نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

نور در حرم نور

تفسیر قران در محضر حضرت معصومه سلام الله علیها

کلمات کلیدی

آخرین نظرات

11-1 منافقان حتی در کنار پیامبر هم هستند (توبه/101)

چهارشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۱۳ ق.ظ

9:101

۹۵/۰۳/۲۶ موافقین ۰ مخالفین ۰
حسین منیب

n11

نظرات  (۴)

۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۲ سلمان علی زاده
یکی از جریانات مهم که اقدامات وفعالیتهایش در صدر اسلام بسیارمشهود بود ،جریان نفاق بود.بخش بزرگی از گرفتاری های پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم در صدر اسلام از ناحیه این جریان بود؛زیرا این جریان در عرصه های گوناگون علیه جامعه نوپای اسلامی دست به ایجاد توطئه ودسیسه می زد.در نتیجه بیشترین اوقات رسول گرامی اسلام،صرف خنثی سازی این دسیسه ها وتوطئه ها می شد.اگرچه پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به مدینه این جریان،دارای تشکل وانسجام بیشتری گردیده وبه توطئه گری،دسیسه سازی وکار شکنی علیه اسلام ،پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم ومسلمانان پرداختند.اماردپای آن رادر دوران مکی نیز می توان یافت وشواهد معتبر ،وجود نفاق در مکه را تأئید می نماید.
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۴۴ سلمان علی زاده

خاستگاه وزمان شکل گیری:
 

