نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

16-1 درسهایی از داستان موسی و خضر(کهف/79 تا 82)

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۴۵ ق.ظ

18:7918:8018:8118:82

۹۵/۰۳/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین منیب

n16

نظرات  (۸)

۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۶ سلمان علی زاده

وَ أَرْوِی عَنِ الْعَالِمِ ع‏ أَنَّهُ سُئِلَ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى‏


الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا علیه السلام، ص: 371

وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما «1» فَقَالَ وَ اللَّهِ مَا کَانَ ذَهَباً وَ لَا فِضَّةً وَ لَکِنَّهُ کَانَ لَوْحاً مَکْتُوباً عَلَیْهِ أَرْبَعَةُ أَحْرُفٍ‏ أَنَا اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا أَنَا مَنْ أَیْقَنَ بِالْمَوْتِ لَمْ یَضْحَکْ سِنُّهُ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِالْحِسَابِ لَمْ یَفْرَحْ قَلْبُهُ وَ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَدَرِ عَلِمَ أَنَّهُ لَا یُصِیبُهُ إِلَّا مَا قُدِّرَ عَلَیْهِ‏ «2».

۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۴۸ سلمان علی زاده

فَحَدَّثَنِی مُحَمَّدُ بْنُ عَلِیِّ بْنِ بِلَالٍ عَنْ یُونُسَ قَالَ‏ اخْتَلَفَ یُونُسُ وَ هِشَامُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ فِی الْعَالِمِ الَّذِی أَتَاهُ مُوسَى ع أَیُّهُمَا کَانَ أَعْلَمَ- وَ هَلْ یَجُوزُ أَنْ یَکُونَ عَلَى مُوسَى حُجَّةً فِی وَقْتِهِ- وَ هُوَ حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ- فَقَالَ قَاسِمٌ الصَّیْقَلُ: فَکَتَبُوا ذَلِکَ إِلَى أَبِی الْحَسَنِ الرِّضَا ع یَسْأَلُونَهُ عَنْ ذَلِکَ- فَکَتَبَ فِی الْجَوَابِ: أَتَى مُوسَى الْعَالِمَ فَأَصَابَهُ- وَ هُوَ فِی جَزِیرَةٍ مِنْ جَزَائِرِ الْبَحْرِ- إِمَّا جَالِساً وَ إِمَّا مُتَّکِئاً- فَسَلَّمَ عَلَیْهِ مُوسَى فَأَنْکَرَ السَّلَامَ- إِذْ کَانَ بِأَرْضٍ لَیْسَ فِیهَا سَلَامٌ- قَالَ: مَنْ أَنْتَ قَالَ: أَنَا مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ، قَالَ: أَنْتَ مُوسَى بْنُ عِمْرَانَ الَّذِی کَلَّمَهُ اللَّهُ تَکْلِیماً قَالَ: نَعَمْ، قَالَ:

فَمَا حَاجَتُکَ قَالَ: جِئْتُ‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً قَالَ: إِنِّی وُکِّلْتُ بِأَمْرٍ لَا تُطِیقُهُ- وَ وُکِّلْتَ أَنْتَ بِأَمْرٍ لَا أُطِیقُهُ، ثُمَّ حَدَّثَهُ الْعَالِمُ بِمَا یُصِیبُ آلَ مُحَمَّدٍ مِنَ الْبَلَاءِ- وَ کَیْدِ الْأَعْدَاءِ حَتَّى اشْتَدَّ بُکَاؤُهُمَا- ثُمَّ حَدَّثَهُ الْعَالِمُ عَنْ فَضْلِ آلِ مُحَمَّدٍ حَتَّى جَعَلَ مُوسَى یَقُولُ یَا لَیْتَنِی کُنْتُ مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ، وَ حَتَّى ذَکَرَ فُلَاناً وَ فُلَاناً وَ فُلَاناً وَ مَبْعَثَ رَسُولِ اللَّهِ ص إِلَى قَوْمِهِ- وَ مَا یَلْقَى مِنْهُمْ وَ مِنْ تَکْذِیبِهِمْ إِیَّاهُ- وَ ذَکَرَ لَهُ مِنْ تَأْوِیلِ هَذِهِ الْآیَةِ «وَ نُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَ أَبْصارَهُمْ- کَما لَمْ یُؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ» حِینَ أَخَذَ الْمِیثَاقَ عَلَیْهِمْ فَقَالَ لَهُ مُوسَى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً فَقَالَ الْخَضِرُ: إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً- وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً فَقَالَ مُوسَى ع: سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً- وَ لا أَعْصِی لَکَ أَمْراً قالَ‏ الْخَضِرُ: فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی- فَلا تَسْئَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً یَقُولُ‏

