29-5. برخی ویژگیهای بهشت ابرار (انسان/ 13 - 19)







بحار الأنوار (ط - بیروت) ؛ ج39 ؛ ص223
وَ قَدْ رَوَاهُ الْخَطِیبُ فِی تَارِیخِهِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَبِی هُرَیْرَةَ وَ أَبُو جَعْفَرٍ الطُّوسِیُّ فِی أَمَالِیهِ بِإِسْنَادِهِ إِلَى هَارُونَ الرَّشِیدِ عَنِ الْمَهْدِیِّ عَنِ الْمَنْصُورِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ إِلَّا أَنَّهُمَا لَمْ یَذْکُرَا حَمْزَةَ وَ قَالا فِی مَوْضِعِهِ فَاطِمَةَ ع قَوْلُهُ تَعَالَى إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً وَ قَوْلُهُ تَعَالَى وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ إِلَى قَوْلِهِ سَلْسَبِیلًا النَّبِیُّ ص فِی خَبَرٍ أَنَّ عَلِیّاً أَوَّلُ مَنْ یَشْرَبُ السَّلْسَبِیلَ وَ الزَّنْجَبِیلَ وَ أَنَّ لِعَلِیٍّ ع وَ شِیعَتِهِ مِنَ اللَّهِ تَعَالَى مَکَاناً یَغْبِطُهُ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ.
*** سپس مىافزاید:" این در حالى است که آنها بر تختهاى زیبا تکیه کرده، نه گرمى آفتاب را مىبینند، و نه سردى هوا را" (مُتَّکِئِینَ فِیها عَلَى الْأَرائِکِ لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً":
ذکر این حالت اشاره به آرامش و راحتى کامل آنها است، چرا که انسان معمولا در حالت آرامش در چنین حالتى به سر مىبرد، و ذیل آیه نیز اشاره به اعتدال کامل هواى بهشت است.
در حدیثى آمده است که در جهنم نقطهاى وجود دارد که از شدت سرما اعضاى بدن از هم متلاشى مىشود[1].
" آلوسى" مفسر معروف اهل سنت در" روح المعانى" در حدیثى از ابن عباس چنین نقل مىکند: بینا اهل الجنة فى الجنة اذا راوا ضوءا کضوء الشمس، و قد اشرقت الجنان به فیقول اهل الجنة یا رضوان ما هذا؟
و قد قال ربنا لا یَرَوْنَ فِیها شَمْساً وَ لا زَمْهَرِیراً، فیقول لهم رضوان لیس هذا بشمس، و لا قمر، و لکن على (ع) و فاطمة (ع) ضحکا، و اشرقت الجنان من نور ثغریهما!:" هنگامى که بهشتیان در بهشت هستند ناگهان نورى
همچون نور آفتاب مشاهده مىکنند که صحنه بهشت را روشن ساخته، بهشتیان به رضوان (فرشته مامور بهشت) مىگویند: این نور چیست با اینکه پروردگار ما فرموده در بهشت نه آفتاب را مىبینند و نه سرما را؟! او در پاسخ مىگوید:این نور خورشید و ماه نیست، ولى على ع و فاطمه س خندان شدهاند و بهشت از نور دندانشان روشن گشته است"![2].
*** آیه بعد در ادامه این نعمتها مىافزاید:" این در حالى است که سایههاى درختان بهشتى بر آنها فرو افتاده، و چیدن میوههایش براى آنها بسیار سهل و آسان است": (وَ دانِیَةً عَلَیْهِمْ ظِلالُها وَ ذُلِّلَتْ قُطُوفُها تَذْلِیلًا.
نه مشکلى وجود دارد، نه خارى در دست مىرود، و نه احتیاج به تلاش و حرکتى براى چیدن میوهها است!
*** در آیه بعد به توضیح قسمتى از چگونگى پذیرایى از این میهمانان بهشتى خدا وسائل پذیرایى آنها، و پذیرایى کنندگان مىپردازد و مىفرماید:" در گرداگرد آنها ظرفهایى از نقره و قدحهایى بلورین مىگردانند" (وَ یُطافُ عَلَیْهِمْ بِآنِیَةٍ مِنْ فِضَّةٍ وَ أَکْوابٍ کانَتْ قَوارِیرَا).