در باره خاستگاه وزمان شکل گیری جریان نفاق به طور کلی دو نظریه ابراز شده است:الف .عده ای خاستگاه جریان نفاق را مدینه دانسته وآغاز شکل گیری آن را پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و اله به مدینه وتشکیل حکومت اسلامی در آنجا می دانند .آنان برای اثبات مدعایشان استدلال می کنند که ریشه نفاق ورزیدن دو عامل ترس از اظهار هویت وطمع به مال اندوزی است،بنابراین از آنجا که مسلمانان پیش از هجرت یک گروه اقلیت ،محکوم وتحت سلطه مشرکین قریش در مکه بودندوقدرت نظامی ویا مالی کافی نداشتند تا کسی از آنان بترسد یا به اموال انان چشم طمع بدوزد،از این رو برای مبارزه با آنان ،نیاز به نفاق ورزیدن وپنهان کاری نبود.اما پس ا آنکه پیامبر صلی الله علیه و اله به مدینه هجرت کرد ومسلمانان قدرت یافتند،عده ای که هنوز نور اسلام در قلبهایشان نتابیده بود ،یا از ترس اسلام ویا از روی طمع به مال ومنال دنیا به نفاق روی آوردند.ب.نظر دیگر آنست که جریان نفاق،ابتدا در مکه شکل گرفته است.علامه طباطبایی وگروهی دیگر از محققین از طرفداران این نظریه محسوب می شوند؛آنان معتقدند که علت اصلی نفاق ورزیدن،همیشه ترس از قدرت حاکم ویا طمع رسیدن به مال ومنال دنیایی نیست تا نتیجه بگیریم که از آنجایی که مسلمانان در مکه قدرت ویا مال کافی نداشتند، از این رو انگیزه ای برای نفاق ورزیدن هم وجود نداشت. علامه طباطبایی با رد این نظریه که تنها ترس وطمع ،منشأنفاق باشد،رسیدن به قدرت را نیز یکی از علل وانگیزه های روی آوردن به نفاق دانسته واظهار می دارد:(بسیاری از منافقین را می بینیم که در مجتمعات بشری دنبال هر دعوتی می روند ودور هر صدایی را می گیرند،بدون اینکه از مخالف خود هر قدر نیرومند باشد ،پروایی بکنند ونیز اشخاصی را می بینیم که در مقام مخالفت با مخالفین خود بر می آیند وعمری را با خطر سپری می کنند وبه امید رسیدن به هدف بر مخالفت خود اصرار هم می ورزند تا شاید هدف خود را که رسیدن به حکومت است به دست آورده،نظام جامعه را در دست بگیرند ومستقل در اداره آن باشند ودر زمین غلو کنندورسول خدا صلی الله علیه و اله هم از همان اوایل دعوت فرموده بود که اگر به خدا ودعوت اسلام ایمان بیاورید،ملوک وسلاطین زمین خواهید شد.با مسلم بودن این دو مطلب،چرا عقلا جایز نباشد که احتمال دهیم بعضی از مسلمانان ،قبل از هجرت به همین منظور ،مسلمان شده باشند،یعنی به ظاهر اظهار اسلام کرده باشندتاروزی به آرزوی خود که همان ریاست واستعلاء است،برسند...ونیز ممکن است بعضی در ایتدا بدون هدف شیطانی مسلمان شده باشند اما در اثر پیش آمدهایی ،در باره حقانیت دین اسلام به شک افتاده ومرتد شده باشند،اما این اعتدال خود را از دیگران پنهان بدارند(3)این نظریه با دقت در اوضاع وشرایط حاکم در صدر اسلام نزدیکتر به واقعیت به نظر می رسد؛زیرا با پیشگویی هایی که در مورد آینده اسلام صورت می گرفت،کسانی را که آرزوی رسیدن به قدرت داشتند،وادار نموده باشد تا به ظاهر به اسلام بگروند تا در آینده با در دست گرفتن رهبری جهان اسلام به آرزوی خویش دست یابند،در مورد منافقان مکه احتمال وجود این عامل بسیار زیاد است.بنابراین می توان ادعا کرد که پیدایش نفاق در مکه بوده است،اگر چه پس از هجرت پیامبر صلی الله علیه و اله به مدینه بود که به صورت یک جریان متشکل در آمده ودست به اقدامات وفعالیتهای خطر ناک وتخریبی علیه اسلام وپیامبر صلی الله علیه و اله زدند.
فصل دوم: بررسی برخی از غزوات
غزوۀ‌ بنی قینقاع (624 م– 2 ق) :در غزوۀ‌ بنی قینقاع مسلمانان قلعه ایشان را پانزده روز محاصره کردند تا سرانجام بنی قینقاع تسلیم فرمان پیامبر صلی الله علیه و اله شدند . پیامبر صلی الله علیه و اله دستور داد تا آنها را ببندند . عبدالله ابن ابی که هم پیمان بنی قینقاع بود شتابان به نزد پیامبر صلی الله علیه و اله آمد و گریبان پیامبر صلی الله علیه و اله را گرفت و گفت :« ای محمد ، نسبت به دوستان من نیکی کن» . پیامبر صلی الله علیه و اله با چهره ای بر افروخته و خشمگین به او فرمود :« وای بر تو رهایم کن(4)»گفت :«رهایت نمی کنم تا نسبت به دوستانم دستور به نیکی دهی(5)» .ابن اُبی خود به یهودیان بنی قینقاع گفته بود که در قلعه حصاری شوند و وعدۀ یاری داده بود(6) ولی هیچ کمکی از او به یهودیان نرسید . به هر حال پیامبر صلی الله علیه و اله به واسطۀ‌ اصرار عبدالله ابن اُبی از کشتن یهودیان بنی قینقاع صرف نظر کرده به آنها سه روز مهلت داد تا مدینه را ترک کنند(7). در این واقعه می بینیم که پیامبر صلی الله علیه و اله علی رغم پیروزی و قدرت بر خیانتکاران سخت نگرفته و نه تنها از رفتار بعضی از منافقان همچون ابن اُبی چشم پوشید بلکه به خواسته گستاخانه آنها پاسخ مثبت داده مایه دلگرمی آنان شد . هر چند حوادث بعدی گواه آنست که آنها قدر این مهربانی و بزرگواری را ندانستند .
غزوۀ احد (625 م - 3ق):
در جنگ احد پیامبر صلی الله علیه و اله با اصحابش مشورت کرد که در داخل یا خارج از شهر به جنگ بپردازند و خود آن حضرت مایل بود تا در داخل شهر بمانند . از جمله عبدالله ابن اُبی منافق اصرار داشت تاکه در داخل شهر بمانند ولی با اصرار برخی از اصحاب به ویژه نوجوانانی که در بدر حضور نداشتند و مشتاق بودند پیامبر صلی الله علیه و اله آنها را با خود به جنگ ببرد قرار بر آن شد که از مدینه خارج شوند . صبح روز احد عبدالله ابن اُبی که موافق بیرون رفتن نبود با پیروان خود از منافقان که جمعیت آنها ثلث سپاه اسلام بود به شهر باز گشتند در حالیکه می گفتند :« محمد با رأی ما مخا لفت کرد و سخن این مردم گوش داد و ما بی جهت خود را به کشتن نمی دهیم»(8). پس از بازگشت مسلمانان به مدینه و تحمل مصیبت احد، شهر مدینه به غم و اندوه فرو رفته بود . دلهای بعضی از اصحاب مملو از بغض و کینه نسبت به عده ای از منافقان بود که جنگ را ترک کرده بود ند و می گفتند : باید آنها را بکشیم و جماعتی می گفتند نباید آنها را بکشیم در این میان پیامبر صلی الله علیه و اله با توجه به آیه قرآن « چرا شمادربارة منافقان دو فرقه شدید آنها در باطن کافرند و خدا آنها را به کیفر اعمال زشتشان باز گرداند .»(9)مسلمانان را از بحث وجدل دربارة منافقان باز داشت و از اختلاف احتمالی میان صفوف مسلمین جلوگیری کرد .
غزوة بنی نضیر (م625- 4ق):
