نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

2:156

۹۶/۰۳/۰۵ موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین منیب

j2

نظرات  (۱۰)

در این میان طریقه سومى هست که مخصوص به قرآن کریم است و در هیچ یک از کتب آسمانى که تا کنون به ما رسیده یافت نمیشود و نیز از هیچ یک از تعالیم انبیاء گذشته سلام اللَّه علیهم اجمعین نقل نشده و نیز در هیچ یک از مکاتب فلاسفه و حکماى الهى دیده نشده و آن عبارت از این است که انسانها را از نظر اوصاف و طرز تفکر، طورى تربیت کرده که دیگر محل و موضوعى براى رذائل اخلاقى باقى نگذاشته و به عبارت دیگر اوصاف رذیله و خوى‏هاى ناستوده را، از طریق رفع از بین برده نه دفع، یعنى اجازه نداده که رذائل در دلها راه یابد تا در صدد بر طرف کردنش برآیند، بلکه دلها را آن چنان با علوم و معارف خود پر کرده که دیگر جایى براى رذائل باقى نگذاشته است.

توضیح اینکه هر عملى که انسان براى غیر خدا انجام دهد، الا و لا بد منظورى از آن عمل در نظر دارد، یا براى این مى‏کند که در کردن آن عزتى سراغ دارد و میخواهد آن را بدست آورد و یا بخاطر ترس از نیرویى آن را انجام میدهد، تا از شر آن نیرو محفوظ بماند، قرآن کریم هم عزت را منحصر در خداى سبحان کرده، و فرموده: (إِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً، عزت همه‏اش از خداست)، «1» و هم نیرو را منحصر در او کرده و فرموده: (أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَمِیعاً، نیرو همه‏اش از خداست) «2».

و معلوم است کسى که به این دین و به این معارف ایمان دارد، دیگر در دلش جایى براى ریا و سمعه و ترس از غیر خدا و امید به غیر خدا و تمایل و اعتماد به غیر خدا، باقى نمى‏ماند، و اگر براستى این دو قضیه براى کسى معلوم شود، یعنى علم یقینى بدان داشته باشد، تمامى پستى‏ها و بدیها از دلش شسته میشود و این دو قضیه دل او را به زیور صفاتى از فضائل، در مقابل آن رذائل مى‏آراید، صفاتى الهى چون تقواى باللَّه و تعزز باللَّه و غیر آن از قبیل مناعت طبع و کبریاء و غناى نفس و هیبتى الهى و ربانى.

و نیز در کلام خداى سبحان مکرر آمده که ملک عالم از خداست و ملک آسمانها و زمین از اوست و آنچه در آسمانها و زمین است از آن وى است که مکرر بیانش گذشت، و حقیقت این‏ ملک هم چنان که براى همه روشن است، براى هیچ موجودى از موجودات استقلال باقى نمى‏گذارد و استقلال را منحصر در ذات خدا مى‏کند.

وقتى ملک عالم و ملک آسمانها و زمین و ملک آنچه در آنها است، از خدا باشد دیگر چه کسى از خود استقلال خواهد داشت؟ و دیگر چه کسى و به چه وجهى از خدا بى نیاز تواند بود؟

هیچ کس و به هیچ وجه، براى اینکه هر کسى را که تصور کنى، خدا مالک ذات او و صفات او و افعال او است و اگر براستى ما ایمان به این حقیقت داشته باشیم، دیگر بویى از استقلال در خود و متعلقات خود سراغ مى‏کنیم؟! نه با پیدا شدن چنین ایمانى تمامى اشیاء، هم ذاتشان و هم صفاتشان و هم افعالشان، در نظر ما از درجه استقلال ساقط میشوند، دیگر چنین انسانى نه تنها غیر خدا را اراده نمیکند و نمى‏تواند غیر او را اراده کند و نمیتواند در برابر غیر او خضوع کند، یا از غیر او بترسد یا از غیر او امید داشته باشد یا به غیر او به چیز دیگرى سر گرم شده و از چیز دیگرى لذت و بهجت بگیرد یا به غیر او توکل و اعتماد نماید و یا تسلیم چیزى غیر او شود و یا امور خود را به چیزى غیر او وا بگذارد.

