3-14.حجر/99 مقام یقین و راه به دست آوردن آن.

خلق نکرده است خدای تبارک و تعالی، یعنی بحث تعارف نیست، یعنی یک نوع خلق است، خلق نکرده است خدای عز و جل یقینی را که «لَا شَکَّ فِیهِ» مثل مرگ، در حالی که انسان با همین مخلوق چگونه برخورد کرده است؟ شکی که یقین در آن نیست. مرگ یک خلق الهی است در حالی که در بین ما به عنوان یک تعارف مطرح میشود، یقینی که «لَا شَکَّ فِیهِ» است. در نظر داشته باشیم که روایات از زبان حقیقت هستی صادر شده است، یعنی بیان واقعیتِ هستی است، نگاه ما از روایات مثل کلمات دیگران نباشد، نگاه ما به روایات مثل کلماتی که دیگران نگاه فلسفی به عالم میکنند، نگاه دقیق به عالم میکنند، ورای این حرفها است، این نگاه فلسفی امکان دارد یک نگاه درستی هم باشد اما در عین حال روایات از زبان حقیقت عالم یعنی معجزه اهلبیت (علیهم السلام) و انبیاء (علیهم السلام) این است که زبان حقیقت عالم هستند، یعنی آنچه که دارند میفرمایند زبان عالم واقع است، یعنی اگر عالم زبان پیدا میکرد و میخواست خود را به لفظ دربیاورد این الفاظ میشد، با این نگاه به روایاتی که در رابطه با مباحث هستیشناسی وارد شده است نگاه کنیم، نه نگاهی که خود ما به آن اُنس داریم که گاهی یک چیزی به ذهن ما میرسد، خطور میکند، ممکن است صحیح باشد، ممکن است غلط باشد، ممکن است قسمتی از آن واقع باشد و قسمتی از آن دروغ باشد، ممکن است بیان یک مرتبهای از عالم باشد و نسبت به مرتبه دیگر گُنگ باشد، اما روایات همه مراتب عالم را با همه زبان، با بهترین و فصیحترین کلام بیان کردند، لذا انسان بعد از اینکه وارد غیب عالم بشود، وقتی آنجا مییابد و شهود میکند، مییابد که- این که دارم میگویم اینها برداشت از خود روایات است، اینها مضمون خود روایات است- حقیقت عالم و کلمات اهلبیت (علیهم السلام) تطابق تام دارد با آنچه که در عالم هست. این لفظ و این بیان تطابق تام دارد با آنچه که هست، الآن ممکن است این تطابق را انسان نیابد، نفهمد، اما اگر ایمان پیدا کرد، باور کرد که چنین تطابقی هست، نگاه او به روایات حالا نگاه دقیقتری است، اگر یک جایی این تطابق را پیدا نمیکند خود را تخطئه میکند، نه اینکه بگوید روایت گویا نیست، یعنی نشان میدهد که حاجب و مانع از این طرف است، نه از آن طرف. لذا آنجا دارد که «إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِیاءِ نُکَلِّمُ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ»[1] ما زبان واقع را انتخاب کردیم اما «نُکَلِّمُ النَّاسَ» کَلَمَ، جَرَحَ، یعنی در حقیقت اثرگذاری، کَلَّمَ یعنی اثرگذاری، اثر میگذاریم در مردم به اندازه عقل مردم، نه به اندازه عقل خود ما. منتها بیان این آن است که تنزل میدهیم آن حقیقت را تا برسد به مرتبهای که برای عقول دیگران هم قابل فهم باشد اما تنزل هیچگاه تجافی نیست، تنزل یعنی یک حقیقتی از یک جایی نازل شده است، نازل شده است، نازل شده است، اما گویای همان مرتبه سابق است، غیر از تجافی است که آنجا نیست اینجا هست دیگر. اهلبیت (علیهم السلام) تنزل دادند، انبیاء (علیهم السلام) تنزل دادند حقیقت عالم را تا به لفظ برسد. اگر روایات را با این نگاه، نگاه بکنیم آن موقع تکتک روایات که میرسد به اینکه بیان تحلیل عالم واقع هست.