بنی نظیر ،دومین قبیله یهودی در مدینه است که در اوائل سال چهارم هجری از مدینه اخراج شدند.واقعه از آنجا آغاز شد که یک نفر از مسلمانان به نام عمروبن امیه دو نفر از قبیله بنی عامل را که به گمان اینکه کشتار معلمان قرآن (فرستادگان ومبلغان پیامبر صلی الله علیه و اله به سرزمین نجد)به وسیله قبیله بنی عامر صورت گرفته است،راکشت.این واقعه در حالی صورت گرفت که تنها یک نفر از قبیله بنی عامر در این کشتار شرکت داشت(10)وقتی پیامبر صلی الله علیه و اله از ماجرا آگاه شد تصمیم گرفت که خون بهای دو نفر را هر چند مشرک بودند بپردازد.میان قبیله بنی نضیر وقبیله بنی عامر پیمان اتحاد ودوستی برقرار بود.پیامبر صلی الله علیه و اله به خاطر همین پیمان ،رهسپار سرزمین بنی نضیر شد تا از آنان در پرداخت دیه دو مقتول بی گناه عامری کمک بگیرد.آنان با چهره بازبا درخواست او موافقت کردندولی پیامبر صلی الله علیه و اله که در کنار دیواری نشسته بود ،احساس کرد که وضع دگرگون شده است ورفت وآمدهای مشکوکی صورت می گیرد از این جهت به اوضاع بد بین شد وبا آمدن فرشته وحی از موضوع توطئه برای قتل خویش با خبر گردید.در این شرایط پیامبر صلی الله علیه و اله با یاران خود به مدینه بازگشتندودر ماه ربیع الأول سال چهارم هجری فرمان جهاد صادر نمودند.پس از آشکار شدن خیانت بنی نضیر و قصد آنها برکشتن رسول خدا صلی الله علیه و اله ‌پیامبر صلی الله علیه و اله به آنها دستور داد که ظرف ده روز از مدینه خارج شوند . یهودیان بارهای خود را بستند و آماده حرکت و ترک مدینه شدند . در این هنگام عبدالله ابن اُبی کسی را نزد حیی بن اخطب رئیس بنی نضیر فرستاد و به آنها وعدة یاری داد(11) خداوند نیز در این اقدام منافقین اشاره دارد .« آیا ندیدی منافقینی را که به برادرانشان از اهل کتاب که کافر شدند گفتند اگر اخراج شویم با شما خارج می شویم و در بارة شما از هیچ کس اطاعت نمی کنیم و اگر با شما جنگ شود شمارا یاری می کنیم و خداوند گواهی می دهد که آنها دروغگو هستند»(12) .حیی نیز که از پیغام ابن اُبی به طمع افتاده بود دستو ر داد تا در قلعه حصاری شوند . پیامبر صلی الله علیه و اله قلعه را محاصره کرد و پانزده شبانه روز طول کشید . سرانجام یهود که دیدند از ابن اُبی و دیگر هم پیمانانشان هیچ کمکی نرسید ، تسلیم شده مدینه را ترک کردند(13) در این واقعه با وجود رسوایی منافقان هیچ گونه اعمال خشونتی از طرف پیامبر نسبت به آنها ذکر نشده است .
غزوة مریسیع یا بنی مصطلق (627 م – 5 ق) :
پس از جنگ مریسیع برسرچاهی نزاعی بین یک مهاجروانصاردرگرفت . مهاجر سیلی برصورت مرد انصاری زدکه از چهرة اوخون جاری شد.انصاری قبیلة خزرج وهم پیمانان خود را به یاری طلبید و مرد مهاجری نیز قریش را به یاری طلبید . نزدیک بود که غائله بالا گیرد.که با میانجی گری برخی از بزرگان ‌‌،‌ مرد انصاری از حق خود گذشت و غائله پایان یافت(14) همین که عبد الله ابن اُبی از ماجرا آگاه شد خشمگین شده ندا داد :«ای بنی اوس برادرتان را یاری دهید» ! به خدا سوگند مثل محمد مانند آن مثلی است که می گوید :« سُمن کلبَکَ یأکلک » سگت را فربه کن تا تو را بخورد .من حاضر باشم و چنین شود و غیرتی از خود نشان ندهم .به خدا چون به مدینه رسیم عزیزان مدینه افراد خوار ( مهاجران ) را از آن بیرون خواهند کرد(15)زید بن ارقم که نو جوانی بود ، سخنان عبدالله بن ابی را به پیامبر صلی الله علیه و اله گزارش داد .عبدالله بن ابی نزد پیامبر صلی الله علیه و اله آمد و زید را تکذیب کرد . قوم زید بن ارقم را سرزنش می کردند تا اینکه سورة منافقین بر پیامبر صلی الله علیه و اله نازل شد و راستی زید بن ارقم ،‌آشکار شد(16)عمر بن خطاب نزد پیامبر آمد و پیشنهاد داد تا گردن ابن ابی را بزنند . اما پیامبر صلی الله علیه و اله این کار را صلاح ندانست و با وجود گرمای شدید فرمان حرکت داد در حالی که تا هوا خنک نمی شد حرکت نمی کرد. پس تمام آن روز و شب را به حرکت ادامه دادند و هیچ کس شتر اش را نگه نمی داشت . مگر برای قضای حاجت یا نماز گزاردن. در هنگام حرکت برای گفت وگو مطلبی جز داستان ابن اُبی نبود . ولی پس از اینکه بی خوابی و خستگی شدید بر آنها غالب شد آن موضوع را فراموش کردند(17)در این واقعه نیز پیامبر صلی الله علیه و اله با حسن تدبیر خویش آرامش را به اردوی مسلمانان باز گرداندوجلوی بر افروخته شدن آتش نزاع ودرگیری را که توسط منافقان بوجود آمده بود خنثی نمودند.
غزوة تبوک (630 م – 9 ق) :
پیامبرخدا صلی الله علیه و اله در این جنگ بر خلاف جنگهای قبل هدف خود را در جنگ با رومیان بیان داشت ، هوا به شدت گرم بود و وقت برداشت محصول بود . بنابراین منافقان زیادی دست به کارشکنی زدند . آنها در خانه سویلم یهودی اجتماع کرده و نقشه می کشیدند که چگونه مردم را از همراهی پیامبر بازدارند . پیامبر صلی الله علیه و اله پس از اطلاع از این جریان دستور داد خانه سویلم را آتش زدند (18)عبدالله ابن ابی همراه با لشکر خود در ثنیة‌ الوداع اردو زد وهم پیمانان منافق ویهودی او هم همراهش بودند در این محل منافقان لشکر ابن ابی ،‌مسلمانان را از جنگ با رومیان می ترساندند و سختی راه و گرمای هواراگوشزدمی کردند .ابن ابی می گفت :« محمد جنگ بارومیان را بازی پنداشته است گویی هم اکنون می بینیم که فردااصحاب محمد صلی الله علیه و اله همگی اسیر به طنابها پیچیده اند»(19). به هر حال با حرکت پیامبر صلی الله علیه و اله به سوی تبوک عبدالله بن ابی و همراهانش راه مدینه پیش گرفتند و از یاری پیامبر صلی الله علیه و اله و مسلمانان سر باز زدند(20)خداوند در قرآن پیامبر صلی الله علیه و اله ومسلمانان را دلداری می دهد تا از نیامدن آنها غمی به دل راه ندهند. « اگر این منافقین با شما خارج شوند در کار شما اخلال می کنند و در جستجوی بلایی برای شما هستند و جاسوسانی در میان شما می شوند(21)»برخی از منافقان نزد پیامبر صلی الله علیه و اله می آمدند و با بهانه های مختلف اجازه می گرفتند تا در مدینه بمانند و به جنگ نروند . پیامبر صلی الله علیه و اله هم با مهربانی و گذشت خود و از طرفی با دانستن این مطلب که آمدن آنها فایده ای برای اسلام و مسلمانان ندارد ،‌به آنها اجازه می داد . خداوند نیز این مطلب را در قرآن ذکر می کند . «‌خدا تو را ببخشاید چرا به آنها اجازه دادی تا اینکه برایت مشخص شود چه کسی راست می گوید و چه کسی دروغ می گوید »(22)
فصل سوم:اقدامات پیامبر صلی الله علیه و اله در بازگشت از غزوه تبوک