تفسیر القمی، ج‏2، ص: 39

لَا تَسْأَلْنِی عَنْ شَیْ‏ءٍ أَفْعَلُهُ- وَ لَا تُنْکِرْهُ عَلَیَّ حَتَّى أَنَا أُخْبِرُکَ بِخَبَرِهِ قَالَ: نَعَمْ، فَمَرُّوا ثَلَاثَتُهُمْ حَتَّى انْتَهَوْا إِلَى سَاحِلِ الْبَحْرِ- وَ قَدْ شُحِنَتْ سَفِینَةٌ وَ هِیَ تُرِیدُ أَنْ تَعْبُرَ- فَقَالَ لأرباب [أَرْبَابُ‏] السَّفِینَةِ: تحملوا [نَحْمِلُ‏] هَؤُلَاءِ الثَّلَاثَةَ نَفَرٍ- فَإِنَّهُمْ قَوْمٌ صَالِحُونَ، فَحَمَلُوهُمْ فَلَمَّا جَنَحَتِ السَّفِینَةُ فِی الْبَحْرِ- قَامَ الْخَضِرُ إِلَى جَوَانِبِ السَّفِینَةِ- فَکَسَرَهَا وَ أَحْشَاهَا بِالْخِرَقِ وَ الطِّینِ، فَغَضِبَ مُوسَى غَضَباً شَدِیداً وَ قَالَ لِلْخَضِرِ: أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ ع: أَ لَمْ أَقُلْ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً قالَ‏ مُوسَى: لا تُؤاخِذْنِی بِما نَسِیتُ- وَ لا تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْراً فَخَرَجُوا مِنَ السَّفِینَةِ فَمَرُّوا- فَنَظَرَ الْخَضِرُ إِلَى غُلَامٍ یَلْعَبُ بَیْنَ الصِّبْیَانِ حَسَنِ الْوَجْهِ کَأَنَّهُ قِطْعَةُ قَمَرٍ فِی أُذُنَیْهِ دُرَّتَانِ، فَتَأَمَّلَهُ الْخَضِرُ ثُمَّ أَخَذَهُ فَقَتَلَهُ، فَوَثَبَ مُوسَى عَلَى الْخَضِرِ وَ جَلَدَ بِهِ الْأَرْضَ فَقَالَ: أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّةً بِغَیْرِ نَفْسٍ- لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً فَقَالَ الْخَضِرُ: أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِیَ صَبْراً قَالَ مُوسَى: إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها- فَلا تُصاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَةٍ بِالْعَشِیِّ- تُسَمَّى النَّاصِرَةَ وَ إِلَیْهَا یَنْتَسِبُ النَّصَارَى وَ لَمْ یُضَیِّفُوا أَحَداً قَطُّ وَ لَمْ یُطْعِمُوا غَرِیباً- فَاسْتَطْعَمُوهُمْ فَلَمْ یُطْعِمُوهُمْ وَ لَمْ یُضَیِّفُوهُمْ فَنَظَرَ الْخَضِرُ ع إِلَى حَائِطٍ قَدْ زَالَ لِیَنْهَدِمَ- فَوَضَعَ الْخَضِرُ یَدَهُ عَلَیْهِ وَ قَالَ: قُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ فَقَامَ- فَقَالَ مُوسَى لَمْ یَنْبَغِ لَکَ أَنْ تُقِیمَ الْجِدَارَ- حَتَّى یُطْعِمُونَا وَ یُؤْوُونَا وَ هُوَ قَوْلُهُ‏ لَوْ شِئْتَ لَاتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً فَقَالَ لَهُ الْخَضِرُ: هذا فِراقُ بَیْنِی وَ بَیْنِکَ سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْوِیلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً- أَمَّا السَّفِینَةُ الَّتِی فَعَلْتُ بِهَا مَا فَعَلْتُ- فَإِنَّهَا کَانَتْ لِقَوْمٍ‏ لِمَساکِینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ- فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَها وَ کانَ وَراءَهُمْ‏ أَیْ وَرَاءَ السَّفِینَةِ مَلِکٌ یَأْخُذُ کُلَّ سَفِینَةٍ صَالِحَةٍ غَصْباً کَذَا نَزَلَتْ وَ إِذَا کَانَتِ السَّفِینَةُ مَعْیُوبَةً- لَمْ یَأْخُذْ مِنْهَا شَیْئاً وَ أَمَّا الْغُلامُ فَکانَ أَبَواهُ مُؤْمِنَیْنِ‏ وَ طُبِعَ کَافِراً، کَذَا نَزَلَتْ، فَنَظَرْتُ إِلَى جَبِینِهِ وَ عَلَیْهِ مَکْتُوبٌ طُبِعَ کَافِراً