اکثر مفسران قرآن بر آنند که منظور از "یقین" در این جا: "وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ"؛ و پروردگارت را عبادت کن تا یقین تو فرا رسد! مرگ است؛ به این دلیل از واژه یقین به جای مرگ استفاده شده که مرگ از امور مسلم و قطعی است؛ چرا که انسان در هر چیزی شک کند، در مرگ نمى تواند تردید به خود راه دهد. و یا استفاده از این کلمه، بدان جهت است که هنگام مرگ پردهها کنار مىرود و حقایق در برابر چشم انسان آشکار مىشود، و حالت یقین براى او پیدا مى شود.
این معنا در سوره مدثر آیه 46 و 47 از قول دوزخیان آمده است: "وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ* حَتَّى أَتانَا الْیَقِینُ"؛ ما همواره روز رستاخیز را تکذیب مىکردیم تا این که یقین (مرگ ما) فرا رسید.[1]
در روایتی امام صادق (ع) فرمود: "لَمْ یَخْلُقِ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ یَقِیناً لَا شَکَّ فِیهِ أَشْبَهَ بِشَکٍّ لَا یَقِینَ فِیهِ مِنَ الْمَوْتِ"؛[4] خداوند هیچ یقینى را که شکى در آن نیست، شبیهتر از مرگ نیافرید.
بنابر این، معنا و مقصود آیه این است که تا زمانی که زنده هستی، لحظه ای عبادت خدا را ترک نکن و دست از پرستش او بر ندار: "وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا"؛[2] و تا زمانى که زندهام، مرا به نماز و زکات توصیه کرده است.
در روایت آمده است که چون این آیه بر رسول (ص) نازل شد، فرمود: "مَا أُوحِیَ إِلَیَّ أَنِ اجْمَعِ الْمَالَ وَ کُنْ مِنَ التَّاجِرِینَ وَ لَکِنْ أُوحِیَ إِلَیَّ أَنْ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ وَ کُنْ مِنَ السَّاجِدِینَ وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یَأْتِیَکَ الْیَقِینُ"؛[3] به من وحى نرسید که مال جمع کن و از بازرگانان باش، بلکه به من وحى شد که به ستایش پروردگار خود تسبیح گوى، و از سجدهکنندگان باش، تا به یقین برسى.
آیة الله محمدی ریشهری در کتاب زمزم عرفان آوردهاند:
قرائت قرآن با حضور قلب، کاملترین مصداق یاد خداست؛ زیرا در این صورت قاری، علاوه بر یاد خداوند متعال، با فلسفهی ذکر - که عمل به رهنمودهای الهی است - نیز آشنا میشود. از این رو، از امام باقر علیه السلام نقل شده که میفرمایند:
قراءة القرآن افضل من الذکر
خواندن قرآن، برتر از ذکر گفتن است.
نکتهی قابل توجه اینکه حافظ قرآن، برای تداوم محفوظات خود، ناچار است که آن را تکرار کند. بنابراین، حفظ قرآن میتواند مقدمهی تداوم ذکر نیز باشد. از این رو، آیت الله بهجت، در دیداری که موضوع تداوم ذکر و نقش آن در رسیدن به مرتبهی یقین و لقاء الله مطرح بود، ضمن تاکید بر اهمیت حفظ قرآن، برای چندمین بار، به این جانب توصیه فرمودند که از حفظ قرآن برای تحصیل تداوم ذکر و رسیدن به مرتبهی یقین، بهره بگیرم.