مسجد ضرار
 

در هنگام عزیمت پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله به تبوک بعضی از منافقان خدمت حضرت آمدند وابراز داشتند ای رسول خدا ما برای بیماران وپیران وافراد زمین گیری که نمی توانند برای نماز به مسجد جامع بیایند وبخصوص در شبهای زمستان سردی هوا ودوری راه مانع حضور آنها در مسجد قبا است،مسجدی ساخته ایم ومیل داریم شما بدانجا بیایی وبا خواندن یک نماز در مسجد آن را افتتاح نمایید.پیامبر صلی الله علیه و اله فرمودند:«من اکنون در جناح سفر هستم واگر انشا ءالله از این سفر بازگشتم بدانجا خواهم آمد».بعد از غزوه تبوک در حالی که رسول خدا صلی الله علیه و اله در راه بازگشت به مدینه بودند فرشته وحی بر رسول خدا صلی الله علیه و اله نازل گشت ورسول الله صلی الله علیه و اله به دستئر پروردگار متعال از همان خارج شهر وقبل از ورود به مدینه،دو نفر از قبیله عمربن عوف را فرستاد تا آن مسجد را که خدای تعالی «مسجد ضرار»نامید ویران کنندواین بنای به ظاهر مقدس را که به صورت مرکز دسته بندیهای سیاسی وکانونی برای ایجاد دو دستگی میان مسلمانان بود را با خاک یکسان کند.منافقان از آن پس نتوانستند مرکزی برای خود تشکیل دهند وپس از دو ماه نیزمرگ رئیس وبزرگ منافقان عبد الله بن ابی پیش آمد ویکسره تشکیلات آنها را بهم زد(23)
طلب آمرزش پیامبر صلی الله علیه و اله برای ابن ابی :
به هنگام بیماری عبدالله بن ابی که منجر به مرگش شد . پیامبر صلی الله علیه و اله به عیادت او رفت . ابن ابی از پیامبر صلی الله علیه و اله خواست تا پیراهن زیرین خود را کفن او کند و برایش استغفار کند. پیامبر صلی الله علیه و اله نیز پذیرفت . پس از مرگ عبدالله بی ابی پیامبر صلی الله علیه و اله بر خاست تا بر او نماز بخواند . عمربن خطاب از پیامبر صلی الله علیه و اله خواست که بر ابن ابی نماز نگذارد. پیامبر صلی الله علیه و اله فرمود : این کار در اختیار من گذاشته شده است . اگر بدانم در صورتی که بیش از هفتاد بار استغفار کنم آمرزیده می شود. این کار را می کردم. آری خداوند در قرآن پیامبر صلی الله علیه و اله را مخیر داشته تا برای منافقان استغفار کند یا نکند و ذکرکرده که درهرصورت باهفتاد بار استغفار نیز آنها را نخواهد بخشید(24).اما پیامبر رحمت صلی الله علیه و اله با تمامی دشمنی های عبدالله بن ابی در حق رسول الله صلی الله علیه و اله ، به تشییع جنازة او می رود و این مسلمان نمارا نیز از مهر ودعای خیر خود محروم نمی کند . شاید دیگران پند گیرند و دلهای سنگشان به سوی پیامبر صلی الله علیه و اله واسلام نرم گردد .
برخورد پیامبر با متخلفین جنگ تبوک :
در بازگشت از تبوک پیامبر صلی الله علیه و اله برخوردی متفاوت با سه تن از متخلفین داشت . اینان مراره بن ربیع ، هلال بن اُمیه و کعب بن مالک بودند که ازهمراهی پیامبر صلی الله علیه و اله در جنگ تبوک خود داری کردند و هرسه معترف بودند که هیچ عذری بر این تخلف نداشتند . پیامبر صلی الله علیه و اله از میان همه تخلف کنندگان فقط گفتگو و معاشرت با این سه تن را ممنوع کرد . بنابراین مسلمانان حتی جواب سلام آنها را نمی دانند و حتی زنانشان از آنها دوری کردند . این سه مرد ، جزء نیکو کاران بودند و در سختی عجیبی گرفتار آمده بودند. هلال بن امیه چندان گریست که مشرف به مرگ شد و از خوردن غذا هم خودداری می نمود . گاه دو یا سه روز پیاپی روزه می گرفت و هیچ خوراکی نمی خورد . به هر حال هرسه در تنهایی خویش از خدا طلب عفو و قبول توبه می کردند و به سختی روزگار می گذراندند. پنجاه روز بدین صورت گذشت تا خداوند با نزول آیه ای خبر پذیرش توبة این سه را به پیامبر صلی الله علیه و اله ابلاغ کرد(25)«و بر آن سه تن که تخلف ورزیدند تا آنکه زمین با همه پهناوری بر آنها تنگ شد و بلکه از خود دلتنگ شدند و دانستند که از غضب خدا جز به لطف او پناهی نیست ، پس خدا بر آنها باز لطف کرد تا توبه کنند(26). »
قصد منافقین در ترور پیامبر صلی الله علیه و اله :
در قسمتی از راه بازگشت از تبوک منافقان کمر به قتل پیامبر صلی الله علیه و اله بستند و تصمیم گرفتند پیامبر صلی الله علیه و اله را از بالای گردنة کوه به پایین بیندازند . پیامبر صلی الله علیه و اله از تصمیم آنها آگاه شد پس به مردم گفت: شما از پایین گردنه عبور کنید که هم آسان تر وهم گشاده تر است؛ و خود از بالای گردنه عبور کرد و به دین وسیله خواست منافقان را از دنبال کردن خود بازدارد . با این حال افسار شترش را به عمار یاسر داد و به حذیفه بن یمان فرمودند تا از پشت سرمراقب ایشان باشد . در گردنه منافقان حمله کردند تا شاید پیامبر صلی الله علیه و اله به دره سقوط کند . پیامبر صلی الله علیه و اله حذیفه را دستور داد به آنها حمله برد و با چوب دستی خود ،آنها را دفع کند . منافقان از ترس اینکه شناخته شوند،به سرعت به پایین گردنه رفتند و خود را در میان مردم انداختند پیامبر صلی الله علیه و اله تعداد این منافقان راکه شمارآنهارا بین13تا5 نفر گفتند،به عمار و حذیفه فرمودندولی درهر حال نام آنها را فاش نساختند و درخواست برخی اصحاب برکشتن آنها را ردکردند(27)
کلام آخر :
در لا به لای وقایع ذکر شده آنچه بسیار بارز وآشکاراست مسئولیت خطیر پیامبر صلی الله علیه و اله می باشد . در غزوة بنی قینقاع پیامبر صلی الله علیه و اله از کشتن جنگجویان این قبیله که با وجود پیمان همکاری و همزیستی مسالمت آمیز ، خیانت کرده بودندو یکی از مسلمانان را کشته بودند ،‌چشم پوشید و آنها را از مدینه تبعید کرد . در مواردی که طبق کلام خداوند در قرآن ،‌ پیامبر صلی الله علیه و اله در اقداماتی مخیرشده بود.ایشان به نحوی مهربانانه عمل نمود. ایشان برای عبدالله بن ابی چهرة بارز منافقان مدینه طلب آمرزش می کند . ودر پاسخ اعتراض یکی ازصحابه می فرمایدکه خداوند اورا درطلب آمرزش مخیرداشته است . در جریان غزوة مریسیع آنجا که غائله بالا می گیرد با تصمیمی غیر معمول چنان کرد که مردم ماجرا را فراموش کنند و آرامش را به اردوی مسلمانان باز گرداند . در غزوة تبوک که شاید بتوان آن را جولانگاه منافقان دانست ،‌عدة زیادی از همراهی پیامبر صلی الله علیه و اله سر باز زدند و پیامبر صلی الله علیه و اله هیچ توجهی به آنها نکرد ولی فرمان داد تا با سه تن از متخلفین چنان رفتاری کنند تا زمین با همة پهناوری بر آنها تنگ آید و به سوی خداوند توبه و بازگشت کنند . پیامبر صلی الله علیه و اله حتی در جریان گردنه کوه و قصد منافقان بر قتل او با وجود شناسایی همگی منافقان و اصرار برخی اصحاب بر قتل آنها از خون آنها گذشت .و حتی نام آنها را فاش نساخت. در حالی که پیامبر خدا صلی الله علیه و اله در اوج اقتدار بود .چنین بر می آید که پیامبر صلی الله علیه و اله با شخصیت منافقان مبارزه می کرد نه با شخص منافق یعنی همواره راه برای بازگشت ‌، منافقان و کنار گذاشتن نفاق و دورویی باز بود که در این میان عطوفت و مهربانی ایشان نمودی ویژه داشت . از طرفی با نگاهی تیز بینانه می توان دریافت که خشونت پیامبر صلی الله علیه و اله نسبت به جریانهای نفاق بود . همچون آتش زدن خانة سویلم یهودی و مسجد ضرار و مهربانی های ایشان بیشتر جنبة شخصی داشت . همچون طلب آمرزش برای سر کردة منافقان عبدالله بن ابی و تشییع جناز ة‌او . پایان سخن اینکه پیامبر صلی الله علیه و اله با تدابیری خاص توانست حکومت اسلامی را از چالش نفاق سربلند بیرون آید و پرسش بزرگ این است که چگونه نسل جدید نفاق توانست حکومت را از مسیر واقعی خود خارج سازد تا جایی که فرزندان پیامبر صلی الله علیه و اله را در حکومتی منسوب به او از دم تیغ بگذرانند ؟
۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۶:۵۵ سلمان علی زاده

