9-3. یاد مرگ و اهمیت آن (اعراف/185)

«وَ یقْلَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ» منبتهای غفلت و آن خواب را ریشه کن میکند، حقیقت غفلت همان خواب است، حقیقت خواب را، منابت غفلت را، آن ریشههای اصلی کار را از وجود انسان ریشهکن میکند، آن هم میرود سراغ آن ریشههای اصلی، آنها را ریشهکن میکند، انسان را بیدار میکند، یعنی باز هم به طرف چه چیزی آن را سوق داده است؟ وقتی منبت غفلت... یک نفر که خواب باشد، اطراف او هر چیزی که واقع بشود، همه اینها حقیقت است اما این مطلع است؟ این خبردار میشود؟ نه، آیا این که خبردار نمیشود دلیل بر این است که نیست؟ یک نفر اینجا خوابیده است، خواب او هم سنگین است... گفت: طرف خوابیده بود، آنقدر خواب او سنگین بود، صبح بلند شد دید در سنگر است، بیرون خوابیده بود، بعد گفت: دیشب مثل اینکه خمپاره نریختند، خبری نبود، مثل اینکه دیشب خیلی آرام بود، گفتند: دیشب از همه شبها شلوغتر بود، منتها اینقدر ریختند که همه از وحشت خزیده بودند تو سنگر و دیدند تو آنجا ماندی، آمدند تو را کشاندند آوردند در سنگر و تو نفهمیدی، این خواب بوده است و فکر کرده بود که خبری نیست، تو خواب بودی دلیل نمیشود که خبری نباشد، الآن بسیاری از اخبار و حقایق اطراف ما دارد اتفاق میافتد که ما خواب هستیم، این خواب بودن ما دیده نمیشود، امام خمینی (رحمة الله علیه) میفرمود: عالم پُر از هیاهو است، ما گوش شنیدن نداریم، گوش ما خواب است، نمیشنود، اگر نمیشنویم، آیا نشنیدن ما، دلیل بر این است که نیست؟ مثل یک کسی که خواب است و اطراف او اتفاقاتی میافتد. لذا حضرت رسول الله (صلی الله علیه و آله) نقل شده است که «النَّاسُ نِیَامٌ فَإِذَا مَاتُوا انْتَبَهُوا»[1] یعنی آن موقع که چشم باز میکنند یک دفعه میبینند همه این خبرها از قبل بوده است، مثل کسی میماند وقتی که از خواب بیدار میشود بعد به او بگویند چه اتفاقاتی کنار تو افتاده است، او تعجب کند و بگوید: عجب، همینجا که من خوابیده بودم این اتفاقات افتاده است؟ همینجا ؟ میگوید: عجب چه فرصتهایی را از دست دادم، دیدن چه چیزهایی را از دست دادم. لذا میفرماید: منابت غفلت را ریشهکن میکند، یعنی انسان را از خواب بیدار میکند، چقدر این اثر دارد، چقدر میتواند برای انسان ارزش داشته باشد که چه چیزهایی را از دست ندهد.
ذکر موت تقویت کننده باور و پندپذیری«وَ یقَوِّی الْقَلْبَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ» قلب را به مواعد الهی تقویت میکند. یک سِری از محرومیتهای ما چوب عدم باورهای ماست. آیة الله العظمی بهجت فرمودند، که برای شما نقل کردیم، چون باور نداریم محروم هستیم، اگر باور کنیم مشمول «یقَوِّی الْقَلْبَ» میشویم؛ یعنی ذکر موت زمینه قبول را در وجود انسان زیاد میکند. اگر به کسی بگویند که فردا یا پس فردا میمیری، همه اینها برای او واقعاً ایجاد میشود، منتها گاهی به حد یأس میرسد و ضرر میکند، گاهی نه. لذا میفرماید: «وَ یرِقُّ الطَّبْعَ» طبع رقیق میشود، یعنی خیلی پندپذیری او شدید میشود، یعنی انگار گوش او الآن آماده شنیدن است، این گوش که تا به حال سنگین بود، الآن طبع و حال آن مناسب پذیرش است «یرِقُّ الطَّبْعَ» این طبع خیلی لطیف میشود، یعنی تا به حال همه مواعظ بود اما این مثل انسانی بود که خواب است، هرچه بالا سر او صحبت بکنی هیچ اثری ندارد، حال این بیدار است، تا به او بگویی میشنود، میفهمد، اثرگذار میگذارد.