و سخن کوتاه اینکه: چنین کسى اراده نمى‏کند و طلب نمى‏نماید، مگر وجه حق باقى را، حقى که بعد از فناى هر چیز باقى است، چنین کسى اعراض نمى‏کند مگر از باطل، و فرار نمى‏کند جز از باطل، باطلى که عبارت است از غیر خدا، چون آنچه غیر خداست فانى و باطل است، و دارنده چنین ایمانى براى هستى آن در قبال وجود حق که آفریدگار اوست وقعى و اعتنایى نمى‏گذارد.

و نیز در کلام مجیدش آمده: (اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏، اللَّه که جز او معبودى نیست، اسمایى نیکو دارد)، «1» و نیز آمده: (ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ، لا إِلهَ إِلَّا هُوَ، خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ، اینک اللَّه است که پروردگار شماست معبودى جز او که خالق هر چیز است نیست)، «2» و نیز آمده: (الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ‏ءٍ خَلَقَهُ‏، خدایى را که هر چه را آفرید نیکویش کرد) «3» و آمده که: (وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ‏، همه وجوه در برابر حى قیوم خاضع است) «4»، و فرموده: (کُلٌّ لَهُ قانِتُونَ‏، همه در طاعت وى‏اند) «5»، و فرموده: (وَ قَضى‏ رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ‏، پروردگارت قضا رانده که جز او را نپرستید) «6» و نیز فرموده: (أَ وَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ، أَنَّهُ عَلى‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ؟ آیا این براى پروردگارت بس نیست، که بر هر چیز ناظر است؟) «7» و نیز فرموده: (أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْ‏ءٍ مُحِیطٌ، آگاه باش که او بر هر

چیز احاطه دارد) «1» و نیز فرموده: (وَ أَنَّ إِلى‏ رَبِّکَ الْمُنْتَهى‏ و بدرستى که آخرین منزل هستى، درگاه پروردگار تو است) «2».

و از همین باب است آیات مورد بحث که مى‏فرماید: (وَ بَشِّرِ الصَّابِرِینَ، الَّذِینَ إِذا أَصابَتْهُمْ مُصِیبَةٌ قالُوا: إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ) الخ، براى اینکه این آیات و نظائرش مشتمل بر معارف خاصه الهیه‏اى است که نتایج خاصه‏اى حقیقى دارد، و تربیتش نه هیچگونه شباهتى به تربیت مکتب‏هاى فلسفى و اخلاقى دارد و نه حتى به تربیتى که انبیاء ع در شرایع خود سنت کرده‏اند.

جمع بندی:

 

 طریقه حکما و فلاسفه در فن اخلاق همانطور که گفتیم، بر اساس عقاید عمومى و اجتماعى است، عقایدى که ملت‏ها و اجتماعات در باره خوبیها و بدى‏ها دارند

طریقه انبیاء ع هم بر اساس عقائد عمومى دینى است، عقائدى که در تکالیف عبادتى و در مجازات تخلف از آن تکالیف دارند،

طریقه سوم که طریقه قرآن است بر اساس توحید خالص و کامل بنا شده، توحیدى که تنها و تنها در اسلام دیده مى‏شود و خاص اسلام است که بر آورنده‏اش بهترین صلوات و درودها باد (دقت فرمائید).

فرق میان این سه طریقه اخلاقی

علاوه بر اینکه مسلک اسلام از نظر نتیجه هم با آن دو مسلک دیگر فرق دارد، چون بناى اسلام بر محبت عبودى و ترجیح دادن جانب خدا بر جانب خلق و بنده است (یعنى هر جا که بنده در سر دو راهى قرار گرفت که یکى به رضاى خدا و دیگرى به رضاى خودش مى‏انجامد، رضاى خود را فداى رضاى خدا کند، از خشم خود بخاطر خشم خدا چشم بپوشد، از حق خود بخاطر حق خدا صرفنظر کند. و همچنین)

و معلوم است که محبت و عشق و شور آن بسا میشود که انسان محب و عاشق را به کارهایى وا میدارد که عقل اجتماعى، آن را نمى‏پسندد

و اما مسلک سوم که بیانش گذشت با آن دو مسلک دیگر این فرق را دارد: که غرض از تهذیب اخلاق تنها و تنها رضاى خداست نه خود آرایى به منظور جلب نظر و ثنا و بارک اللَّه مردم، و به همین جهت مقاصدى که در این فن هست، در این سه مسلک مختلف میشود، در مسلک سوم فوائدى در نظر سالک است، و در آن دو مسلک دیگر فوائدى دیگر.

در مسلک سوم اعتدال خلقى معنایى دارد، و در آن دو مسلک دیگر معنایى دیگر، و همچنین جهات دیگر مسئله در مسلک سوم با آن دو مسلک مختلف میشود.

توضیح اینکه وقتى ایمان بنده خدا رو بشدت و زیادى مى‏گذارد، دلش مجذوب تفکر در باره پروردگارش میشود، همیشه دوست میدارد بیاد او باشد و اسماء حسناى محبوب خود را در نظر بگیرد، صفات جمیل او را بشمارد: پروردگار من چنین است محبوبم چنان است و نیز محبوبم منزه از نقص است، این جذبه و شور هم چنان در او رو به زیادى و شدت مى‏گذارد، و این مراقبت و بیاد محبوب بودن، رو به ترقى مى‏رود تا آنجا که وقتى به عبادت او مى‏ایستد، طورى بندگى مى‏کند، که گویى او را مى‏بیند و او براى بنده‏اش در مجالى جذبه و محبت و تمرکز قوى تجلى مى‏کند، و هم او را مى‏بیند و هماهنگ آن محبت به خدا نیز در دلش رو بشدت مى‏گذارد.

علتش هم این است که انسان مفطور به حب جمیل است، ساده‏تر بگویم: عشق به جمال و زیباپسندى فطرى بشر است، هم چنان که خود خداى تعالى فرموده: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ)، آنها که ایمان دارند، خدا را بیشتر دوست میدارند). «1» چنین کسى در تمامى حرکات و سکناتش از فرستاده خدا پیروى مى‏کند، چون وقتى انسان‏

کسى را دوست بدارد، آثار او را هم دوست میدارد، و رسول خدا (ص) از آثار خدا و آیات و نشانه‏هاى اوست، هم چنان که همه عالم نیز آثار و آیات او است.

باز این محبت هم چنان زیاد میشود و شدت مى‏یابد، تا جایى که پیوند دل از هر چیز مى‏گسلد، و تنها با محبوب متصل میکند و دیگر به غیر پروردگارش هیچ چیز دیگرى را دوست نمیدارد، و دلش جز براى او خاشع و ظاهرش جز براى او خاضع نمیشود.

چون چنین بنده‏اى به هیچ چیز بر نمى‏خورد و در کنار هیچ چیز نمیایستد که نصیبى از جمال و زیبایى داشته باشد، مگر آنکه آن جمال را نمونه‏اى از جمال لا یتناهى و حسن بى حد و کمال فنا ناپذیر خدایش مى‏بیند پس حسن و جمال و بهاء، هر چه هست از آن اوست، اگر غیر او هم سهمى از آن داشته باشد، آن نیز ملک وى است، چون ما سواى خدا آیت او هستند، از خود چیزى ندارند و اصولا آیت خودیتى ندارد، نفسیت و واقعیت آیت، همانا حکایت از صاحب آیت است، این بنده هم که سراپاى وجودش را محبت صاحب آیت پر کرده، پس او دیگر رشته محبت خود را از هر چیزى بریده و منحصر در پروردگارش کرده است، او به غیر از خداى سبحان و جز در راه خدا محبت ندارد.

اینجاست که بکلى نحوه ادراک و طرز فکر و طرز رفتارش عوض میشود، یعنى هیچ چیزى را نمى‏بیند مگر آنکه خداى سبحان را قبل از آن و با آن میبیند و موجودات در نظرش از مرتبه استقلال ساقط میشوند.

پس صور علمیه و طرز فکر چنین کسى غیر از دیگران است، براى اینکه دیگران به هر چیزى که نظر میکنند، از پشت حجاب استقلال نگاه مى‏کنند، ولى او این حجاب را پس زده و این عینک از چشم برداشته، این از نظر علم و طرز فکر و همچنین از نظر عمل با دیگران فرق دارد، او از آنجایى که غیر خدا را دوست نمیدارد، قهرا جز تحصیل رضاى او هدفى ندارد، اگر چیزى میخواهد و اگر امیدش میدارد، اگر از چیزى میترسد، اگر اختیار میکند و یا صرفنظر مینماید و یا مایوس میشود، یا استیحاش میکند، یا راضى میشود، یا خشمناک میگردد، همه‏اش براى خداست.

پس هدفهاى او با هدفهاى مردم مختلف است، چون او تا کنون مانند سایر مردم هر چه میکرد به منظور کمال خود مى‏کرد، به این منظور مى‏کرد که یک فضیلت انسانى کسب کند، و اگر از کارى دورى میکرد و یا از خلقى دورى میگزید بدین جهت بود که آن عمل و آن خلق و خوى رذیله بود، ولى حالا هر کارى میکند بدان جهت میکند که محبوبش دوست دارد و اگر نمى‏کند براى این نمیکند که محبوبش آن را کراهت دارد، و خلاصه همه هم و غمش محبوب است نه فضیلتى برایش‏

مطرح است و نه رذیلتى، نه ستایش مردم و نه بارک اللَّه ایشان و نه یاد خیرشان، نه توجهى به دنیا دارد و نه به آخرت، نه بهشتى در نظر دارد و نه دوزخى، و روز به روز ذلت عبودیتش و دلیل محبتش بیشتر مى‏شود.

و این بیانش که ما در اینجا آوردیم هر چند اختصار را در آن ترجیح دادیم و لیکن اگر در همین اختصار نیک دقت و تامل بخرج دهى، خواهى دید که در عین کوتاهیش در رساندن مطلوب کافى است، و نیز روشن گردید که در مسلک سوم پاى فضیلت و رذیلت به میان نمى‏آید و غرضها که همان فضائل انسانى باشد، به یک غرض مبدل مى‏شود و آن عبارت است از وجه خدا

انسان عبد محض، و مملوک طلق براى خداى سبحان است، و غیر از مملوکیت چیزى ندارد. از هر جهت که فرض کنى مملوک است و از هیچ جهتى استقلال ندارد. همچنان که خداى عز وجل مالک اوست، از هر جهت که فرض شود؛ و او از هر جهت داراى استقلال است (طباطبایی، 1374، ج19، ص374).

اگر انسان بخواهد نظری کامل و صحیح داشته باشد مشروط به این است که خود را بنده اى خالص، و مملوکى براى خدا بداند، و براى خود هیچ گونه استقلالى قایل نباشد، و از صفات اخلاقى به آن صفتى متصف باشد که سازگار با عبودیت است، نظیر خضوع و خشوع و ذلت و استکانت و فقر در برابر ساحت عظمت و عزت و غناى خداى عز وجل؛ و اعمال و افعالش را طبق اراده او صادر کند، نه هرچه خودش خواست؛ و در هیچ یک از این مراحل دچار غفلت نشود، نه در ذاتش، و نه در صفاتش و نه در افعالش؛ و همواره به ذات و افعالش نظیر تبعیت محض و مملوکیت صرف داشته باشد.