***" ظرفهاى بلورینى از نقره! که آن را به اندازه لازم آماده کردهاند" (قَوارِیرَا مِنْ فِضَّةٍ قَدَّرُوها تَقْدِیراً).
عجب اینکه مىفرماید: ظرفهاى بلورین بهشتى از نقره ساخته شده! در حالى که در عالم دنیا چنین ظرفى مطلقا وجود ندارد، و ظرفهاى بلورین را از سنگهاى مخصوصى که ذوب مىکنند مىسازند، ولى همان خدایى که این امکان را در سنگ تیره آفرید که قابل تبدیل به شیشه و بلور باشد، مىتواند در فلزى همچون نقره نیز بیافریند.
قابل توجه اینکه: در حدیثى از امام صادق ع آمده است که ینفذ البصر فى فضة الجنة کما ینفذ فى الزجاج![3].
*** سپس مىافزاید:" در آنجا از جامهایى سیراب مىشوند که لبریز از شراب طهورى است که با زنجبیل آمیخته" (وَ یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا).
بسیارى از مفسران تصریح کردهاند که عرب جاهلى از شرابهایى که آمیخته با زنجبیل بود لذت مىبرد زیرا که تندى مخصوصى به شراب مىداد، و قرآن در اینجا از جامهایى سخن مىگوید که شراب طهورش با زنجبیل آمیخته است، ولى بدیهى است میان این شراب و آن شراب تفاوت از زمین تا آسمان است! و یا به تعبیر دیگر تفاوت از دنیا تا آخرت است!.
به نظر مىرسد که عرب دو نوع شراب با دو حالت مختلف داشته یکى به اصطلاح نشاط آور و محرک، و دیگرى سست کننده و آرام بخش که اولى را با" زنجبیل" مىآمیخته، و دومى را با" کافور"، و از آنجا که حقایق عالم آخرت در قالب الفاظ این جهان نمىگنجد چارهاى جز این نیست که این الفاظ با معانى گستردهتر و والاترى براى آن حقایق بزرگ استخدام شود.
*** سپس مىافزاید:" این جامها از چشمهاى در بهشت پر مىشود که سلسبیل نامیده مىشود" (عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا).
" سلسبیل" نوشیدنى بسیار لذیذى را مىگویند که به راحتى در دهان و گلو جارى مىشود و کاملا گوارا است، بسیارى معتقدند که از ماده" سلاسه" به معنى" روانى" گرفته شده، همانگونه که به عبارات روان و جالب نیز" سلیس" گفته مىشود.
*** سپس از پذیرایى کنندگان این بزم پرسرور که در جوار رحمت حق در بهشت برین برپا مىشود سخن به میان آورده، مىگوید:" بر گرد آنها نوجوانان جاودانى مىگردند که هر گاه آنها را ببینى گمان مىکنى مرواریدهاى پراکندهاند"! (وَ یَطُوفُ عَلَیْهِمْ وِلْدانٌ مُخَلَّدُونَ إِذا رَأَیْتَهُمْ حَسِبْتَهُمْ لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً).
هم خودشان در بهشت جاودانى هستند، و هم طراوت و زیبایى و نشاط جوانى آنها جاودانى است، و هم پذیرایى کردن آنان، چرا که تعبیر" مخلدون" از یک سو، و تعبیر" یَطُوفُ عَلَیْهِمْ" (بر آنها طواف مىکنند) از سوى دیگر بیانگر این واقعیت است.
تعبیر به" لُؤْلُؤاً مَنْثُوراً" (مرواریدهاى پراکنده) اشارهاى است به زیبایى و صفا و درخشندگى و جذابیت آنها، و هم حضورشان در همه جاى این بزم الهى و روحانى.
[1] ( 1)" در المنثور" جلد 6 صفحه 300.
[2] ( 1)" روح المعانى" جلد 29 صفحه 159.
[3] ( 1)" مجمع البیان" جلد 10 صفحه 410.