آیت الله حق شناس :
برای رسیدن به مقام یقین، باید عقل را احیا کنی و از امیال نفسانی جلوگیری کنی، آقاجان من! این هم با رفتن به درگاه پروردگار حاصل میشود. چنانچه گفتهاند:
ما لی سوی فقری الیک وسیلة بالافتقار الیک فقری ادفع (المصباح، للکفعمی/382)
ای پروردگار عزیزم! من هیچ جایی جز درب خانه تو ندارم.
«یا ایها الناس انتم الفقراء الی الله» (فاطر/15) ای مردم شما فقیران بهسوی خدایید.
«و من جاهد فانّما یجاهد لنفسه» (عنکبوت/6) اگر مجاهده کنی، برای خودت کردی، پروردگار بینیاز از شماست.
پروردگار میفرماید: «یا ایها الذین امنوا علیکم انفسکم» (مائده/105) یعنی نفس را رها نکنید، باید استقامت بکنید.
▪ هدف خلقت، پرواز بالاتر از ملائک
به مقامی برسید که ملائکه خدمتگزار شما شوند، که امام محمدباقر علیهالسلام فرمودند: «الملائکة خدامالمؤمنین»
عمان سامانی میگوید:
در رتبه خویش را به ملائک توان رساند
گر نهی نفس کرده پی مدعی شوی
در رتبه خویش را به ملائک، بلکه به فوق ملائک توان رساند.
داداشجون! نباید هر کسی خودش را به یک سلسله عادات مشغول بکند.
▪ غایت علم چیست؟
یک عده به دانشگاه میروند و تحصیل میکنند، یک عده هم مثل ما در حوزه علمیه مشغول به تحصیل هستند، اما بالاخره غایت و هدف علم چیست؟ بالاخره باید تحصیل علم به جایی برسد که حال مرا اصلاح کند. مبادا علمی که بر شما واجب نیست، از علمی که واجب است، شما را باز بدارد.
▪ برای ما چشم روشنی چه آوردهای؟ (سؤال بعد از مرگ)
بعد از رفتن از این دنیا، اولین سؤالی که از شما میشود، این است که ای بنده من! با امانتهای من چه کردی؟ «عبدی ماذا صنعت فی امانتی؟» (جامعالسعادات، للمولی محمدمهدی النراقی/3/48)
سؤال میشود که برای ما چشمروشنی چه آوردهای؟
البته این را به همه نمیگویند، این را به اشخاصی که مجهز هستند، میگویند، همان کسانی که حضرت درباره آنها فرمود: «و اعدّالقری لیومه النازل به». (نهجالبلاغه/خطبه87)
▪ آتش جهنم در اثر توجه نکردن به علم و عمل
حضرت میفرمایند: «ان اثم سکن فیالنار والذی بعث محمداً بالحق» (الامالی، للشیخ الطوسی/303) یعنی قسم به کسی که مرا مبعوث کرد، اگر به یادگیری مسایل دینتان و عمل به آن توجه نکنید و نادیده بگیرید، گرفتار آتش جهنم خواهید شد. («و» در این عبارت برای قسم است و حضرت مبالغه نمیکند، داداشجون!)
▪ عاقبت بیتوجهی به احکام اسلامی
در سوره انشقاق میفرماید: نامه عمل بعضی را از پشت سر به آنها میدهند. وقتی میپرسند: چرا؟ میگویند: برای اینکه شما احکام اسلامی را پشت سرتان انداختید، دنیا را در مقابل و آخرت را پشت سرتان قرار دادید. اگر بخواهید بدانید که به عوالم اخرویه اقبال دارید یا ادبار، باید خودتان را به استاد عرضه کنید.
▪ اختصاص ساعتی برای طلب علم
عن ابیعبدالله علیهالسلام: کان فیما وعظ لقمان ابنه ان قال له: یا بنی اجعل فی ایامک و لیالیک و ساعاتک نصیباً لک فی طلب العلم فانک لن تجد له تضییعاً مثل ترکه. (الامالی، للشیخ المفید/292)
حضرت لقمان به فرزندش فرمود: فرزندم! در شبانهروز و ساعات خودت، زمانی را هم برای طلب علم قرار بده.
