، بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ، وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ، قَالَ: کَیْفَ أُبَشِّرُ الْمُذْنِبِینَ وَ أُنْذِرُ الصِّدِّیقِینَ؟ قَالَ: یَا دَاوُدُ، بَشِّرِ الْمُذْنِبِینَ أَنِّی أَقْبَلُ التَّوْبَةَ، وَ أَعْفُو عَنِ الذَّنْبِ، وَ أَنْذِرِ الصِّدِّیقِینَ أَلَّا یُعْجَبُوا بِأَعْمَالِهِمْ؛ فَإِنَّهُ لَیْسَ عَبْدٌأَنْصِبُهُ لِلْحِسَابِ إِلَّا هَلَکَ».
قرب الإسناد ذَکَرَ الْحَسَنُ بْنُ الْجَهْمِ أَنَّهُ سَمِعَ الرِّضَا ع یَقُولُ إِنَّ رَجُلًا کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ عَبَدَ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى أَرْبَعِینَ سَنَةً فَلَمْ یَقْبَلْ مِنْهُ فَقَالَ لِنَفْسِهِ مَا أُتِیتُ إِلَّا مِنْکِ وَ لَا أَکْدَیْتُ إِلَّا لَکِ فَأَوْحَى اللَّهُ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى إِلَیْهِ ذَمُّکَ نَفْسَکَ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ أَرْبَعِینَ سَنَةً[1].
[1] ( 2) کذا فی الأصل و الاکداء کنایة عن الحرمان فی الطلب یقال: أکدى الرجل:
أخفق و لم یظفر بحاجته، و فی المصدر ط النجف موافق لنسخة الکافی الرقم 15.
......روایت(مواجهه با تزکیه دیگران بر ما)
نهج البلاغة من کلام له علیه السلام یصف فیه المتقین لا یرضون من أعمالهم القلیل و لا یستکثرون الکثیر فهم لأنفسهم متهمون و من أعمالهم مشفقون، إذا زکى أحد منهم خاف مما یقال له فیقول. انا اعلم بنفسی من غیری، و ربی أعلم بى من نفسی، اللهم لا تؤاخذنی بما یقولون و اجعلنی أفضل مما یظنون و اغفر لى ما لا یعلمون
.... آیهالْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ فِی کِتَابِ الزُّهْدِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِی عُمَیْرٍ عَنْ مَنْصُورِ بْنِ یُونُسَ عَنِ الثُّمَالِیِّ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى یَقُولُ- إِنَّ مِنْ عِبَادِی لَمَنْ یَسْأَلُنِی الشَّیْءَ مِنْ طَاعَتِی لِأُحِبَّهُ فَأَصْرِفُ ذَلِکَ عَنْهُ لِکَیْلَا یُعْجِبَهُ عَمَلُهُ.
نَهْجِ الْبَلَاغَةِ عَنْ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ ع قَالَ: سَیِّئَةٌ تَسُوؤُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَةٍ تُعْجِبُکَ.
....سبب نزول
.برخى گفتهاند: در باره مردانى از یهود نازل شده است که اطفال خود را نزد پیامبر آوردند و گفتند آیا اینها گناهى دارند؟ فرمود: نه، گفتند: به خدا ما نیز مثل آنها هستیم. گناهى که روز مىکنیم در شب بخشوده مىشود و گناهى که در شب مىکنیم: روز آمرزیده مىشود. خداوند آنان را تکذیب کرد