منافقان : دشمنی با اسلام و پیامبر (ص) را از همان ابتدای شکل گیری کلید زدند. قرآن کریم منافقان را افرادی بیمار دل و فریبکار، با ظاهری مسلمان اما باطنی آلوده و شیطان صفت معرفی می‌نماید. منافقین مدعی ایمان به خدا بودند، در ظاهر به رسالت پیامبر اقرار داشتند، اما ایمان آنان ظاهری بود و نه قلبی. آنان واجبات اسلامی را با سختی و کراهت انجام می‌دادند، نماز را با سستی و کسالت به پا می‌داشتند، در برابر مردم ریا کرده و خدا را یاد نمی‌کردند.آیات (نساء/142 – توبه/65- 64) بیانگر خصوصیت مذکور در مورد آنان می باشد .
بسیاری از آنان اسلام خویش را تغییر داده و به فتنه گری و آشوب در جامعه پرداختند. تعدادی از منافقین در مدینه و تعدادی دیگر در اطراف مدینه بودند. (توبه//101)
آنان در پیش آمدهای اجتماعی و حوادث، موضع گیری‌های خاص داشتند که هیچ‌گاه با مصلحت جامعه، حکومت اسلامی و مسلمانان هماهنگ نبود. هیچ‌گاه در راستای آرامش و سلامت جامعه قدم بر نمی داشتند و موقعیت‌های خطرناکی را با هدف ضربه زدن به حکومت اسلامی و بدنه مسلمان جامعه و در راستای خشنودی دشمنان اسلامی به وجود می‌آوردند.
طه حسین می نویسد : « کار پیغمبر با منافقین مشکل و پیچیده بود... امر منافقین از جهتی از امر مشرکین و یهود آسان تر بود، چرا که میان ایشان و مسلمانان جنگی نبود... لیکن از جهت دیگر از گرفتاری مسلمین با مشرکین و یهود دشوارتر بود، برای این که منافقین کار آنان و اینان ( مشرکان و یهودیان ) را در پیش نگرفتند و کفر خود را برای پیغمبر و یارانش آشکار نکردند... بلکه اظهار اسلام نمودند... .» (طه حسین،1339ش،ص76).
این گروه توسط قرآن بسیار مورد مذمّت قرار گرفتند، ولی با وجود برخی کارشکنی های علنی، پیامبر در مقابل آنها در بعضی مواقع مدارا می کرد و البته در چند مورد چون تخریب مسجد ضرار به طور جدی با آنها برخورد کردند. منافقین همواره تا آخرین سال های زندگی حضرت محمد، به مخالفت های خود ادامه دادند.
قرآن کریم در آیات بسیاری به توصیف منافقین، رفتارها، اهداف و دشمنی‌های آنان پرداخته است که بیشترین آنها در سه سوره توبه، احزاب و نساء آمده است.
سیاست ها و اصول کلی پیامبر(ص) در مقابله با گروه های مخالف
سیاست های کلی پیامبر(ص) در مقابله با دشمنانش در 13 سالِ مکه و 10 سالِ مدینه تفاوت هایی داشت. عمده سیاست های ایشان در مکه، با توجه به محیط و میزان توانایی ای که داشتند، با رویکردی مسالمت آمیز همراه بود، حال آنکه در مدینه شرایط به گونه ای دیگر بود و جنگ و مقابله ی نظامی در کنار صلح، رویکرد غالب بود. با مطالعه ی سیره ی پیامبر در این زمینه، به خوبی قابلیت های بالا و توانمندی ایشان به عنوان سیاستمداری خبره و آگاه به شرایط جامعه ی خویش به اثبات می رسد.
به اختصار می توان اصولی که پیامبر(ص) در رابطه با مخالفانش اعمال می کردند به این صورت بیان کرد :
الف) مدارا راهکاری حکیمانه در سیره نبوی
مدارا یکى از اصول اخلاقى اسلام است که در بهبود روابط اجتماعى نقشى مهم و اساسى دارد. اگر در جامعه‏اى از این اصل ارزشمند به درستى و بجا استفاده شود، از بسیارى از کجروى‏ها، از جمله قطع روابط و کینه‏ورزى و دشمنى، جلوگیرى خواهد شد و اعضا و افراد آن جامعه با آرامش روانى بیشترى زندگى خواهند کرد.
اسلام روى این اصل تأکید فراوان ورزیده و پیامبر(ص) همواره در زندگى پربرکت خود بدان عمل کرده، آن را منش و روش خود قرار مى‏دادند و با مدارا و گذشت شناخته مى‏شدند. پیامبر اکرم(ص) به خاطر گذشت و مدارایش، از خداوند لوح «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ» گرفت و بسیارى از دشمنان و معاندان از گذشت و مداراى ایشان به حقانیت نبوت ایشان پى برده و اعتراف مى‏کردند و بى‏اختیار فریاد برمى‏آوردند: « اللّهُ أَعْلَمُ حَیْثُ یَجْعَلُ رِسَالَتَهُ »(انعام/124)
«خدا داناتر است که رسالت خود را در کجا قرار دهد. »