«فانک لن تجد له تضییعاً مثل ترکه». اگر این ساعت را در شبانهروزت ترک بکنی، زیانکار خواهی بود، اصلاً ما بازاء ندارد، آقاجان! اگر این ساعت طلب علم از دست تو رفت، دیگر نخواهی یافت.
خسران وقت جان دادن، برای کسی که به مرتبه یقین نرسیده
هر کس هستی داداشجون! مبادا از تحصیل علم تقوی و یقین غفلت کنی. اگر به مرتبه یقین نرسی، ممکن است آن لحظه آخر «خسرالدنیا والاخرة» از دنیا بروی. اگر به مرتبه یقین نرسیم، شیاطین در وقت جان دادن حاضر میشوند و ما را خاسر و خایف از دنیا میبرند.
منبع: ز ملک تا ملکوت/93
سؤالی که معمولاً مطرح می شود، این است که: چگونه میتوان یقین را به دست آورد؟ قرآن در عبارت کوتاهی به این سؤال پاسخ میدهد و عبادت را مایه تحصیل یقین برشمرده و می فرماید:
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یأْتِیکَ الْیقینُ» [6]
عمل به واجبات، اهمیت به مستحبّات تا جایی که امکان دارد، اجتناب جدّی از گناهان و پرهیز از مکروهات، و اگر گناهی جلو آمد، فوراً توبه واقعی و خالصانه، به مرور موجب باروری و تحصیل یقین در وجود انسان میشود. کسی که میخواهد به مقام یقین دست یابد، باید جدّاً از محرّمات الهی اجتناب ورزد و همانطور که بیان شد، اگر خدای نکرده یکباره گناهی از او سر زد، پشیمان شود، دل شکسته و متلاطم گردد و در پی جبران آن برآید و در درگاه الهی، برای بخشش آن، تضرّع و زاری و التماس کند. وقتی چنین حالتی برای انسان ملکه شود و به مرور یقین در دل او جای گیرد، مسلّم است که مشمول «النَّاسَ عَبِیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلَى أَلْسِنَتِهِمْ» نخواهد شد و دین او تقلیدی و زبانی نیست.
کسب یقین امری لازم و ضروری است که متأسّفانه در جامعه ما بسیار کم است و این کمبود و نقصان، خسارات فراوانی به همراه دارد، از جمله اینکه باعث مردود شدن انسان در امتحان دینداری میگردد. شکست در آزمایش و امتحان الهی، چه این امتحان، گناه باشد، مثل چشم چرانی، غیبت و ... و چه این امتحان، امتحان بزرگتری مانند ماندن در دین یا خارج شدن از آن باشد، مایه سرافکندگی و شرمساری انسان خواهد بود.
اصلاً انگار حق بر غیر از ما واجب شده است، اینجا حق همان مرگ است «وَ کَأَنَّ الْحَقَّ فِیهَا عَلَى غَیرِنَا وَجَبَ» در این دنیا حق برای غیر ما واجب شده است، نه برای ما، چون یقین، حق، اینها إطلاق به موت هم شده است، از جمله اصطلاحاتی که بر موت إطلاق شده است خود حق است، چون موت صدق محض است، انسان وقتی به موت میرسد صدق است، لذا حق بر آن إطلاق میشود، چون واقع است، حتمی است، به این عنوان به آن إطلاق حق میشود، یقین، آنجا که دارد «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یأْتِیکَ الْیقینُ»[1]ُ که آنجا رسیدن به یقین را معنی کردند به موت، یعنی «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى [المُوت]» برخلاف اهل تصوف که میگویند «وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتَّى یأْتِیکَ الْیقینُ» یعنی تا یقین رسیدی، به یقین که رسیدی دیگر عبادت برداشته میشود، لذا دیگر نمیخواهد عبادت بکنید.