تفسیر القمی، ج‏2، ص: 40

فَخَشِینا أَنْ یُرْهِقَهُما طُغْیاناً وَ کُفْراً- فَأَرَدْنا أَنْ یُبْدِلَهُما رَبُّهُما خَیْراً مِنْهُ زَکاةً- وَ أَقْرَبَ رُحْماً فَأَبْدَلَ اللَّهُ لِوَالِدَیْهِ بِنْتاً- وَ وَلَدَتْ سَبْعِینَ نَبِیّاً، وَ أَمَّا الْجِدارُ الَّذِی أَقَمْتُهُ‏ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما- وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً- فَأَرادَ رَبُّکَ أَنْ یَبْلُغا أَشُدَّهُما إِلَى قَوْلِهِ‏ ذلِکَ تَأْوِیلُ ما لَمْ تَسْطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً.

۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۱ سلمان علی زاده
حضرت موسی در حالی با خضر روبه رو شد که آن حضرت مشغول عبادت بودند. موسی به خضر گفت: آمده است تا مقداری از علم او بهره مند شود.
خضر گفت: آیا تحمل آنچه را که خواهی دید، داری؟ زیرا چه بسا کارها از من سر بزند که چون تو اسرار آن را نمی دانی نمی توانی صبر کنی و ممکن است زبان به اعتراض بگشایی.
موسی گفت: حاشا و کلا که من بر آنچه از تو سر می زند و خواهم دید، اعتراض کنم.
پس از آن خضر گفت: ای موسی به این شرط تو را همراه خود می برم که هر چه دیدی بر آن اعتراض نکنی و علّت و سبب آن را نپرسی مگر آنکه خودم اسرار آن را بر تو عیان نمایم.
موسی قبول کرد. حرکت کردند و سوار کشتی شدند. در بین راه خضر تبری از ناخدا گرفت و شروع به سوراخ کردن و شکستن قسمتی از کشتی شد. کشتی را آب فرا گرفت. موسی نگران شد و گفت: مبادا کشتی غرق شود و به خضر گفت: این چه کار است که می کنی؟ ممکن است سرنشینان غرق شوند. خضر گفت: نگفتم با من مجال موافقت و مقاومت نداری؟ موسی گفت: مرا ببخش. فراموش کردم. دیگر اعتراض نمی کنم. خضر سوراخی در کشتی نمود. سرنشینان کشتی به تکاپو افتادند و محل سوراخ شده را تعمیر کردند.
بعد از مدتی به ساحل رسیدند و وارد شهر ساحلی شدند. تعدادی از اطفال را دیدند که در سر راه مشغول بازی هستند. خضر یکی از آن طفلان را گرفت و به پشت دیوار برد و با کاردی گوش تا گوش، سر او را برید و در محلی او را دفن کرد. موسی سخت برآشفت و با ناراحتی بسیاری گفت: به چه جرمی او را کشتی؟ خضر با خونسردی گفت: باز علّت پرسیدی و اعتراض نمودی؟ بار دیگر موسی گفت: دیگر سئوال نمی کنم. اگر این بار سؤال کردم، مرا رها کن و به راه خودت برو.
آن دو به راه افتادند. به محلی دیگر رسیدند. مردمان آن محل آنها را به شهر خود راه ندادند حتی از دادن آب و نان به آنها نیز دریغ کردند. شبی سرد را در بیرون شهر سپری کردند. چون صبح شد، حرکت کردند تا به دیواری رسیدند. دیوار در حال خراب شدن بود. پس خضر شروع به مرمت دیوار کرد و با سنگ و گل آنها را محکم و استوار ساخت.
موسی بار دیگر در شگفت شد. رو به خضر کرد و گفت: اهل این دیار حتی به ما آب و نان هم ندادند و تو در حق آنها لطف می کنی و دیوار خراب شده آنها را آباد می کنی؟ خضر گفت: معلوم شد که تحمل آنچه را که من انجام می دهم، نداری. پس این آخرین دیداری خواهد بود بین من و تو . اما قبل از آنکه از تو جدا شوم، می خواهم راز کارهایی را که انجام دادم بر تو نمایان سازم تا شگفتهایت را مرتفع سازم.