ذکر موت شکننده پرچم هوی«یرِقُّ الطَّبْعَ وَ یکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى» ذکر موت پرچمهای هوا را میشکند «یکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى» آن عَلَمهای هوا را... یک موقع هوا یک چیزی است، پرچمهای هوا چیست؟ زیر پرچم افراد زیادی هستند، یعنی هر پرچمی حکایت از یک حقیقتی میکند، این پرچمهای هوا را میشکند، یعنی در حقیقت هوای نفس را رسوا میکند، به طوری که خود انواع هوای نفس رسوا میشوند، در اینجا تعبیر به «أَعْلَامَ الْهَوَى» میشود. لذا در مورد اهلبیت (علیهم السلام) داریم که شما أعلام هدایت هستید، أعلام هدایت بودن غیر از هادی بودن است، فوق هادی بودن است، أعلام وَری یا أعلام هُدی، شما أعلام الهُدی هستید، پرچم هدایت هستید، یعنی هر کسی هر کجا که باشد خود را با آن پرچم تنظیم میکند، پرچم فوق است، نه فقط جلو، انسان پشت سر میرود، اما پرچم بالا قرار میگیرد به طوری که هر چیزی هر جا قرار دارد ابتدای کار را خوب میتواند...، به انسان بینش میدهد ، لذا در تعبیر أعلام (که خود آن از عَلَم آمده است و عَلَم از علم آمده است) بصیرت خوابیده است «یکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى» یعنی آنجاهایی که هوا با ریشههای قوی بینشی انسان کار کرده است، بینش انسان را تغییر داده است، این ذکر موت آن بینشهای غلطی که در وجود انسان جا گرفته است را میشکند، آنها را رسوا میکند، چون خیلی وقتها انسان یقین دارد که کار او درست است، یقین دارد که درست قدم برمیدارد، ذکر موت، آن یقینهای غلط را میشکند.
ذکر موت خاموش کننده آتش حرص«یکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ یطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ» آتش حرص را خاموش میکند «یطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ» یعنی حقیقت حرص وقتی که برای انسان روشن شد... دارد که زمان ظهور حضرت وقتی که حکومت حضرت مستقر میشود میگوید هر کسی احتیاج دارد به خزانه برود و احتیاجش را بگیرد. میگویند: یک نفر به آنجا میرود ، به خزانهدار حضرت میگوید بده، در روایت آمده که خزانهدار میگوید: دامن خود را بگیر، وقتی که در دامن او میریزد، این فرد برمیگردد میبیند هیچ کسی غیر از او نیامده است، همانجا حقیقت حرص را در وجود خود مجسم میبیند، در حقیقت نار حرص را در وجود خود مجسم میبیند، یعنی وقتی روزی تضمین شده است در کنار حضرت، چه کسی به حرص میپردازد؟ حرص از آنجا نشأت میگیرد که یک چیزی در وجود فرد ریشه دوانده است که اینگونه سراغ پول میرود، کاری هم ندارد که روزی تضمین هست یا نیست، دنبال حرص خود است، نه به عنوان روزی، بلکه به عنوان حرص است، لذا دارد که ذکر موت نار حرص را رسوا میکند «یطْفِئُ» یعنی نشان میدهد که حرص بیجا است، وقتی که بیجا بود انسان بیخودی که حرص نمیزند، وقتی که فهمید خبری نیست، وقتی یک باور اینطوری برای او ایجاد شد خود به خود برای خاموش کردن آتش آب روی آن نمیریزد، با یک بینشی ایجاد خاموشی میکند، یعنی آبی که بر روی این ریخته میشود چه آبی است؟ یک نوع بینش و علم در این فرد ایجاد می کند، یعنی ذکر موت ایجاد علم میکند، ایجاد معرفت میکند، که نار حرص رسوا میشود، یعنی اگر بخواهد این کار را بکند مثل بچههایی که سر یک چیز سادهای با هم دعوا بکنند چقدر انسان میخندد، اگر بخواهد حرص به خرج بدهد خود او به کارش میخندد که چه کار زشتی مرتکب شده است، یعنی این رسوا بودن نار حرص است، این حقایق در زمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) محقق میشود، یعنی آنجا ذکر موت برای انسان حقیقی میشود. اوایل انقلاب، بعد از شروع جنگ، کسانی که در انقلاب فعال بودند میدانستند که هر لحظه ممکن است کشته شوند، هر لحظه ممکن است از دنیا بروند؛ این حال برای آنها ملموستر بود، یعنی وقتی صبح از خانه میرفت بیرون امید برگشتن به خانه را نداشت، در شهرهایی که جریان منافقین بود و ترورهای شدید آن زمان بود و یا در زمانی که برای انقلاب راهپیمایی میرفت، دیگر معلوم نبود، برگردد؛ لذا آن موقعها خیلی این حال برای کسانی که ارتباط داشتند ملموستر بود که چطور میشود ذکر موت... اگر بحث حقوق مطرح میشد میدید برای او خیلی مسخره بود که حرص و جوش بخورد که چقدر است؟ توجه به این که حقوقش چقدر است؟ کم است یا زیاد است؟ چطوری است؟ اصلاً توجه نداشت، یک موقع اوایل کار که در سپاه مشغول شده بودیم، به بچهها یک دست گرمکُن دادند، بچهها تعجب میکردند که گرمکُن هم دادند، الآن اگر از آن گرمکُنها به شما بدهند هیچ کدام حاضر نیستید بگیرید، ولی همین را میگرفتند به عنوان اینکه تبرّک است، بعد که اولین بار میخواستند بعد از چند ماه یک حقوق بدهند اصلاً انگار برای همه سخت بود، یعنی چه؟ مگر این کار در مقابل حقوق است؟ یعنی یک بحثی بود که اصلاً... چون کسی که آن موقع در این راه آمده بود، از جان خود مایه میگذاشت، یعنی آمده بود صبح تا شب که... قطعاً نمیارزید، هر چقدر میخواستند حقوق بدهند حقوق این نبود، آن که قیمت جان نبود، اصلاً تصور «یحَقِّرُ الدُّنْیا» آنجا حقارت دنیا معلوم بود، یعنی اصلاً لزومی نداشت برای انسان موعظه بکنند که دنیا بد است، دنیا کم است، دنیا ارزش ندارد، اینها فایده نداشت، مُنکَشف بود که دنیا ارزش ندارد، برای کسی که در آن راه قدم برمیداشت به علم حضوری مُنکَشف بود در جبههها هم همینطوری بود، به علم حضوری مُنکَشف میشد، (لذا حقیقت ذکر موت همان حالت را برای آنها ایجاد کرده بود. اینجا هم اگر انسان بخواهد ذکر موت داشته باشد، اینطوری باید باشد؛ یعنی رابطه خود را اینطور قرار بدهد.
تفکر تغییر دهنده ماهیت انسان«یحَقِّرُ الدُّنْیا وَ هُوَ مَعْنَى مَا قَالَ النَّبِی ص فِکْرُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ» اینجا خیلی زیبا میگوید: که فکر یک ساعت بهتر از عبادت یک سال است، چون مبدأیت فکر تغییر میکند، همانطور که خدمت شما مثال زدم که اگر عمل صالحی انسان انجام بدهد، ذات که تغییر کرد تمام أعمال سابق این فرد به تبع آن تغییر با او بالا میروند، این فکر ساعتی که چنین حالی از آن درمیآید که «یرِقُّ الطَّبْعَ وَ یکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ یطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ یحَقِّرُ الدُّنْیا» اگر این فکر در وجود انسان ایجاد بشود ماهیت این انسان تغییر کرده است، ماهیت انسان کاملاً تغییر کرده است، یعنی اصلاً از این رو به آن رو شده است، آن انسانی میشود که با ذکر موت تمام عالم دنیا و آنچه که در آن هست حتی آن عبادتها برای او غیر از تواضع و ذلت در مقابل حق چیزی نمیآورد، اینطور نیست که فکر کند عبادت او عبادت خود اوست، اینجا که میفرماید: «فِکْرُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ» از این باب است که ما قبول و پذیرش پیدا بکنیم، استیحاش نکنیم وإلّا «فِکْرُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَبعینَ سَنَةٍ» هم وارد شده است، هفتاد سال هم وارد شده است، بالاتر از این هم وارد شده است که «فِکْرُ سَاعَةٍ» باعث میشود که انسان از دنیا خارج بشود، باعث میشود که انسان از نظام عالم مادّه خارج بشود، وارد آخرت بشود، انسان اُخروی بشود. چنین چیزی در قدرت فکر هست، آن فکری که اینطور آثار دنبال آن باشد، نظام وجود انسان را تغییر میدهد، از این رو به آن رو میکند[i]، لذا میفرماید: این که گفتیم «فِکْرُ سَاعَةٍ خَیرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ» چه موقع است؟ «وَ ذَلِکَ» این وقتی است که «عِنْدَ مَا یحُلُّ أَطْنَابَ خِیامِ الدُّنْیا وَ یشُدُّهَا فِی الْآخِرَةِ» خیمه خود را از اینجا جمع میکند، طنابهای خیمهی خود را شل میکند، جمع میکند و خیمه خود را آنجا محکم میکند و میکوبد. زهیر پیش امام حسین (علیه السلام) آمد، وقتی که برگشت دستور داد خیمه را جمع کنند، خیمه را از آنجا جمع کرد و کنار امام حسین (علیه السلام) رفت؛ چند لحظه بود، چند لحظه ارتباط داشت، اما خیمه خود را از دنیا جمع کرد و به آخرت برد، این جمع کردن خیمه انسان است، یعنی الآن هر کدام از این ستونها و این طنابهای خیمه ما در یک مَنبَتی از دنیا کوبیده شده است، مَنبَت غفلت، مَنبَت هوا، مَنبَت حرص، هر کدام از این میخهای آن در یکی از رذایل وجود دنیا کاشته شده است، لذا اگر کسی هر یک از اینها را جدا کند، هر یک از این میخها را شُل کند، از اینجا شُل شده است ولی آن طرف محکم شده است، آن طرف خودبهخود محکم شده است. عجیب است که آن هفتتا خصوصیتی که میگوید، تقریباً هر هفتتا رفع موانع است، حقیقت انسان در سِیر او عمدتاً به رفع موانع موکول است، یعنی ایجاد مقتضی آنقدر لزوم ندارد، چون در وجود انسان است، فطرت انسان ایجاد مقتضی است، عمده اینکه انسان حرکت نمیکند برای موانع است، لذا خیلی جاها اگر انسان رفع مانع کند، این کلید خیلی مهمی خواهد بود. چرا حرکت نمیکنیم؟ فکر میکنیم یک چیزی نداریم، نه، این سکون از داراییهای ماست، نه از نداریهای ما؛ داراییهای ما مانع است، نه نداریهای ما. فکر میکنیم باید یک استادی پیدا بکنیم که یک چیزی بگوید که در حقیقت جدید باشد که آن باعث حرکت بشود. نه! داراییهایی که داریم، آن چیزهایی که تَنیدیم، نمیگذارد حرکت بکنیم؛ تا آنها جدا نشود حرکت انسان امکانپذیر نیست، مثل یک ماشین میماند که موتور آن سالم باشد، قدرت تنظیم هم باشد اما چرخهای این را که نیروی محرکه آن است گرفته باشند بالا، گذاشته باشند روی جَک، این هر چقدر گاز بدهد حرکت نمیکند، چرخ میچرخد، گاز هم خوب میخورد اما در اینها حرکتی صورت نگرفته است، چون مانع دارد، این روی جَک رفته است، روی مانع است حرکتی صورت نمیگیرد، انسان احساس میکند خیلی کار میکند، نماز میخواند، عبادت دیگر انجام میدهد، کارهای دیگر میکند اما گاهی هیچ اثری نمیبیند، حرکت نمیبیند، گاهی با خود میگوید: چرا؟ این فرد برنگشته است یک نگاهی هم به موانع وجود خود کند که آنها را کم کرده است یا نه، لذا «ذَلِکَ عِنْدَ مَا یحُلُّ أَطْنَابَ خِیامِ الدُّنْیا» «یحُلُّ» چه کار بکند؟ در حقیقت باز کردن است، «یحُلُّ أَطْنَابَ خِیامِ الدُّنْیا» آنها را شُل بکند، باز بکند «أَطْنَابَ خِیامِ الدُّنْیا» را، تعبیر به خیام خیلی تعبیر دقیقی است یعنی خیامی که بر انسان إحاطه کرده است، خیام، خیمه، چادری که بر انسان إحاطه کرده است، این چادر إحاطه کرده است، از آن طرف هم میخهای آن محکم در زمین کوبیده شده است، یعنی إحاطه و محکم، اینطوری دنیا به ما إحاطه کرده است، به طوری که اصلاً انسان احساس نمیکند اینجا دیگر همان جایی است که باید از آن فرار بکند، یک جایی است که فکر میکند آسایشگاه اوست، احساس میکند استراحتگاه اوست، این را خود میبیند، حقیقت خود میبیند. اما ذکر موت این را شُل میکند و این را ساقط میکند و انسان را از این طرف به آن طرف میبرد یعنی حقیقت آخرت حقیقت انسان است؛ اینکه میفرماید از اینجا شُل میکند و به آنجا وارد میکند، آنجا محکم میکند، یعنی از غیر خود آن را جدا میکند و با خود آشنا میکند. «وَ یشُدُّهَا فِی الْآخِرَةِ وَ لَا یشَکُّ بِنُزُولِ الرَّحْمَةِ عَلَى ذَاکِرِ الْمَوْتِ بِهَذِهِ الصِّفَةِ» و شک نمیشود به نزول رحمت برای کسی که ذاکر موت است. خیلی تعبیر، عالی است «بِنُزُولِ الرَّحْمَةِ عَلَى ذَاکِرِ الْمَوْتِ بِهَذِهِ الصِّفَةِ» یقین هست که کسی که این حالت برای او پیدا بشود رحمت بر او نازل میشود، یعنی همین حرکت عین رحمت است، نزول رحمت حقیقت بروز همین حالت است، که این رحمت خاص حق شامل حال او شد تا این توانست این کار را بکند، حقیقت رحمت این است، یعنی انسان اگر با خود آشنا بشود حقیقت رحمت حق است، اگر انسان از خود دور شد و با غیر خود اُنس گرفت یعنی بُعد از حق، بُعد از رحمت، یعنی عذاب، لذا بُعد از رحمت عذاب است، آن بُعد است و عذاب بُعد است، ولی قرب رحمت است، انسانی که با این حالت خود آشنا شد «لَا یشَکُّ بِنُزُولِ الرَّحْمَةِ عَلَى ذَاکِرِ الْمَوْتِ بِهَذِهِ الصِّفَةِ»
نبود خیر در عبرت نگیرنده از موت«وَ مَنْ لَا یعْتَبِرُ بِالْمَوْتِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ وَ طُولِ مُقَامِهِ فِی الْقَبْرِ وَ تَحَیرِهِ فِی الْقِیامَةِ فَلَا خَیرَ فِیهِ» اگر کسی این خصوصیات را داشت که «لَا یعْتَبِرُ بِالْمَوْتِ» اعتبار نگرفت، اعتبار به موت پیدا نکرد... آن روایت معروف هست که «مَا أَکْثَرَ الْعِبَرَ وَ أَقَلَّ الِاعْتِبَارَ»[2] اعتبار کم است، عبرت خیلی زیاد است اگر کسی بخواهد عبرت بگیرد، یعنی مقتضی زیاد است، مانع هم زیاد است، مقتضی زیاد است اگر کسی بخواهد عبرت بگیرد، اما مانع هم زیاد است که اعتبار صورت نمیگیرد، اعتبار مانع دارد، مانع بیشتر از آن است، لذا اعتبار که عبرتپذیری است، در کار نیست. «مَنْ لَا یعْتَبِرُ بِالْمَوْتِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ» و این که این در رابطه با موت چارهای ندارد، نمیتواند فرار بکند «وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ» و همچنین این نسبت به موت عاجز است، راه گریز ندارد «وَ طُولِ مُقَامِهِ فِی الْقَبْرِ» این که در آنجا چقدر خواهد ماند و آنجا باید دست و پنجه نرم بکند «وَ تَحَیرِهِ فِی الْقِیامَةِ» تعبیر به طول مُقام در قبر و تَحیر در قیامت، که در آنجا هم متحیر است، چون کسی که خود را گم کرده باشد تَحیر دارد، با خود اُنس ندارد، آنجا میخواهند او را از غیر خود او جدا کنند در این مراحل کمال، در سکرات موت، در مراحل قبر، در مواقف قیامت، دائماً دارد این کاهش پیدا میکند، چون دائم از غیر خود جدا میشود و این غیر خود را خود میدیده است «وَ تَحَیرِهِ فِی الْقِیامَةِ فَلَا خَیرَ فِیهِ» اگر کسی اینطوری باشد خیری در او نیست، یعنی وجود ندارد «فَلَا خَیرَ فِیهِ» «فِیه» مطابق با وجود نیست، یعنی این فرد ارزش وجودی ندارد «فَلَا خَیرَ فِیهِ» ارزش وجودی در او نیست، او مدام با خیال بوده است، وقتی خیال را از او بگیرند بعد معلوم میشود که هیچ نیست.
حقیقت هادم اللذات بودن موتباز روایت دیگری را آورده است «قَالَ النَّبِی ص اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّاتِ فَقِیلَ وَ مَا هُوَ یا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ الْمَوْتُ»[3] ببینید «هَادِمَ اللَّذَّاتِ» را چقدر پیغمبر زیبا معنا میکند «فَمَا ذَکَرَهُ عَبْدٌ عَلَى الْحَقِیقَةِ فِی سَعَةٍ إِلَّا ضَاقَتْ عَلَیهِ الدُّنْیا» کسی که در حالت سرخوشی است، یعنی خیلی غفلت دارد، خوشیهایی که به غفلت تبدیل میشود، لذتی که، سعهای که انسان را برده است، میگوید: «فَمَا ذَکَرَهُ عَبْدٌ عَلَى الْحَقِیقَةِ فِی سَعَةٍ إِلَّا ضَاقَتْ عَلَیهِ الدُّنْیا» اگر کسی دنیا را در حالت سعه دید معلوم میشود که از حالت تعادل خارج شده است، لذا این ذکر موت این حالت را تنظیم میکند، تنظیم باد میکند، دوباره ضیق دنیا را میبیند، برعکس «وَ لَا فِی شِدَّةٍ» در سختترین لحظاتی که در دنیا برای او پیش آمده است وقتی که ذکر موت را داشته باشد «إِلَّا اتَّسَعَتْ عَلَیهِ» میبیند نه، اینقدر هم سخت نیست، یعنی این حالتی است که دنیا حقیر میشود، تحقیر دنیا است، یعنی نه سختی آن، آن سختی است که انسان را از پا دربیاورد، نه گشایش آن گشایشی است که حواس انسان را پرت بکند، تعبیر این است، یعنی دنیا را رسوا کرده است، ذکر موت حد دنیا را معلوم میکند، وقتی حد دنیا معلوم بود نه راحتیهای دنیا، نه خوشیهای دنیا نمیتواند او را غافل کند، چون حد دنیا برای او محفوظ است، نه سختیهای دنیا او را... لذا نسبت به خیلی از مقامهای اولیاء الهی دارد که تمام سختیها و راحتیهای دنیا از زیر پای اینها عبور میکند، یعنی اصلاً در حد اینها نیست که به اینها گزندی برساند، با اینکه سخت میگذرانند ولی این سختی مربوط به همین زیر پا است، چقدر تفاوت دارد که زیر پای انسان سخت باشد تا اینکه سختی به انسان إحاطه بکند، چقدر تفاوت میکند؟ همه اینها از زیر پای اینها عبور میکند، یعنی مثل وقتی است که انسان دارد در یک سنگلاخی راه میرود یک مقدار برای پا سخت است اما زیر پا است، نَفَس در آرامش است، انسان در کوه دارد میرود زیر پای او سخت است اما نَفَس در آسایش است، راحت است، اصلاً این نمیتواند به او ضرر بزند، لذا همه سختیها و راحتیهای دنیا از زیر پای این شخص عبور میکند، خیلی تعبیر بلندی است یعنی اگر راحتی باشد برای او ضیق میکند، اگر سخت باشد برای او راحت میکند، نشان میدهد که هم راحتی و هم سختی آن از زیر پای تو باید عبور کند. ضیق میکند یعنی غفلت او را کنار میزند، آنجایی که ضیق را وسیع میکند یعنی باز فشار آن را برمیدارد، چون دنیا نمیتواند به انسان فشار بیاورد. «وَ لَا فِی شِدَّةٍ إِلَّا اتَّسَعَتْ عَلَیهِ»
[i] سوال:
پاسخ استاد: قطعاً اینجا کنایه از این است که یک سال 365 روز است، 365 روز هر روز 24 ساعت است، اگر بخواهیم حساب عددی بکنیم چند برابر میشود؟ باید 365 را ضرب در 24 ساعت بکنیم دیگر تا معلوم شود چند برابر میشود، اگر 30 ساعت بود میشد حدود ده هزار برابر، اگر ده هزار برابر بشود این نشانه از غفلت شدید است
سوال:
پاسخ استاد: قطعاً همینطوری است، یعنی توان به کارگیری است، لذا در اینجا هم آیا امکان «سبعین سنه» هست؟ بله، چون اینجا که آورده است یک روایت دیگری است که ذیل این آورده است، یعنی دنبال این روایت نبوده است، یعنی این روایت را گاهی میگویند خود امام صادق (علیه السلام) استشهاد کرده است به این روایت پیغمبر ولی قاعده مصباح الشریعه این است که گاهی روایت امام صادق (علیه السلام) را که میآورد گاهی ذیل آن کلمات بزرگان را یا کلمات اهلبیت را یا کلمات پیغمبر را میآورد، یعنی خود مُصَنِّف این کار را کرده است، یعنی اینطور نیست که امام صادق (علیه السلام) حتما بیان کرده باشند احتمال آن این طوری است «وَ هُوَ مَعْنَى مَا قَالَ النَّبِی» که آورده است از اینجا استشهاد کلام مُصَنِّف است به اینکه دارد... «مَا قَالَ النَّبِی» است، روایت دیگری را نقل کرده است، منتها این دو تا روایت را کنار هم آورده است، ولی میخورد با همدیگر هم... امکان دارد که خود حضرت هم استشهاد کرده باشد. لذا عبارت «سَنَه» بودن در اینجا این یک مرتبه است «سبعین سنه» یک مرتبه است، بالاتر از آن حتی ... همه اینها امکانپذیر است، کشش این هست.
32- مص، مصباح الشریعة قَالَ الصَّادِقُ ع ذِکْرُ الْمَوْتِ یُمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ وَ یَقْلَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ وَ یُقَوِّی الْقَلْبَ بِمَوَاعِدِ اللَّهِ وَ یُرِقُّ الطَّبْعَ وَ یَکْسِرُ أَعْلَامَ الْهَوَى وَ یُطْفِئُ نَارَ الْحِرْصِ وَ یُحَقِّرُ الدُّنْیَا وَ هُوَ مَعْنَى مَا قَالَ النَّبِیُّ ص فِکْرُ سَاعَةٍ خَیْرٌ مِنْ عِبَادَةِ سَنَةٍ وَ ذَلِکَ عِنْدَ مَا یَحُلُّ أَطْنَابَ خِیَامِ الدُّنْیَا وَ یَشُدُّهَا فِی الْآخِرَةِ وَ لَا یُشَکُّ بِنُزُولِ الرَّحْمَةِ عَلَى ذَاکِرِ الْمَوْتِ بِهَذِهِ الصِّفَةِ وَ مَنْ لَا یَعْتَبِرُ بِالْمَوْتِ وَ قِلَّةِ حِیلَتِهِ وَ کَثْرَةِ عَجْزِهِ وَ طُولِ مُقَامِهِ فِی الْقَبْرِ وَ تَحَیُّرِهِ فِی الْقِیَامَةِ فَلَا خَیْرَ فِیهِ.
قَالَ النَّبِیُّ ص اذْکُرُوا هَادِمَ اللَّذَّاتِ فَقِیلَ وَ مَا هُوَ یَا رَسُولَ اللَّهِ فَقَالَ الْمَوْتُ فَمَا ذَکَرَهُ عَبْدٌ عَلَى الْحَقِیقَةِ فِی سَعَةٍ إِلَّا ضَاقَتْ عَلَیْهِ الدُّنْیَا وَ لَا فِی شِدَّةٍ إِلَّا اتَّسَعَتْ عَلَیْهِ وَ الْمَوْتُ أَوَّلُ مَنْزِلٍ مِنْ مَنَازِلِ الْآخِرَةِ وَ آخِرُ مَنْزِلٍ مِنْ مَنَازِلِ الدُّنْیَا فَطُوبَى لِمَنْ أُکْرِمَ عِنْدَ النُّزُولِ بِأَوَّلِهَا وَ طُوبَى لِمَنْ أُحْسِنَ مُشَایَعَتُهُ فِی آخِرِهَا وَ الْمَوْتُ أَقْرَبُ الْأَشْیَاءِ مِنْ بَنِی آدَمَ وَ هُوَ یَعُدُّهُ أَبْعَدَ فَمَا أَجْرَأَ الْإِنْسَانَ عَلَى نَفْسِهِ وَ مَا أَضْعَفَهُ مِنْ خَلْقٍ وَ فِی الْمَوْتِ نَجَاةُ الْمُخْلِصِینَ وَ هَلَاکُ الْمُجْرِمِینَ وَ لِذَلِکَ اشْتَاقَ مَنِ اشْتَاقَ إِلَى الْمَوْتِ وَ کَرِهَ مَنْ کَرِهَ:.
قَالَ النَّبِیُّ ص مَنْ أَحَبَّ لِقَاءَ اللَّهِ أَحَبَّ اللَّهُ لِقَاءَهُ وَ مَنْ کَرِهَ لِقَاءَ اللَّهِ کَرِهَ اللَّهُ لِقَاءَهُ. [1]
متن ترجمهحضرت صادق (علیه السلام) فرموده است: یاد کردن مرگ شهوات و تمایلات نفسانى را از قلب آدمى نابود کرده، و ریشههاى غفلت را از دل کنده، و قلب را به وعدههاى الهى تقویت نموده، و طبیعت و فطرت انسانى را لطیف و نرم کرده، و نشانههاى هوى و هوس را مىشکند، و آتش حرص و طمع را خاموش کرده، و دنیا و را در نظر انسان کوچک و خوار مىکند. و این معنى است که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) در نظر گرفته است، و مىفرماید: تفکر یک ساعت از عبادت کردن یک سال بهتر است. و این معنى وقتى تحقق پیدا مىکند که در اثر تفکر ریسمانهاى خیمههاى دنیا را کنده و در مقابل، ریسمانهاى خیمههاى آخرت را ببندد. و هر کسی که مردن را به خاطر بیارد مدامی که او در این فکر است، بلا شکّ رحمت الهى بر او نازل مىشود. و هر که از مردن عبرت نمىگیرد و بیچارگى و عاجزى خود را هنگام مردن و بعد از آن به خاطر نمىآورد و توقّف بسیار در قبر و حیرانى روز قیامت را ملاحظه نمىکند، پس امید خیر و خوبى در او نیست.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: به یاد بیاورید نابودکننده و محوکننده لذتها را! گفتند آن چیست؟ فرمود: مرگ است. پس بندهاى حقیقتاً و در حال گشایش زندگى دنیوى، مرگ را یاد نمىکند مگر آنکه آن فراخى بر او تنگ و مضیق مىشود، و هر گاه در حال تنگی زندگى دنیوى متوجه مرگ شود، حالت وسعت و فراخى براى او حاصل میشود. و مرگ نخستین منزلى است از منازل آخرت، و آخرین منزل از منزلهاى دنیا است. پس خوشا به حال کسى که در اولین منزلى که وارد مسیر آخرت مىشود، مورد تکریم و توقیر واقع بشود. و خوشا به حال آن کسى که در آخرین نقطه از مسیر دنیوى خود، به شایستگى و خوبى بدرقه شود و مرگ نزدیکترین چیزها است به فرزند آدم، زیرا به طور مسلم و قطعى در زمان نامعینى به انسان رو مىآورد، ولى آدمى روى غفلت و طول آمال آن را دور شمرده، و از آن غافل مىشود. پس انسان با وجود ضعف بنیه و خلقت، چه جرأت عظیمى بر نفس خود دارد. و در مرگ برای افراد با اخلاص نجات پیدا کردن، وجود دارد و [در مقابل آنان] براى افراد معصیت کار و مجرم هلاکت وجود دارد. و به همین دلیل است افرادى [ که در زندگى دنیا حسن عمل و اندوخته کافى برای آخرت دارند] اشتیاق به مرگ پیدا مىکنند. و کسانى [که عصیان، ظلم، تعدى، غفلت و جهالت کردند] از مرگ کراهت دارد.
رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمود: کسى که ملاقات با خداوند متعال را دوست مىدارد، خدا نیز لقاى او را دوست خواهد داشت. و چون کسى از ملاقات با پروردگار کراهت داشته باشد، خدا هم لقاى او را مکروه خواهد داشت.
یاد مرگ،مهار شهواتاین روایت، روایت بسیار زیبایی است «مصباح الشریعة قَالَ الصَّادِقُ ع ذِکْرُ الْمَوْتِ یمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ» باعث میشود که إماته شهوت رخ دهد، شهوت در حقیقت غیر خود انسان است، قوّهای در وجود انسان که غیر خود را بر خود غالب میکند.
شهوت تربیت شده،شوق به کمالشهوت یک قوّهای در درون انسان است که اگر تربیت بشود، کلب معلم بشود، این شهوت میشود «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ»[2] سرعت گرفتن در مغفرت، از شهوت ناشی میشود «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» «فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ»[3] سبقت به خیرات از شهوت نشأت میگیرد، همان چیزی که تبدیل میشود به مانع... این قوّه که در وجود انسان است که در حقیقت در آن شوق است، در شهوت شوق خوابیده است، این شوق اگر که درست به کار گرفته بشود «فَاسْتَبِقُوا الْخَیراتِ» و «سارِعُوا إِلى مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ» است، اگر درست به کار گرفته نشود میشود شهوتی که غیر خود را خود نشان میدهد و باعث میشود که انسان از خود دور بشود، همین شهوت است، یعنی یک قوّه است در وجود انسان که دو طرف دارد: یک طرف آن میتواند سبقت در خیرات باشد و سرعت در خیرات باشد، یک طرف آن میتواند مانع باشد برای حرکت انسان، به طوری که غیر خود را خود بکند.
یاد مرگ،مهار شهوتلذا میفرماید: «ذِکْرُ الْمَوْتِ یمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ» یعنی میتواند این قوّه را مهار بکند، زمام برای کشیدن این اسب سرکش است که آن را مهار بکند، اگر این قوّهی شهوت اسب سرکش باشد و فرد سوار آن بشود او را زمین میزند و میکُشد، اما اگر مهار شد، رام شد، در طریقی که میخواهی بروی به راحتی تو را به سرعت میبرد برای رسیدن، مَرکب تو میشود، یعنی همین اسبی که الآن سبب مرگ تو بود اگر رام شد میشود مَرکب تو، لذا میفرماید: «یمِیتُ الشَّهَوَاتِ فِی النَّفْسِ» آن شهوتی را که زمینزدگی داشت از تو میمیراند، پس اگر آن مُرد این مَرکب حالا رام شده است، چون میدانید که رام شدن یک نوع مُردن است، در انسان هم رام شدن او نسبت به اوامر الهی یک نوع مُردن و زنده شدن است، رام بشود «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یشاءَ اللَّهُ»[4]
ریشه کنی غفلت با یاد مرگ«وَ یقْلَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ» ذکر موت، منابت غفلت را جدا میکند، دیدهاید که در این زراعتها، علفهای هرز را گاهی از رو حرس میکنند و میچینند، اما ریشه آن سر جای خود هست، وقتی این علف هرز را از رو میزنند حالا دیگر وسعت بیشتری را میگیرد، وسعت آن بیشتر میشود، چرا؟ چون از تنه قوی میشود، حالا وقتی که بیرون میریزد، قوی بیرون میریزد، اما آن زارعی که حرفهای باشد، از ریشه، یکی یکی آنها را بیرون میکشد، بعد هم اینها را یک جایی جمع میکند و میسوزاند که دوباره باد دانههای اینها را توی زراعت برنگرداند. وگرنه یک گوشهای بریزند باز هم این غفلت... اگر آنها را بکَنی ولی یک گوشهای بریزی... اصلاً آنها را میسوزاند، یعنی میکَند و میسوزاند
لذا میفرماید: ذکر موت «یقْلَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ» ریشهکن میکند، نه فقط به صورت ظاهری جلوی غفلت را بگیرد، تعبیرات نشان میدهد که ریشهای کار را درست میکند «یمِیتُ الشَّهَوَاتِ» آن را بیحس نمیکند، بیحسکننده نیست که فعلاً یک مقدار جلوی شهوات را بگیرد «یمِیتُ» ریشهای آن را درست میکند «یقْلَعُ مَنَابِتَ الْغَفْلَةِ» میکَند، مَنبَت غفلت را ریشهکن میکند، یعنی در اثر ذکر موت بیداری، بیداری تامّ است، آن بیداری که همراه غفلت باشد نیست، بلکه مَنبَت غفلت را ریشهکن میکند.
[1]. بحار الأنوار، ج 6، ص 133.
[2]. آل عمران(3)، 133.
[3]. بقره(2)، 148.
[4]. انسان(76)، 30.