به اختصار می توان اصولی که پیامبر(ص) در رابطه با مخالفانش اعمال می کردند به این صورت بیان کرد :
الف) مدارا راهکاری حکیمانه در سیره نبوی
مدارا یکى از اصول اخلاقى اسلام است که در بهبود روابط اجتماعى نقشى مهم و اساسى دارد. اگر در جامعه‏اى از این اصل ارزشمند به درستى و بجا استفاده شود، از بسیارى از کجروى‏ها، از جمله قطع روابط و کینه‏ورزى و دشمنى، جلوگیرى خواهد شد و اعضا و افراد آن جامعه با آرامش روانى بیشترى زندگى خواهند کرد.

ب) موضعگیری قاطعانه و نفی هر گونه سازش
البته باید توجه داشت که اصل مدارا و صلح و محبت پیامبر (ص)، هرگز باعث نمی گردید که آن حضرت در برابر دشمنان کینه توز و توطئه گرشان نیز با همین آیین نامه و همواره و در هر شرایطی طبق همین اصل رفتار نماید؛ بلکه در صورت تجاوز دشمن، کشف توطئه آنها، پیمان شکنی وکارهایی از این قبیل از طرف مخالفان، پیامبر (ص) نیز به شدت با آنان برخورد می نمود. پیامبر (ص) و اصحاب گرامی وی براساس فرموده قرآن کریم: « مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ....» (فتح/29)
« محمّد (ص) فرستاده خداست و افرادى که با او هستند در برابر کفّار سرسخت و شدید...»
در سوره انفال نیز خداوند متعال به پیامبرش دستور می دهد:«... فَشَرِّدْ بِهِمْ مَنْ خَلْفَهُمْ ....»(انفال/57)
«کسانی را که با تو در جنگ هستند، تار و مار کن.»
به پیروی از تعالیم الهی در سیره پیامبر اصل بر سیاست،رأفت و نرمش است . اما گاه نیز صلابت و قاطعیت بدون هیچ تسامح و گذشت، ضروری است. اگر قاطعیت و سخت‏گیری و به اصطلاح خشونت نسبت به دشمنان و منافقان و متخلفان نباشد، طمع دشمنان نسبت به چنین ملتی تحریک می‏گردد و بزهکاری در جامعه زیاد می‏شود، زیرا بزهکاران، احساس امنیت کامل نموده و در خلاء خشونت قانونی، امنیت ملی جامعه را بر هم زده و باعث سلب آسایش مردم می‏شوند، عدالت تأمین نشده و فساد و بیعدالتی فراگیر می‏شود. پس از باب رحمت به مردم، سخت‏گیری و خشونت لازم می‏شود دعوت به صلابت و قاطعیت و عدم مداهنه فرمودند و برخی احکام شاقّ و قاطع، وضع کردند پس این قوانین نیز از باب رحمت به کل امّت تشریع گشته همانند جرّاحی عضوی فاسد که برای صحّت بدن،ضروری است

۲۷ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۰۴ سلمان علی زاده

نفاق جریانی است که در هنگام حاکمیت و قدرت دولت اسلامی پدید می آید. کسانی که از پذیرش اسلام سرباز می زنند برای فرار از فشارهای جامعه و دولت اسلامی و دست یابی به منافع شهروندی و بهره گیری از امکانات و ظرفیت های جامعه و قدرت به سوی نفاق گرایش می یابند. از این رو آن چه در دل دارند نهان کرده و بینش و نگرش واقعی خویش را ابراز نمی کردند و خود را از اهل ایمان دانسته و حتی فراتر از مؤمنان عمل می کردند و خودنمایی داشتند به گونه ای که خداوند به پیامبر خویش در این باره می فرماید: اینان به گونه ای بر تو سلام و تحیت می فرستند که خداوند بر تو نمی فرستد و در حقیقت کاسه از آش داغ تر می باشند. در سوره منافقان و نیز در آغاز سوره بقره به مسایلی اشاره شده است که نشان می دهد منافقان در رفتارهای ظاهری خویش به گونه ای عمل می کردند که ساده لوحان را می فریفتند و توده مردم مؤمن گمان می بردند که ایشان در ایمان از همه آنان برتر هستند و برای مردم از خود ایشان دلسوزترند. این گونه بود که خود را به عنوان اصلاح گران واقعی معرفی می کردند و رفتارها و اندیشه های خویش را در راستای تحقق این آرمان تحلیل و تبیین می کردند. این گونه رفتارهای به ظاهر اصلاحی و آرمانی چنان مردم را تحت تأثیر قرار می داد که توده مؤمن آنان را مبنا و معیاری برای ایمان و باورهای خویش قرار می دادند و براساس رفتار و کردار ایشان خود را نسبت به دین می سنجیدند. در حقیقت این گروه از منافقان به عنوان معیار سنجش ایمان و ایمان گروی قرار می گرفت و مردم تحت تأثیر آنان حرکت می کردند. این فریب کاری و نیرنگ زمینه و بستری را برای رسیدن آنان به اهداف اصلی فراهم می آورد به گونه ای که جامعه در شرایطی قرار می گرفت که آنان را به عنوان اسوه و الگوی عمل شناسایی می کرد و در نهایت در دام فساد ایشان می افتد و جریان سالم و اصیل اسلامی را به بیراهه می کشاند. از این روست که قرآن در چندین سوره به تحلیل و تبیین رفتارها و اندیشه و اهداف آنان می پردازد و از انجمن های سری و مخفی ایشان (محافل نجوا) و اندیشه و آرمان هایشان پرده برمی دارد و نشان می دهد که ایشان نه تنها اندیشه و بینش اصلاح گرانه ای ندارند بلکه تفکر و بینش اصلی آنان فساد و تباهی در جامعه و بازی دادن مؤمنان است.