1 ـ مردی ظالم در صدد است که همه کشتی های سالم را تصاحب کند. آن کشتی هم متعلق به خانواده ای مومن و فقیر بود. کشتی را سوراخ کردم تا طمع آن ظالم این کشتی را در بر نگیرد و نان آن خانواده قطع نشود.
2 ـ آن کودک را کشتم زیرا او اگر بزرگ می شد، جز کفر و عصیان از او سر نمی زد. در حالی که والدین او موحد و مؤمن هستند.
3 ـ اما دیوار را درست کردم زیرا در زیر آن گنجی مدفون است که فردی مؤمن برای فرزندانش ذخیره کرده است. بدین وسیله آن گنج تا رسیدن به دست صاحب خود محفوظ می ماند.
۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۳ سلمان علی زاده
در تفسیر برهان از ابن بابویه و او به سند خود از جعفر بن محمد بن عماره از پدرش از جعفر بن محمد (علیهماالسلام ) روایت کرده که در ضمن حدیثى فرمود: خدا وقتى با موسى تکلم کرد، تکلم کردنى ، و تورات را بر اونازل کرد ودر الواح برایش از همه چیز موعظه وتفصیل بنوشت ومعجزهاى در دست اوومعجزهاى در عصاى اوقرار داد، و شکافته شدن دریا وغرق فرعون ولشگرش به دست او جارى ساخت طبع بشرى اوبر آنش داشت که در دل بگوید: گمان نمى کنم خدا خلقى آفریده باشد که داناتر از من باشد، به محضى که این خیال در دلش خطور نمود خداى عز وجل به جبرئیلش وحى کرد، بنده ام را قبل از آنکه (در اثر عجب ) هلاک گردد دریاب وبه او بگو که در محل تلاقى دو دریا مرد عابدى است ، باید او را پیروى کنى و از او تعلیم بگیرى .
جبرئیل بر موسى نازل شد وپیام خداى را به او رسانید. موسى (علیهالسلام ) فهمید که این دستور به خاطر آن خیالى است که در دل کرده ، لاجرم با همراه خود یوشع بن نون به راه افتاد تا به مجمع البحرین رسیدند
از جمله ((ذلک ما کنا نبغ فارتدا)) کشف مى شود، که موسى (علیهالسلام ) قبلا از طریق وحى مامور بوده که خود را در مجمع البحرین به عالم برساند، وعلامتى به اوداده بودند، وآن داستان گم شدن ماهى بوده ، حال یا خصوص قضیه زنده شدن وبه دریا افتادن ویا یک نشانى مبهم و عمومى ترى از قبیل گم شدن ماهى و یا زنده شدن آن - ویا مرده زنده شدن ، و یا امثال آن بوده است ، ولذا مى بینیم حضرت موسى به محضى که قضیه ماهى را مى شنود مى گوید: ما هم در پى این قصه بودیم  وبى درنگ از همانجا برگشته خود را به آن مکان که آمده بود مى رسانند، ودر آنجا به آن عالم برخورد مى نمایند
ماهى مذکور ماهى نمک خورده و یا بریان شده بوده وآن را با خود برداشته اند که در بین راه غذایشان باشد، نه اینکه ماهى زنده اى بوده . ولیکن همین ماهى بریان شده در آن منزل که فرود آمدند زنده شده وخود را به دریا انداخته است و جوان همراه موسى نیز زنده شدن آن را وشنایش را در آب دریا دیده . چیزى که هست یادش رفته بود که به موسى بگوید و موسى هم فراموش کرده بود که از اوبپرسد ماهى کجاست ، وبنابراین اینکه فرموده ((نسیا حوتهما - هر دو، ماهى خود را فراموش کردند)) معنایش این مى شود که موسى فراموش کرد که ماهى در خورجین است          و رفیقش ‍ هم فراموش کرد که به وى بگوید ماهى زنده شد وبه دریا افتاد.
۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۵ سلمان علی زاده

فُرَاتُ بْنُ إِبْرَاهِیمَ الْکُوفِیُّ [قَالَ حَدَّثَنِی الْحُسَیْنُ بْنُ سَعِیدٍ] مُعَنْعَناً عَنْ زَیْدِ بْنِ عَلِیٍّ [ع‏] فِی قَوْلِهِ [تَعَالَى‏] وَ أَمَّا الْجِدارُ فَکانَ لِغُلامَیْنِ یَتِیمَیْنِ فِی الْمَدِینَةِ وَ کانَ تَحْتَهُ کَنْزٌ لَهُما وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً قَالَ فَحُفِظَ الْغُلَامَانِ بِصَلَاحِ أَبِیهِمَا فَمَنْ أَحَقُّ أَنْ یَرْجُوَ الْحِفْظَ مِنَ اللَّهِ بِصَلَاحِ مَنْ مَضَى مِنْ آبَائِهِ مِنَّا رَسُولُ اللَّهِ ص جَدُّنَا وَ ابْنُ عَمِّهِ الْمُؤْمِنُ بِهِ الْمُهَاجِرُ مَعَهُ أَبُونَا وَ ابْنَتُهُ أُمُّنَا وَ زَوْجَتُهُ أَفْضَلُ أَزْوَاجِهِ جَدَّتُنَا فَأَیُّ النَّاسِ أَعْظَمُ عَلَیْکُمْ حَقّاً فِی کِتَابِهِ ثُمَّ نَحْنُ مِنْ أُمَّتِهِ وَ عَلَى مِلَّتِهِ نَدْعُوکُمْ إِلَى سُنَّتِهِ وَ الْکِتَابِ الَّذِی جَاءَ بِهِ مِنْ رَبِّهِ أَنْ تُحِلُّوا حَلَالَهُ وَ تُحَرِّمُوا حَرَامَهُ وَ تَعْمَلُوا بِحُکْمِهِ عِنْدَ تَفَرُّقِ النَّاسِ وَ اخْتِلَافِهِم‏

۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۵:۵۶ سلمان علی زاده

عن إسحاق بن عمار قال: سمعت أبا عبد الله ع یقول‏ إن الله لیصلح بصلاح‏ «5» الرجل المؤمن- ولده و ولد ولده، و یحفظه فی دویرته و دویرات حوله- فلا یزالون فی حفظ الله لکرامته على الله- ثم ذکر الغلامین فقال: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» أ لم تر أن الله شکر صلاح أبویهما لهما «6»

۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۰۹ سلمان علی زاده
تحلیل حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد از ماجرای حضرت موسی و خضر

روزی در محضر عارف کامل حضرت حاج سیّد هاشم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ بودم، سخن از ماجرای حضرت موسی و خضر علیهما السّلام به میان آمد و اینکه از آیه استفاده می‌شود: مقام و مرتبۀ حضرت خضر بالاتر از حضرت موسی بوده است، زیرا تقاضای تعلیم و رشد نموده است. مرحوم حدّاد ـ رضوان الله علیه ـ فرمودند:

خیر، مطلب این‌چنین نیست. حضرت موسی پیامبر اولواالعزم بود و صاحب کتاب و شریعت بود، و حضرت خضر در آن زمان در تحت شریعت و دین و آیین حضرت بوده است، حال چگونه می‌توان تصوّر نمود که مرتبه و منزلت حضرت خضر بالاتر از حضرت موسی بوده است؟ بلکه مطلب غیر از این است.

حضرت موسی علیه السّلام از آنجا که صاحب شریعت و کتاب و قانون و تکلیف بود، حقیقت وجود و نفس و قلب او با واقعیّت این مرتبه از اراده و مشیّت الهی که نزول کتاب و شریعت و قانون است، متّحد گشته بود و امری جز این در نفس و قلب و ضمیر او اصلاً وجود و حضور نداشت. او اراده و مشیّت پروردگار را صرفاً در تجلّی و ظهور او در عالم کثرت بر اساس رعایت تکالیف ظاهریّه و احکام عامّه تماشا می‌کرد، و بر همین اساس هم در میان مردم به رتق و فتق امور می‌گذراند.

حضرت موسی علیه السّلام مقام مشیّت و ارادۀ حقّ را یک‌سو می‌نگریست و ادراک او بر این بود که جریان نظام اجتماعی و تربیت و تدبیر فقط بر اساس معادلات ظاهری و متعارف که منطبق با شریعت اوست باید انتظام یابد، و هر پدیده و رخدادی خارج از این چهارچوب خلاف اراده و رضا و مشیّت پروردگار است و باید از آن جلوگیری نمود، گرچه فاعل آن فرد صالح و مطیع اوامر پروردگار و حتّی از انبیا و اولیا باشد. و اگر حضرت موسی علیه السّلام در زمان امام صادق علیه السّلام بود و صحنۀ اطاعت امر آن حضرت توسّط هارون مکّی را مشاهده می‌کرد، قطعاً همان اعتراض و ایراد را به آن حضرت وارد می‌ساخت.

۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۶:۱۲ سلمان علی زاده
نتایج داستان خضر و موسی علیهما السلام
در این داستان، پیوسته چنین است که در زیر یک پرده که آن پرده، کار زشت است یک هدف عالی نهفته است که آن را توجیه می کند. برای کسی که نمی داند، توجیه پذیر نیست. آن کسی که نمی داند، وظیفه اش این است که از قانون مربوطه پیروی کند. اما یکی هست که آن طرف را می داند و شکستن این قانون برای او توجیه دارد، ولی برای این توجیه ندارد.
برخی کارها برای افرادی جایز می شود و برای افراد دیگر جایز نیست. این است که وظیفه پیغمبر و امام و ولی در خیلی موارد فرق می کند؛ نه اینکه حکم برای پیغمبر و ما دو حکم است. حکم برای ما و پیغمبر یا برای ما و امام هر دو یکی است. اگر ما آن طرف تر را می دیدیم وظیفه مان همان می شد ولی آنکه آن طرف تر را می بیند خود به خود حکم درباره او تغییر می کند. از ابتدا این داستان را توجیه کردند و بیشتر بردند روی مسائل اخلاقی و عرفانی و معرکه عرفا شده است که:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید*** که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزلها
و این که آنجا که ولی باشد که طریقت را تشخیص بدهد، می تواند حقیقت شریعت را به خاطر طریقت بشکند، در صورتی که این در رهبری اجتماعی بیشتر مطرح است.
وقتی تاریخ زندگی پیامبر اکرم (ص) را مطالعه می کنید می بینید همه آن، داستان موسی و خضر است. پیغمبر آنجا که تشخیص می دهد برای بشریت چه کاری باید بکند اهمیت نمی دهد که دیگران چه می گویند. وقتی که تشخیص می دهد دشمن باید تضعیف شود و اولین تضعیفی هم که باید به دشمن وارد شود از جنبه اقتصادی است که همین پول آنها تبدیل به اسلحه می شود و به سر مسلمین می ریزد، می گوید بروید کاروانشان را بزنید تا قوت نگیرند. و یا اگر تشخیص می دهد که این یهودی ها جرثومه فسادند، در یک جا می گوید هفتصدتاشان را از بین ببرید. البته در مقیاس کسی که حال را دارد می بیند نه آینده را این امور توجیه پذیر نیست. مثلا چنگیز، زمانی که بچه چهار پنج ساله بوده، سرش را جلوی هر کسی می بریدند، می گفتند که جنایت شده است؛ ولی وقتی همین چنگیز بزرگ شد و میلیون ها آدم کشت می گویند چه خوب بود کسی او را در سنین چهار پنج سالگی گیر می آورد و سرش را می برید.
در آن سن همه آنطور می گفتند چون آینده را نمی دیدند، ولی آن کسی که آینده را می بیند می تواند این کار را بکند. البته کسی نباید این را بهانه قرار دهد برای ارتکاب جنایت. جز ولی حق که می بیند، کسی حق چنین کاری را ندارد.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی