مؤمن از کوه محکمتر است. چون کوه گاهى ریزش مىکند، اما مؤمن ریزش نمىکند. گاهى وقتها انسان یک سیلى که مىخورد همه حرفهایش از یادش مىرود. در ماجراى کربلا این همه اهلبیت (ع) زجر کشیدند و یک سر سوزن هم عقب نشینى نکردند. زینب کبرى (س) به یزید فرمود: «انّى استصغرک» من تو را خیلى پست و کوچک مىدانم. الله اکبر! خیلى مهم است که کسى به ابر قدرت جهان که آنقدر زور دارد که امام حسین (ع) را آنگونه شهید کرد، خواهر آن شهید و مادر شهید، زنى که 72 داغ دیده، مىآید در کاخ یزید و مىفرماید: خیلى پستى!! این کار یعنى رسیدن به یقین، برابر کسانى که یقین ندارند افرادى هستند که زود چهره عوض مىکنند. قرآن مىفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» حج/ 11)
آخرهاى زمان شاه بود، بعضىها روى منبرها سخنرانىهاى انقلابى مىکردند. بعضى مردم، هم دوست داشتند حرفهاى آقا را گوش کنند و هم مىترسیدند که ساواکىها آنها را بگیرند. این قبیل افراد لب در مىنشینند تا هم حرفهاى آقا را بشنوند و هم اگر مسئلهاى پیش بیاید فرار کنند
بعضىها ایمان دارند، ایمان هم مىآورند اما مىگویند: تا ببینیم چه مىشود؟ قرآن مىفرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ» (حج/ 11) یعنى ایمان دارند. البته درست هم نیست که به اینها ایمان گفت چون از روى ظاهر مىآیند و یک مسئلهاى را قبول مىکنند اما شک دارند. مثلا در روزهاى راه پیمایى بعضىها کنار پیاده رو هستند. بعضىها دنبال مردم مىآمدند که هم بگویند: ما انقلابى هستیم و هم اگر خبرى شد، فرار کنند. مثلا بعضىها به مسجد مىآیند. کنار مسجد مىایستند. یک پایشان را داخل مىگذارند و یک پایشان بیرون است. یک کسى دو پسر داشت. یکى از پسرهایش در آمریکا درس مىخواند و دیگرى به جبهه رفته بود. گفتم: حال پسرهایت چطور است؟ گفت: ما یکى را به آمریکا و یکى را به جبهه فرستادهایم تا ببینیم حق با کیست؟ اگر انقلاب پیروز شد، بگوییم: بچهى ما در جبهه بود. اگر هم آمریکا پیروز شد، بگوییم: پسر ما در آمریکا بود.
یک عده هستند که قرآن مىگوید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» (حج/ 11) بعضىها از روى خیر یک کار به آن کار دست مىزنند. اگر به او خیر رسید مىگوید: قربان این نماز جمعه بروم. مىگوید: این هفته به نماز جمعه رفتیم، چند معامله خوب گیرمان آمد. هفتهى دیگر هم به نماز جمعه مىروم. «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى وَجْهِهِ» اگر نمازجمعه رفت و کفش هایش گم شد، مىگوید: دیگر به نماز جمعه نمىروم. خلاصه مىخواهد ببیند وضع چگونه است، مىگوید: حالا دو سه روز داخل حزب اللهىها بشویم تا ببینیم بالاخره قصه از چه قرار است؟ اگر خوب بود که حزب اللهى مىشویم. اگر خوب نبود، که هیچ! ایمان بر شک مشکل است.
عدهاى باور مىکنند ولى موقتاً باور مىکنند. حالا ببینیم چه مىشود؟ یک امام رضا برویم، ببینیم چه مىشود؟ حدیث داریم دعا که مىکنید باورتان بیاید که خدا دعا را مستجاب مىکند. نگویید: حالا یک توجهى هم به خدا بکنیم ببینیم مىشود یا نمىشود؟ حدیث داریم اگر مىخواهید دعایتان مستجاب بشود، چنان دعا کنید مثل این که خدا قطعاً این دعا را مستجاب مىکند. با خوش بینى دعا کنید. حدیث داریم «أَنَا عِنْدَ ظَنِّ عَبْدِىَ الْمُؤْمِنِ بِى» (کافى، ج 2، ص 72) خدا مىگوید: من در کنار گمان مردم هستم. یک طنزى هم هست که بعضىها مىگویند: من از اول ساده زندگى نمىکنم،
برنامه درسهایى از قرآن سال 61، احکام،اخلاق،عقاید5، ص: 6
مىترسم خدا باور کند که من نان خالى خور هستم. وقتى خدا دید من نان خالى خور هستم، همیشه براى من نان خالى مىفرستد. البته این جملهى آخر طنز است ولى واقعیتش این است که من کنار گمان هستم. اگر به من خوش گمان بود من هم برایش خیر مقدر مىکنم.