اهل نفاق خطرناک تر از اهل کفر. هشدارهای قرآن از این روست که اهل نفاق از اهل کفر خطرناک تر و برای بنیاد تفکری و آموزه های اسلام ناب، دشمن تر هستند؛ زیرا کفر ظاهری به جهت آن که احساس امنیت می کند و خود را در دایره ای بیرون از قدرت و نفوذ دولت اسلامی و جامعه مؤمنانی می یابد به طور مستقیم و آشکار به مخالفت با آموزه های اسلامی و اعمال قدرت مؤمنان و دولت اسلامی می پردازد. اما منافقان که در دایره جغرافیایی قدرت اسلام و دولت اسلامی زندگی می کنند خود را به ناچار در وضعیت و موقعیتی می یابند که اگر کفر خویش را آشکار سازند یا می بایست از همه حقوق شهروندی دست بکشند و یا در موقعیت شکننده و حتی کشتن قرارگیرند و یا این که با دورویی و نفاق کفر خویش را نهان سازند که در این صورت نه تنها می توانند از موقعیت شهروندی بهره گیرند بلکه در حوزه قدرت و دولت نفوذ کرده و قدرت را دست کم برای اهداف دنیوی خویش به کار ببرند.

از این روست که منافقان رفتارهایی از خود بروز و ظهور می دهند که از سطح فکری و فرهنگی و رفتاری توده مردم بالاتر و فراتر است و چنان خود را می نمایانند که توده مردم خود را در برابر ایشان بی تقوا و بی بهره از ایمان می شمارند. بنابراین می پذیرند که ایشان رهبری فکری و رفتاری و اجتماعی و سیاسی ایشان را به دست گیرند و آنان به عنوان الگوها و نمونه های اسوه و برتر در موقعیت فراتر از مؤمنان واقعی بنشینند. قرآن با توجه به این رفتار دروغین منافقان در سوره منافقون می کوشد تا حقیقت ایشان را آشکار و برای مردمان تبیین و تحلیل کند. قرآن بیان می کند که منافقان در هنگام رو به رو شدن با پیامبر(ص) می گویند ما گواهی به رسالت و پیامبری تو می دهیم در حالی که در این گواهی دادن دروغ می گویند و خداوند می داند که ایشان هیچ ایمانی به رسالت پیامبر و اصول بنیادین قانون اسلام ندارند و در قلب ایشان هیچ التزامی به این مساله نیست. آنان در هنگام ملاقات بر پیامبر(ص) چنان درود و سلام و تحیت می فرستند که هر ساده دلی را می فریبد و در این راه حتی از خداوند نیز فراتر می روند. بنابراین غلو در پای بندی به اصول اسلام و رفتارهای تشدیدی و رادیکالی و خودنمایی بیش از اندازه از نشانه های اهل نفاق است که قرآن بدان اشاره می کند.

این همه برای آن است تا بتواند در حوزه دولت و قدرت نفوذ کنند و خود را در جایی برتر قرار دهند و از حوزه قدرت و دولت به سوی اهداف خود حرکت کنند.

منافقان در مسند حاکمیت و حکومت

با همه هشدارهای قرآن و پیامبر(ص) اهل نفاق توانستند با بهره گیری از سادگی مردم و خودنمایی و چسباندن به حوزه قدرت و دولت اسلامی و همراهی ظاهری با آن در حوزه قدرت و دولت اسلامی پس از پیامبر(ص) نفوذ کنند و جریان نظام و لایی را به سوی خلافت سلطنتی سوق دهند و دولت اسلامی را از درون از اصول ناب آن خالی و تهی سازند.

اگر منافقان در هنگام عدم حضور در دولت و قدرت و حاکمیت رفتارهای خویش را به این گونه پیش گفته سامان می دادند چه چیزی موجب می شود تا در هنگام نفوذ در قدرت و دست یابی به حاکمیت هم چنان رفتارهای منافقانه و دورویی خویش را ادامه دهند؟ به نظر می رسد از آن جایی که جریان نفاق همان کفر در دوره حاکمیت اسلام و ایمان است می بایست پس از دست یابی به قدرت و رهایی از حاکمیت و قدرت دولت کفر خویش را آشکار سازند و جامه نفاق از تن درآورد و نقاب از چهره فرو افکنند؛ اما چه شده است که جریان نفاق در حوزه دولت همان روش را با اندکی تغییر ادامه می دهد و کفر خویش را همانند کافران ظاهری و حربی آشکار نمی سازند؟

بهره گیری از قدرت نرم

منافقان، کافرانی ترسو و یا زیرکی هستند که به جای بهره گیری از قدرت نظامی به قدرت نرم متمایل هستند و به جای درگیری و بیرون بودن از حوزه قدرت می کوشند در درون قدرت و در کنار آن قرار گیرند. آنان به قدرت آن چنان نزدیک می شوند تا از گرمای آن بهره گیرند و آن اندازه نزدیک نمی روند که بسوزند و یا دور نمی شوند که از آن بهره نگیرند و یا از آن آسیبی ببینند. بهره گیری از جنگ روانی و قدرت نرم و استفاده از ابزارهای تبلیغاتی و فکری، اصل اساسی در تحلیل و تبیین روش شناسی نفاق در حوزه حاکمیت است. آنان پس از حضور در قدرت و نفوذ در مراکز تصمیم گیری دولت اسلامی هم چنان آن را ادامه می دهند؛ زیرا آنان کافرانی نیستند که بخواهند با جامعه ایمانی درگیر شوند. هدف آنان باتوجه به اندیشه و بینش کفری نسبت به خدا و یا به رستاخیز و دلبستگی شدید به دنیا و منافع آن، این است که از منافع قدرت و دنیا بهره ببرند. بنابراین نابودی تفکر اسلامی و دینی برای آنان در درجه دوم اهمیت قرار دارد. البته اگر جامعه از این ظرفیت برخوردار و زمینه و بستر مناسب نیز فراهم باشد آنان کفر خویش را آشکار می سازند و دیگران را نیز بدان تشویق و ترغیب می کنند، ولی با جامعه در این حوزه مسایل اعتقادی به طور مستقیم درگیر نمی شوند و تنها زمانی که احساس امنیت می کنند هر از گاهی تفکر و بینش ضددینی خویش را آشکار می کنند و با مبانی و اصول دینی به مبارزه برمی خیزند.

در زمان حاکمیت خلافت سلطنتی معاویه و یزید بارها دولت نفاق از همین روش استفاده کرده است. از این روست که توده مردم آنان را نه تنها مومن بلکه معیار ایمان می شناختند و معاویه باتوجه به نسبت خویش با همسر پیامبر(ص) دایی و خال المومنین معرفی می شد و از پایگاهی که در میان توده عرب ها بسیار قوی و استوار بود به بهترین شکل بهره می برد.

قریش در بینش و نگرش توده از جایگاه بالایی برخوردار بود و نسبت ایشان با پیامبر(ص) این پایگاه و جایگاه را تقویت می کرد. ایجاد فضای امنیتی با تفکر برتری نژادی و قومی و نسبت با پیامبر(ص) و جعل و ساختن احادیث در بیان فضایل قریشیان و خویشان خود به آنان قداستی می بخشد که به سادگی در جامعه توده وار پذیرفته می شوند. منافقان در عصر حاکمیت تنها کاری که برخلاف زمان دوری از قدرت انجام می دهند این است که هر از گاهی در محفل خصوصی و حتی عمومی کفر خویش را آشکار می سازند چنان که یزید با اشعاری دین را ابزاری در دست محمد(ص) می شمارد تا بدان بر مردم سلطنت و پادشاهی کند. این گونه اشعار و سخنان که واگویه اندیشه ها و بینش های باطنی آنان بود در آن حد و اندازه مطرح و یا پخش نمی شد که قداست ایشان را از میان بردارد.

در حقیقت توده مردم رفتارهای کفرآمیز آنان را نیز توجیه می کردند و نمی گذاشتند این امور هاله تقدس و قداست ایشان را بزداید.

بنابراین ایجاد فضای امنیتی با بهره گیری از همه روش ها و امکانات چون قداست نمایی و تظلم و مظلوم نمایی از روش هایی است که در زمان های مختلف به ویژه در حوزه حاکمیت مطرح می شود. روایت های دروغین آنان را تا جایی بالا می برد که از دسترس عموم بیرون می روند و در سطحی فراتر از مردم و مؤمنان قرار می گیرند و به عنوان الگوها و اسوه های عینی معیار سنجش حق و باطل قرار می گیرند. این گونه است که حرکت امام حسین(ع) بر ضد دولت یزید به معنای خروج از حاکمیت معنا و تفسیر می شود و به شدت با آن مخالفت می شود و مبارزه با حرکت امام(ع) به عنوان فریضه مطرح و کشته شدگان آن به عنوان جهادکنندگان در راه خدا معرفی می شوند که شایسته بهشت و عنوان والای شهادت هستند.

جریان نفاق در دوره حاکمیت رفتارهای فسادآمیز و تباه انگیز خویش را به عنوان حرکت اصلاحی معرفی می کند و برای افزایش تضادها و توجیه و تحلیل آن به جبرگرایی گرایش می یابد. از میان بردن اندیشه های ناب اسلامی و تغییر در ماهیت و هویت دین و تضعیف پایه های اساسی آن کاری است که در عصر حاکمیت گام به گام انجام می شود. این تغییرات هرگز رادیکال و صریح و آشکار انجام نمی شود؛ زیرا مردم با هرگونه تغییرات آشکار و شتاب آلود مخالفت و به طور طبیعی مبارزه می کنند. بنابراین روش گام به گام اصالت می یابد و مردم در یک فرآیندی به افراد غیرمؤمن واقعی تبدیل می شوند و دین به گونه ای تحریف می شود که اگر دین واقعی معرفی و مطرح شود به عنوان دین جدید توده مردم با آن مخالفت می کنند. دولت یزیدی زمانی به حاکمیت خلافت سلطنتی دست می یابد که دین دگرگون شده و ماهیت خود را از دست داده است. در این زمان است که مردم به ویژه مردم شام، دین را در خاندان اموی می جویند و آنان را وارث پیامبر(ص) می شناسند و خاندان علوی و هاشمی را دشمنان دین می دانند.

رفتارهای زشت همانند سگ و بوزینه بازی و شراب خواری توجیه می شود و دین فروشان از احبار و دانشمندان تحریف گر چنان همراه دولت نفاق دین را به بازی می گیرند که اگر زمانی کوتاه دیگری از حاکمیت ایشان می ماند چیزی از اسلام باقی نمی ماند. به این معنا که جامه وارونه ای از دین بر تن مردم کرده بودند همان نیز از تن برداشته می شد و تنها پوسته ای اعمال ظاهر و بی محتوا از دین باقی می ماند.

جریان نفاق در عصر یزید دچار اشتباهی تحلیلی می شود و گمان می کند که زمانه و مردم آن چنان در طول پنجاه سال خلافت های غیرولایی دگرگون شده اند که می تواند از این مرحله نیز بگذرد و حاکمیت دینی را دور بزند و به یک باره آن را به کنار بزند و دولت و پادشاهی بی دینی را ایجاد نماید. این در حالی بود که در بخشی از جامعه هنوز رگه هایی از اسلام واقعی و باورمند به نظام ولایی وجود داشت. همین رگه ها بود که جریان نفاق را چنان به چالش می کشد که نزدیک است به طور کامل از حوزه قدرت به کنار گذاشته شوند. اما جریان نفاق دوباره با عقب نشینی مقطعی و تاکتیکی خود را بازسازی می کند و دوباره به شکلی دیگر خود را بر جامعه ایمانی تحمیل می کند.

به سخن دیگر جریان نفاق به جهت چهره پوشیده و رفتارهای دوگانه خویش همواره به عنوان خطر اصلی برای اسلام واقعی و حاکمیت درست دین مطرح بوده و خواهد بود. از این رو هوشیاری دایمی همگان را می پذیرد. شناخت جریان نفاق و روش های آن و نیز مصادیق و افراد آن امری ضروری و بایسته است؛ زیرا دشمنی نزدیک و آگاه به ظرفیت ها و ضعف ها و قدرت هاست و از هر لحاظ می تواند به گونه ای عمل کند که دولت و جامعه ایمانی نتوانند آنان را از جریان سالم بشناسد. تنها برخی از رفتارها هم چون غلو و ایجاد محافل خاص و انجمن های سری و اشتباهات مقطعی و مخالفت های هر از گاهی با اصول اساسی دین و عدم التزام به آن مانند ایمان به نظام ولایی می تواند چهره ایشان و جریان های نفاق را آشکار و معرفی نماید.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی