9-2.اعراف/175 انسان د رهیچ حال خود را از لغزش مصون نداند

شیطان وسوسه مىکند و در کمین است که هر گاه در کسى زمینهاى ببیند، او را دنبال کند. «فَانْسَلَخَ فَأَتْبَعَهُ» (کلمهى «فَأَتْبَعَهُ» در کنار کلمهى «فَانْسَلَخَ»، نشان مىدهد که شیطان در کمین است و به محض انسلاخ، انسان را دنبال مىکند.)
انسان هر چه بالا رود، نباید مغرور شود، چون احتمال سقوط وجود دارد و عاقبتِ کار مهم است. جایگاه هرکس بالاتر باشد، احتمال خطر بیشترى وجود دارد. «فَانْسَلَخَ مِنْها»
شیطان، هر کس را به گونهاى گمراه و از راه به دور مىکند:
عابد بنىاسرائیل از راه عبادتش به گناه گرفتار مىشود.
قارون به علم و مدیریّتش مغرور مىشود. «عَلى عِلْمٍ عِنْدِی» «2»
بلعمباعورا با داشتن اسم اعظم به سراغ هوسهاى خود مىرود. «آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها» «3»
سامرى به علم و هنر خود مغرور مىشود. «بَصُرْتُ بِما لَمْ یَبْصُرُوا» «4»
یکى به مال و ثروتش مغرور مىشود. «فَلَمَّا آتاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ» «5»
دیگرى به فرزندان پسر. «وَ بَنِینَ شُهُوداً» «6»
دیگرى به حکومت. «أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْرَ» «7»
و دیگرى به تجهیزات و برج و بارو. «جابُوا الصَّخْرَ بِالْوادِ» «8»، «تَنْحِتُونَ مِنَ الْجِبالِ بُیُوتاً»
یکى دیگر سامرى بود. سامرى که گوساله ساخت از بدعاقبتها شد. سامرى هنرمند بود یک شناخت عجیبى داشت، فلذا مىگفت: من دیدى دارم که هیچکس این دین را ندارد. اما همین سامرى با هنر خودش گوساله درست کرد و مجسمه ساخت و با مجسمهاش مردم را منحرف کرد.
حسان بن ثابت، حسان اول شاعرى بود که در غدیرخم در پاى رهبرى على شعر گفت، ولى بدعاقبت شد، از دشمنان على شد.
نجاشى، خیلى براى امیرالمؤمنین شعر مىگفت، در ماه رمضان شراب خورد، قانون شراب 80 ضربه شلاق است. اما در ماه رمضان 100 ضربه به او زدند. این آقا وقتى شلاق خورد برگشت وعلیه امام شعر گفت.
مساله دیگر: اسامه یک جوان هجده ساله بود که پیغمبر در آستانه رحلت این را فرمانده لشکر کرد و به همه گفت به حرف اسام گوش بدهید. حتى فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَهَ» (بحارالانوار/ ج 30/ ص 432)، اسامه عاقبت کارش به جایى کشیده شد که از على بن ابى طالب حمایت نکرد. سهیل یک پولدارى بود. در مکه کاسبى کرد و پول زیادى به دست آورد. وقتى پیغمبر به مدینه هجرت کرد. گفت من هم پولهایم را مىبرم و از پیغمبر حمایت مىکنم. کفار مکه گفتند: در شهر ما پول به دست آوردى مىخواهى پولها را ببرى مدینه کمک اسلام بکنى. نمىگذاریم، اگر مىخواهى بروى باید پولهایت را مصادره کنیم. همه اموال را داد به کفار و به عشق پیغمبر هجرت کرد. اما همین آقا بدعاقبت شد. طبرى مىگوید: و باعلى بن ابى طالب بیعت نکرد.
مکهول هم یک ملا بود از فقها بود. ایشان هم دانشمند بود، مخالف امیرالمؤمنین شد. عبدالله بن ضمه، ایشان مال اضافه از على خواست، حضرت على هم گفت: نه من معذور هستم. شخصى به نام قعقاع. ایشان علاقه به یک زنى پیدا کرد. زن مسلمان هم نبود، رفت سراغ آن زن و آن زن هم مهریه زیادى ازاو گرفت. به هرحال حضرت امیر گفت: حق نداشتى با زن کافر ازدواج کنى. اگر هم ازدواج کردى حق نداشتى بیت المال را بدهى براى زن کافر، ایشون هم چون زن را مىخواست گفت من اصلا نمىخواهم نماینده باشم مىروم پهلوى معاویه، رفت پهلوى معاویه و بعد هم از حامیان ابن زیادشد به خاطر عشق به یک زن.
منذربن جالو، منذر نماینده حضرت على در فارس بود، چهارصدهزار درهم اختلاس کرد. به امیرالمؤمنین گفتند، حضرت او را گرفت و زندانیش کرد. از زندان که آزاد شد فرار کرد. خلاصه منزوى شد، امام حسین (ع) که مىخواست برود کربلا، نامهاى نوشت و به یک نفر گفت برو به مردم بصره بگو بیایند. و از من حمایت کنند و در کربلا یار من باشند. این بنده خدا وارد بصره که شد نمىدانست که این آقا یک زمانى استاندار فارس بوده، و زمان حضرت امیر دزدى کرده و زندان رفته. نمىدانست و خبر از ماجرا نداشت. این آقاى نامه رسان هم آمد خانه ایشان. آمد گفت: حضرت امام حسین به کربلا مىرود من یک نامه آوردهام به مردم بصره بگویم که بروند کمک. گفت صبر کن، دوید رفت به مأمورین ابن زیاد گفت: آمدند و آن نامه رسان را اعدام کردند. یعنى دق دلش را سر امام حسین خالى کرد
و قال أبو جعفر علیه السلام الأصل فی ذلک بلعم ثم ضربه الله مثلا لکل مؤثر هواه على هدى الله من أهل القبلة.