 طور کلی نفس طریق، سلوک آدمی است و انسان، در مسیر نفس خود در حال حرکت است و در این امر بین صالح و طالح و خوب و بد تفاوتی نیست. همه آدمیان در حال سیر به سوی خدایند. ازاین رو طریق آدمى به سوى پروردگارش همان نفس اوست، و خداى سبحان غایت و هدف و منتهاى سیر اوست، و این طریق مانند راه هاى دیگر اختیارى نیست، و اصولاً براى این طریق، شبیه و نظیرى نیست تا کسى یکى از آن دو را انتخاب و اختیار کند، بلکه این طریق همان طورى که از آیه یا أیهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ استفاده مى شود، طریقى است اضطرارى، و چاره اى جز پیمودن آن نیست؛ طریقى است که مؤمن و کافر، آگاه و غافل، و خلاصه همه و همه در آن شرکت دارند (المیزان ج 6، ص166).
این سیر وجودی برای همه انسان ها و بلکه تمامی موجودات جاری است؛ اما انسان در این مسیر، سیری اختیاری نیز دارد؛ یعنی هر گامی را که برمی دارد همراه با اعمال قلبی و اعتقادی اوست، درست یا نادرست؛ و نیز مقرون اعمال جوارحی اوست، خوب یا بد. این اعمال در منتهی شدن به فلاح و خسران کاملاً تأثیر می گذارند. آن گاه که انسان به این سیر تکوینی وجودی التفات یابد، همین التفات بر عمل او اثر می گذارد و نوع عمل نیز تأثیر بارزی در سعادت نفس آدمی دارد.

المیزان ج 6
بجز علامه طباطبایی کسی از حیث تربیتی و سلوکی به این آیه نگاه نکرده

روی عن أمیر المؤمنین (صلوات الله علیه) أنه قال: إن قولنا إنا لله إقرار على أنفسنا بالملک، و إنا إلیه راجعون إقرار على أنفسنا بالهلاک.

     ما در این دنیا به زندگی مادی دچار و از یاد خدا غافل شده­ایم. با مرگ، عوامل غفلت از ما مرتفع می­شود. در شب اول قبر، بیشتر می‌فهیم و در صحنة عظیم قیامت دیگر هیچ تکیه گاهی جز لطف خداوند باقی نمی­ماند. لذا جز عظمت، رحمت، عدل و قدرت لایزال الهی هیچ چیز دیگری جلب توجه نمی‌کند و این وصول الی الله است.

خداى تعالى فرموده: (وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ)، آنها که ایمان دارند، خدا را بیشتر دوست میدارند). «1» چنین کسى در تمامى حرکات و سکناتش از  فرستاده خدا پیروى مى‏کند، چون وقتى انسان‏

کسى را دوست بدارد، آثار او را هم دوست میدارد، و رسول خدا (ص) از آثار خدا و آیات و نشانه‏هاى اوست، هم چنان که همه عالم نیز آثار و آیات او است.

این محبت هم محبت چنان زیاد میشود و شدت مى‏یابد، تا جایى که پیوند دل از هر چیز مى‏گسلد، و تنها با محبوب متصل میکند و دیگر به غیر پروردگارش هیچ چیز دیگرى را دوست نمیدارد، و دلش جز براى او خاشع و ظاهرش جز براى او خاضع نمیشود.

چون چنین بنده‏اى به هیچ چیز بر نمى‏خورد و در کنار هیچ چیز نمیایستد که نصیبى از جمال و زیبایى داشته باشد، مگر آنکه آن جمال را نمونه‏اى از جمال لا یتناهى و حسن بى حد و کمال فنا ناپذیر خدایش مى‏بیند پس حسن و جمال و بهاء، هر چه هست از آن اوست، اگر غیر او هم سهمى از آن داشته باشد، آن نیز ملک وى است،

 چون ما سواى خدا آیت او هستند، از خود چیزى ندارند و اصولا آیت خودیتى ندارد، نفسیت و واقعیت آیت، همانا حکایت از صاحب آیت است، 

این بنده هم که سراپاى وجودش را محبت صاحب آیت پر کرده، پس او دیگر رشته محبت خود را از هر چیزى بریده و منحصر در پروردگارش کرده است، او به غیر از خداى سبحان و جز در راه خدا محبت ندارد.

اینجاست که بکلى نحوه ادراک و طرز فکر و طرز رفتارش عوض میشود، یعنى هیچ چیزى را نمى‏بیند مگر آنکه خداى سبحان را قبل از آن و با آن میبیند 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی